- MOC.OOTAHAD
- selcitrA seidutS erutuF
- MOC.OOTAHAD
تکنولوژی و روابط اجتماعی
تکنولوژی و روابط اجتماعی
گئورگ لوکاچ/ ترجمه : وفا حکیمی (بخش 1)
کار جدید بوخارین1 احساس نیاز زیادی را برای تهیه چکیده ای سیستماتیک از ماتریالیسم تاریخی مارکسیستی ارئه داد. بعد از آنتی دیورینگ انگلس، به استثنای کتاب کوچک پلخانوف هیچ تلاشی از این نوع در درون جریان مارکسیسم صورت نگرفته است. چکیده تئوریهایی که به عنوان رقبای مارکسیسم بجا مانده اند به طور کلی تنها دارای فهمی سطحی از آن (ماتریالیسم تاریخی) است. اگرچه تلاش بوخارین مورد استقبال قرارگرفته اما باید روش و نتایج آن مورد سنجش قرار گیرد. بجاست بگوییم که بوخارین در ایجاد پیوند میان[روش و نتیجه] موفق بوده است، چکیده ی سیستماتیک[بوخارین] که برخی از مسائل مهم مارکسیسمی آن تا حدودی مارکسیستی استبیشتر ارائه ای روشن و ساده فهمانه است و در واقع این کتاب به نحوی شایسته هدفی درسنامه ای را دنبال میکند.
با توجه به اینکه هدف بوخارین تنها تهیه درسنامه ای عامه پسند است، نقد از آن به خاطر عبارات دقیق به خصوص در جاهای مبهم باید ملایم باشد. این مسئله[عامه پسند بودن درسنامه] وسختی در یافتن ادبیات روسی مرتبط با آن و نیز به دلیل این واقعیت که او دستی هم در هنر داشت، و نادیده گرفتن تحقیقات جدید، ادبیات و فلسفه ی بوخارین تقریباٌ به صورت کامل در جایگاه منابع دست دوم قرار میگیرد. از سوی دیگر خطر ساده انگاری بوخارین در رابطه با مسائل ، موجب تشدید تلاش وی برای نوشتن درسنامه ای عامه پسند شده است. بیان وی روشن و واضح است، اما همزمان این بیان در برخی از توضیحات مرتبط با این مسائل، ابهام دارد. اما ما نباید هرگز این بیان ساده شده که مسائل و راه حل ها را به نسبت مجموعه ای تاریخی از این مسائل و راهکارها ساده میسازد بپذیریم، بخصوص در جایی که تمایل ساده سازی بوخارین تنها به خلق یک روش کم اهمیت محدود نمی شود، به همین خاطر است که(ساده انگاری) سوالات اصلی را به انحراف می کشاند. برای مثال بوخارین همنوایی(توازن) دقیقی را از یکسو مابین سلسله مراتب قدرت در ساختار تولید اقتصادی و در سویی دیگر در میان دولت برقرار می سازد. وی [بحث را] با این عبارت به پایان میرساند:"پس ما در اینجا ساختاری از تشکیلات دولت را می بینیم که همه ی آنها بازتابی از اقتصاد است - به عبارتی دیگر همان طبقات در هر دو سو(دو حوزه ی قدرت اقتصادی و سیاسی دولت) همان موقعیتها را به تصرف در می آورند". بدون شک این مسئله به عنوان یک تمایل توسعه طلبانه صحیح است. همچنین این مسئله درست است که مخالفت زیاد مابین این دو سلسله مراتب در دراز مدت به طور معمول به آشوبهای انقلابی میانجامد. اما تاریخ واقعی در فرا نمودار بوخارین که فرمولی ساده شده است جایی نخواهد یافت. به طور کامل این امکان وجود دارد که توازن قدرت اقتصادی میان دو طبقه ی در حال رقابت، تشکیلات دولتی را شکل بدهد که تحت کنترل همدیگر(طبقات) نباشد(اگر از سازش مابین آنها به صورت حتمی اطمینان حاصل شود) پس ساختار اقتصادی یک روش منعکس شده ی ساده در دولت نیست. [حکومت] پادشاهی در آغازین دوره ی مدرن می تواند مثال درستی در این خصوص باشد. حتی ممکن است طبقه، قدرت اقتصادیی بدست بیاورد بدون اینکه در موقعیتی باشد که شاید تشکیلات دولت درآن به صورت کامل صاحب منافع بوده، و یا با ویژگیهای طبقه در آن اثر می گذارد. مهرینگ2 به نحو قانع کننده ای اثبات می کند که بورژوازی آلمان از کمک گرفتن از پرولتاریا در زمینه ی تحولات بورژواری بسیار واهمه داشت، حتی در نبردهای فعال برای اصلاحات بورژوایی در زمانی که بیشترین سرعت پیشرفت اقتصادی وجود داشت، به همین خاطر تنها چیز بجا مانده از تشکیلات دولت اشراف زادگان آلمانی این بود که به آرامی پذیرفتنند که در ساختار قدرت مطلق گرای فئودالی ماندگار بمانند. البته [این] درسنامه توانایی حل و فصل کردن این سوالات را به صورت عمقی ندارد. اما عدم حضور همیشگی اشاره به اهمیت چنین استثناهایی نسبت به روش ساختبندی در رابطه با بیان بوخارین تا اندازه ای شک برانگیز است. پلخانوف و مهرینگ در بیشتر کارهای تخصصیشان بارها اثبات کرده اند که به چه نحوی کارهای عامه پسندانه با روشی اساساٌ علمی سازگار است. بوخارین تکلیف پراهمیت و به هنگام جمع بندی تمام مسائل مارکسیسم را قبول دارد، اما از جهات زیادی معیاری را بدست نیاورده که به وسیله ی پلخانف و مهرینگ کسب شده است.
اما ما نباید خودمان را به جزییات محدود کنیم. اشتباه مهم بوخارین انحراف از سنت درست ماتریالیسم تاریخی در چند نکته ی غیر اساسی است، که به اثباتشان نرسانده و یا کارش را در سطحی بالاتر از تحقیقات اسلاف خود توسعه نداده است و حتی در واقع به سختی تحقیقات را در همان سطح انجام داده است .(بدیهی است که ما پیشرفتهای وی را بررسی می کنیم، اما سهیم دانستن وی در بهترین سنت مارکسیسمی اشتباه است، به خاطراینکه مروجان[عامه پسندی] به ندرت با چنین موضوعاتی "مسائل مهم مارکسیستی" مواجهه می شوند). آنچه که در اینجا بوخارین به شیوه ای شکاکانه با آن برخورد می کند در واقع همان عبارتی است که مارکس آنرا به شیوه ای زیرکانه ماتریالیسم بورژوایی می نامد و این از مسائل ابتدایی فلسفه می باشد. این مسئله قابل فهم است وقتی که می بینیم هر ایده آلیستی از برنشتاین تا کانو3(Inrich Cunow) کانون اصلی مارکسیسم را واژگون کرده است، بنابراین وجود چنین واکنشی در(تاثیر) تحلیلهای اخیر به طور کامل حتمی است. بوخارین تمام عناصر برگرفته از فلسفه ی کلاسیک آلمانی را که در متد مارکسیستی بکار رفته است رد میکند بدون اینک تناقضات این پیچیدگی را تشخیص دهد. البته در مواردی "هگل" مورد اشاره قرار می گیرد، اما مقایسه ای ضروری میان دیالکتیک مارکس و هگل وجود ندارد. تنها موردی که به طور مشخص به فویرباخ اشاره میکند، یادداشتی است که با آن موضوع خود را برسر زبانها انداخته است؛ در این یادداشت چنین بیان می شود:
"تاثیر فویرباخ بر روی هگل و مارکس به تبیین تئوریی درست از ماتریالیسم دیالکتیکی کمک کرده است." اما بوخارین به طور کامل از مسئله ی ارتباط مابین انسانگرایی فویرباخ و دیالیکتیک مارکسیستی غافل مانده است.
این نکته به این دلیل که اشتباه اساسی در فهم بوخارین از ماتریالیسم تاریخی را به صورت دقیق آشکار می کند به طور خاصی مورد تاکید قرار گرفته است. نزدیکی تئوری بوخارین به ماتریالیسم علمی- طبیعی بورژوازی ناشی از استفاده وی از علم (در عقل فرانسوی) به مثابه ی مدل است.کاربرد عینی[ماتریالیسم علمی- طبیعی] در جامعه و تاریخ به تدریج باعث ایجاد ابهام در چهره ی خاص مارکسیسم می شود: که[این چهره ی خاص عبارت است از اینکه] تمام پدیده های اجتماعی و اقتصادی مشتق از روابط انسانها با همدیگر است. [به همین دلیل] اصرار بر روی مغلطه ی عینیت گرایی در این تئوری منجر به ظهور بت وارگی می شود.
نقش تکنولوژی
بحث از نقش تکنیک در نکات مهم توسعه یافتگی جامعه، بقایایی از ماهیت (چیستی) حل نشده و مغلطه ی عینیت گرایی است. بوخارین وضعیت معینی را به تکنولوژی نسبت میدهد که به طور کامل با فاصله ی زیادی، از داشتن روح ماتریالیسم تاریخی محروم مانده است.(این مطلب غیر قابل انکار است که آوردن نقل قول از مارکس و انگلس می تواند امکان بوجود آمدن اینگونه تفسیر را فراهم کند.) بوخارین بیان می کند: " هر سیستم معین از تکنیک اجتماعی روابط کاری انسان را به خوبی مشخص می سازد." 4 او تسلط اقتصاد طبیعی در دوره های کلاسیک را به سطح پایینی از پیشرفت تکنیکی نسبت می دهد. وی بر این نکته اصرار دارد که: "چنانچه تغییرات تکینیک موجب تقسیم کار در جامعه شود، منجر به دگرگونی خواهد شد." بوخارین در پایان تحلیل خود بیان می کند که جامعه به پیشرفت تکنیکی وابسته است و به نظر می رسد این پیشرفت تکنیکی به مثابه ی فاکتور تعیین کننده بنیادینی برای تولید قدرت اجتماعی و موارد مانند آن است. این امر واضح است که هویت نهایی تکنیک همراه با قدرت های تولید واجد اعتبار مارکسیستی نیستند. طبیعتاٌ تکنیک؛ پاره ، زمان و ارزشی بزرگ از نیروهای مولد اجتماعی است، اما این(تکنیک) به سادگی با آنها(قدرتهای مولد) یکسان نیست، (مثل بعضی از نکات ابتدایی تر بوخارین که ظاهراٌ بر آن دلالت دارد) و همچنین فرصتی مطلق و نهایی برای متحول کردن این قدرتها نیست. این تلاشها برای بنیاد نهادن موجبات اساسی جامعه است و این پیشرفتی در دیگر اصول روابط اجتماعی، میان انسانها در پروسه ی تولید است (ازجهت توزیع، مصرف، و مانند آنها) _ که در ساختار اقتصادی جامعه به صورتی صحیح قابل فهم است_ که به سوی بت وارگی می رود، همچنانکه خود بوخارین در جایی دیگر به آن اعتراف میکند. برای مثال وی ایده ی کانو را به نقد می کشد که در آن ادعا می کند تکنیک محدود است به شرایط طبیعی یعنی بنیادین بودن وجود ماتریال خام معین برای وجود تکنیکی مشخص در زمینه هایی که وی ماتریالهای خام و سوژه ی کار را درهم می آمیزد ، وی فراموش می کند که باید تکنیک همترازی برای چوب، سنگ معدن، الیافها، وغیره وجود داشته باشد، تا اینکه نقش ماتریالهای خام به اجرا درآید... تاثیر طبیعت در احساس نیازهای ماتریالیستی خود محصول پیشرفت تکنیک است. وآیا ما نباید این نقد معتبر را نسبت به خود تکنیک به کار ببریم؟ آیا به فرجام رساندن این مطلب غیرمنصفانه نیست که پیشرفت جامعه وابسته به تکنیک است! همچون تئوری کانو که یک مغلطه ی طبیعت گرایانه است؟ اما تعداد نسبتاٌ زیادی از تفسیرهای مربوط به تئوریهای محیطی در قرنهای 18و19 مورد اصلاح قرار گرفته اند. طبیعی است که بوخارین از خطای ناپخته ی طبیعت گرایی اجتناب می کند: وی در تلاش است که به وسیله ی اصولی محکم دگرگونی را تشریح کند. در واقع [مطابق دیدگاه وی] دگرگونی به وسیله ی تکنیک، مسیر پیشرفت جامعه است. توضیح وی در خصوص دگرگونی با توجه به دیدگاه منطق صوری صورت می گیرد، بدین شیوه که دگرگونی به وسیله ی زمان(فرصت) تغییرپذیر توضیح داده می شود. ولی تکنیک همچون اساسی مستقل، تنها پیشرفتی پویا از این طبیعت گرایی خام است. بدین طریق چنانچه تکنیک به عنوان برهه ای از سیستم فعلی تولید درک نشود، و همچنین اگر پیشرفت به عنوان توسعه ی قدرت اجتماعی تولید تجزیه و تحلیل نشود (همان چیزی است که به توضیح نیاز دارد)، [تکنیک] در اینجا تنها اصلی غیرتجربی(فرازگر) همانند طبیعت، اقلیم، محیط، ماتریالهای خام و غیره ای است که در فراسویی علیه انسان ایستاده است. هیچ کس در این مسئله شک ندارد که در هر سطح مشخصی از پیشرفت قدرتهای مولد، توسعه ی تکنیک به وسیله ی آنها (قدرتهای مولد) تعیین می گردد، و قدرتهای مولد نیز به صورتی عطف به ماسبق شونده ای(پس گستر شونده ای) از تکنیک تاثیر می پذیرند. ولی بوخارین بر این نکته اصرار دارد که تمام ایدولوژی را به این تاثیرپذیری ارجاع بدهد (بینشهای تئوریک بعدی انگلس در رابطه با این بحث هستند)؛ جدا ساختن تکنیک از دیگر فرمهای ایدئولوژیکی و ارائه ی پیشنهاد برای مستقل کردن تکنیک از ساختار اقتصادی جامعه هم نادرست و هم غیرمارکسیستی است.
منبع:
New Left Review I/39, September-October 1966Technology and Social Relations, Georg Lukács,
پانوشت:
1. Nikolai Ivanovich Bukharin(1888 - 1938)
2. Franz Mehring(1846–1919) German publicist, politician and historian.
3. Heinrich Cunow (1862 - 1936) German Social Democratic Party politician and a Marxist theorist.
4. Gottl, Wirtschaft und Technik. Grundriss der Sozialökonomik II, 236–39.
په یوه ندی