- MOC.OOTAHAD
- selcitrA seidutS erutuF
- MOC.OOTAHAD
مدخلي بر عوامل كم اعتنايي و خلاء حضور كردها در فرآيند تاريخنگاري
مدخلي بر عوامل كم اعتنايي و خلاء حضور كردها در فرآيند تاريخنگاري اسماعیل محمودی با برآمدن اسلام و پيدايش نحلههاي تاريخنگاري و از جمله تاريخنگاري عمومي و بعدها تاريخنگاري محلي و به عبارتي پيدايش تاريخنگاري اسلامي-ايراني و توليد ميزان قابل ملاحظهاي از آثار تاريخي،سهم ما كردها در حد غيبت و بي اعتنايي قابل اعتنا است. هزار سال خلاء حضور در تاريخنگاري مقولهاي قابل اغماض نيست كه به سهولت مغفول بماند و پيامدهايش ايضاح و بازخواني نشود. كم اعتنايي كردها در حوزهي تاريخنگاري و به عبارت صحيح تري خلاء حضور كردها در فرآيند تاريخنگاري اسلامي-ايراني، پيامدهاي چنان زيانباري را دامنگير انسان كرد و جامعهي كرد كرده است كه بعيد است در دراز مدت نيز با توجه به اين رخوت فكري –فرهنگي موجود،موفق به درك كليت اين معضل شد و خود را از گزند پيامدهاي زيانبارش رهانيد. تحكيم و تداوم گفتمان تحقير و به حاشيه راندن كردها از يك سو و نيز واكنش شتابزده به اين گفتمان از جانب كردها از سويي ديگر، محصول اين كم اعتنايي و خلاء حضور مي باشد. در مجموع مي توان ،خلط گذشتهي كردها با اوهام و افسانه ها، تحكيم و ترويج رويكرد سكوت در رابطه با تاريخ كردها و نيز چالش بازسازي و پرده برداري گذشته را به خاطر افتادگي ها و گسست ها تعمدي و مهمتر از همه بحران شناخت خويشتن خود را از مهمترين پيامدهاي زيانبار اين خلاء حضور و كم اعتنايي برشمرد .ازاينرو بخشي از بحران فراگير و مستدام اين زيست بوم ما ريشه در اين غيبت ها و خلاء حضورها دارد كه خود مستلزم تامل و تعمق جدي و بازخواني و بازنگري اين وضعيت بغرنج با رهيافت ها و رويكردهاي متعدد و متنوع است كه از عهدهي اين نوشتار خارج است و اين نوشتار به مثابهي مدخلي در پي آنست كه به بخشي از دلايل و پيامدهاي اين غيبت و خلاء حضور و آن هم صرفا در سطح تاريخنگاري بپردازد. آستانهي هزاره دوم-درگاهشماري اسلامي- سرآغاز پيدايش تاريخنگاري كردي است. «شرفنامه«يا تاريخ مفصل كردستان نخستين تاريخ كردي است كه در سال 1005 ه.ق توسط شرفخان بدليسي نگاشته شد.شرفنامه محصول دوران صفويه است (1135- 907 ) كه به وفور نگارش آثار تاريخي- فارغ از نزول سطح تاريخنگاري راستين در اين دوره- و اهتمام به تاريخنويسي و تاريخ سازي مشهور است و انتظار برآنست شرفنامه مبنايي- هرچند كه با تاخير همراه بود- ارزنده جهت تدوام و تحكيم تاريخنگاري كردي و اعتناي كردها به تاريخ مي بود، اما دريغا دوسده و اندي اين انتظار به تاخير افتاد و به عبارتي باز با غيبت مواجه شديم تا دومين تاريخنگاري كردها-آن هم به صورت ضميمه و بحث بر انگيز- به قلم ملا محمد شريف قاضي به نام زبده التواريخ در سال 1215 ه.ق نگاشته شود. دردمند تر و پرسش برانگيز تر در دوراني كه تاريخنگاري متحول مي شود و در سطح جهان و ايران رويكرد ها به تاريخ دگرگون مي گردد و به مثابهي عرضهي تكوين هويت ملي جدي انگاشته مي شود. روند تاريخنگاري كردي تا پيدايش نخستين تاريخ قومي كردها توسط امين زكي بيگ به نام تاريخ كرد و كردستان، خلاصه مي شود در نگارش چند اثر زير1- لب التواريخ،خسرو بن منوچهر اردلان 1249 2-تاريخ اردلان، مستوره اردلان 1263 3-سيرالاكراد،عبدالقادر بن رستم 1285 4 –تحفه ناصريه،شرف الملك 1309 5-حديقه ناصريه، وقايع نگار 1319، فارغ از كاستي ها و رويكردهاي پر از مساله و پرسش اين مورخان، از بعد كميت و تعدد و تنوع در سنجش با توليدات آثار تاريخي ديگر ملل و حتي ديگر مناطق ايران، شايسته كاربست صفت اندك، ناچيز است. حضور اندك كردها و به عبارتي خلاء حضور كردها در نگارش آثار تاريخي مستلزم تامل در كليت فرهنگ جامعهي كردي در امتناع از پرداختن به مسالهي هويت و شناخت خويشتن خود است. اينك پرسش بنيادين اين نوشتار آن است كه چرا سهم كردها در فرآيند تاريخنگاري و ابعاد متنوع آن اندك و غير قابل اغماض است،تامل و تعمق در چرايي اين پرسش هاي بنيادين و نگاهي مدخل گونه به آنها ،هدف اصلي اين نوشتار است، حادثه نيافريني، ساختارايلي جامعه كردي و نيز جغرافياي كردستان به باور اين نوشتار در خلاء حضور كردها در فرآيند تاريخنگاري سهيم بودهاند كه بدانها پرداخته مي شود بدان اميد كه اين مقولهي بحث برانگيز و ضروري گشايندهي مباحث جدي و تامل در ابعاد مختلف ديگر غيبت و اين مقوله باشد. حادثه نيافريني: مقدمتا لازم به اشاره است كه نبايستي از اين خصلت قابل تعمق كردها-شايد كه بتوان از آن به عنوان روح كردي ياد كرد-مغفول ماند، چراكه بقا و حفظ هويت جمعي ما ولو بصورت بسيارساده و لغزان مرهون اين خصلت سترگ و پيچيده است. بقا و تدوام هويت جمعي ما ولو به صورت لغزان و شكننده در يك وضعيت تاريخي بغرنج و به عبارتي قرارگرفتن در وضعيتي كه ميتوان از آن به معبر طوفان هاي هادم و مهلك تعبير كرد، شايان تامل و تعمق و حتی ستايش است. البته وجود و حضور اين خصلت بارز در روح جمعي كردها، نبايستي مانع و فراروي تامل و بررسي ديگر لايه ها و ابعاد فرهنگ و روح جمعي كردها و به عبارتي جنبه هاي منفي و شكننده آن قرار بگيرد. مشاهده تحولات و دگرگشت هاي شگرف جوامع ديگر و نيز نقاط عطف ديگر فرهنگ ها، مي طلبد و گاها نيز ما را واميدارد كه بي پروا و صريح جامعه و فرهنگ و روح جمعي خود را به پرسش و چالش بكشانيم، چالش و پرسش نه به قصد حذف و تحقير و نه به قصد انكار گذشته و دستاوردهاي مادي و روحي، بلكه به قصد بهكرد و شهود روزنه هاي رهایی بخشي جهت برون شد از اين وضعيت بغرنج از طريق گفتگو با سنت هاي جامعه است. وضعيتي كه سده هاي مديدي است كه فرهنگ و نگرش ما را با جمود و ايستايي و به عبارتي سنگ شدگي مواجه ساخته است. گريزي نيست بايد پذيرفت و اذعان كرد كه روح جمعي ما از ديرباز و به عبارت صحيح تر در گذشته از خلق حوادث سرنوشت ساز و تكان دهنده ناتوان و ناكارآمد بوده است، حادثه و حادثه آفريني در مفهوم و تعبيري گسترده، در مفهوم خلق و توليد انديشه هاي علمي، توليد دانستگي، خلق فضاي انديشگي و رشد انديشه، عقلايي كردن روند زيستن، شهرنشيني، انديشيدن، فتوحات سرنوشت ساز، اكتشافات و مهاجرت هاي تاريخ ساز و.. باز مانده است و به عبارتي ناكام و ناتوان بوده است، بازماندن از اين ساختن ها و خلق كردن ها، بازماندن و ناكام بودن از توليدات مادي و معنوي از عوامل اصلي بحران و پيدايش اين وضعيت بغرنج بوده است، وضعيتي كه هنوز پاي ثابت زيست بوم ما و نگاه ما به زندگي است و هنوزهم دامن ما را رها نكرده و آشفتگي، پراكندگي و اختلافات سطحي و تحقيرشدگي تاريخي پاي در اين واماندن ها و ناكامي ها دارد. گريزي نیست و نبايد بيم و ترديد به خود راه داد و جهت يافتن راهي براي برون شد از اين وضعيت بايستي اذعان كرد كه روح جمعي و فرهنگ ما نتوانست و نخواست مانند يونانيان به مقولاتي چون دولت-شهر، قانون و ديگر مسائل فلسفي و فكري و اجتماعي بينديشد و افلاطون ها و سقراط ها را خلق كند. فرهنگ و روح جمعي ما هرگز مانند اعراب، تركان و تركمنان و ديگران به فتوحات و مهاجرت هاي سرنوشت ساز نينديشيد و يا احساس نياز نكرد و يا ناتوان ماند. فرهنگ ما و فرهنگ سازان ما هرگز در ساختار قدرت بيگانگان آنچنانكه كه ديوان سالاران خراسان موفق شدند، موفق نشدند و يا نخواستند و يا اساسا بدان فكر نكردند، روح جمعي و اراده جمعي و فرهنگ ما هيچگاه جدي و يكپارچه در پي آن بر نيامد كه به مثابهي طاهريان، سامانيان، صفاريان در اين بخش از سرزمين ايران، جهت مقابله با بيگانگان به ايجاد حكومتي مستقل اهتمام بورزد، فرهنگ وروحي جمعي ما از خلق فتوحات و اختراعات و كلا آفرينش و توليد بازماند و بقا و زيستن را در حاشيه و انزوا و واكنش هاي سطحي و عاطفي برگزيد از اينرو از پيدايش مورخاني چون هردوت، طبري، ابن اثير، جويني، بلعمي و بيهقي خبري نبود و به عبارتي از خلق مورخان بازماند و احساس نياز نكرد و اگر كرد هم ناتوان ماند و زيستن را در پناه مهاجمان برگزيد و ازاينرو تاريخ آفريني در محاق ماند. به عبارتي ما كردها در گذر تاريخ از حادثه آفريني بازمانديم از اينرو نيازمند تاريخ نگار جهت ثبت حادثه هامان نشديم و اگر بعدها نيز كساني چون شرفخان و خاني آمدند، آنچنان دير و با تاخير آمدند كه تنها توانستند بخشي از تحقير تاريخي و غرور آزردهي ما را التيام بخشند و از احياي واقعي ما ناتوان بودند. خلاصه اينكه ما كردها از خلق حادثه هاي سرنوشت ساز در بزنگاه هاي تاريخي بازمانديم ازاينرو نه از بطن و نه از برون نيازي به تاريخ و ثبت و ضبط نشد و بازماندنمان آنچنان شكننده و تحقيرآور بود كه از درون توان سر برون آوردن نبود و از بيرون نيز بعدها اگر كساني به ثبت گذشته ما نشستند به قصد تحقير و حذف و انكار ما بود و دردها و حقارت هايمان مضاعف گشت و نهايت اينكه پيامد حادثه نيافريني ما كردها در گذر تاريخ ، عدم حضور و به عبارتي تاخير و سهم ناچيز ما در فرآيند تاريخنگاري - در سطح تاريخنگاري عمومي و محلي و قومي- بود . ساختار جامعه كردي: فقدان شهرنشيني و عدم امتناع تفكر و ساختار ايلياتي در گذشته از مهمترين مولفه هاي ساختار جامعهي كردي بودهاند. تاريخ شهرنشيني به معناي واقعي كلمه و به دور از بزرگنمايي هاي مرسوم به حوالي هزاره دوم و سال هاي آغازين قرن يازدهم برميگردد كه در اين تاريخ آرام آرام دو شهر سليمانيه و سنندج شكل مي گيرند و ساختار شهرنشيني در ميان كردها نضج مي گيرد پر پيداست توجه به تاريخ هم از بعد توجه به گذشته خود و هم بعد گزارش رخدادها و بحث از چرايي رخدادها در وهلهي نخست، مستلزم انديشيدن به خود، پرسش از كيستي و چيستي جايگاه خود و به عبارتي تامل در خود و پيرامون خود است. ازاينرو خلق تاريخ فارغ از نياز به حادثه آفريني، مستلزم تامل و تفكر ولو به صورت سطحي است و واضح است تفكر و انديشيدن محصول شهر و شهرنشيني است. ممكن است حتی حادثه آفريد و ديگران بدان انديشند و به ثبت آن اهتمام ورزند، اما نوشتن از خود و گذشته خود و پاسخ به كيستي و چيستي خود و جايگاه خود مستلزم تفكر است و بي گمان تفكر و تامل محصول و پيامد شهرنشيني و تفكر شهري است. با تاملي در گذشته جامعهي كردي هويداست كه تفكر و تامل تا چه اندازه كم جايگاه وبي مقدار بوده و نضج آن تا چه اندازه كند و ضعيف و با تاخير همراه بوده است. جامعه كردي جامعهاي ايلياتي و بسته بوده است كه در آن، ارزش معطوف به اطاعت كوركورانه و فداكارانه از روساي قبيله و ديگر بزرگان بوده است، در ساختاري كه ارزش غايي و هدف والا اطاعت از رئيس قبيله و شيخ طايفه بوده است نمي توان انتظار عقلانيت و نگرش عقلاني را داشت و به عبارتي دنيا و گذشته خلاصه و فشرده در دستورات و اوامر روساي ايلي جامعه مي شود، ازاينرو در جامعهي كردستان كه جامعهاي با ساختار ايلي و قبيلهاي بوده، تفكر و انديشه فاقد جايگاه بوده است و بديهي است كه در اين ساختار امكان توليد آثار تاريخي و پيدايش تاريخنگاري بعيد و حتی ناممكن است. خلاصه اينكه حادثه نيافريني، ساختار ايلياتي جامعهي كردي، فقدان شهر و تاخير روند زندگي شهرنشيني و نيز امتناع تفكر در چنين جامعهاي از مهمترين عوامل كم اعتنايي و خلاء حضور كردها در فرآيند تاريخي نگاري و به عبارتي غيبت در حوزهي تاريخ نويسي بوده است. بحران هويت و رها شدگي در دامن هويت هاي متعدد و متفاوت، پراكندگي و ازهم گسيختگي هويتي، حس كوچك انگاري و تحقيرات تاريخي و بي تفاوتي هاي جامعه كردي در مقابل مقولات حياتي، واكنش گري و رويكرد عاطفي در مواجه با خطرات حذف و انكار و در مجموع آشفتگي ذهني جامعهي كردي مي تواند از پيامدهاي اين بي تاريخي و كم اعتنايي و خلاء حضور در تاريخنگاري و اهتمام به تاريخ دانست. مغفول نماندن هريك از مقولات و عوامل فوق، مستلزم به تحليل و بازخواني و ارائهي مصاديق تاريخي و اسناد تاريخي است و همانطور كه در عنوان اين نوشتار ذكر شده است، بايستي به مثابهي مدخلي بدان نگريست و انتظار براين است كه مساله غيبت و منطق آن از زواياي متعدد مورد تامل و بازخواني قراربگيرد. |
په یوه ندی