Loading...

  • MOC.OOTAHAD
  • selcitrA seidutS erutuF
  • MOC.OOTAHAD

نامی برای کشتن


 نامی برای کشتن

منصور تیفوری

   کارشناسان نامی جدید را یافته اند،  "خشونت و قومیت "، عنوانی که در پیش‌زمینه ی گفتارهای موجود، می‌توان در آن گونه ای از نگاه و ادعای پدیده ای به کلیت(ادعای تعلق به امر کلی) را قرائت کرد، نگاهی که اتفاقاً تنها منحصر به حاکم نیست و گروههای دیگری نیز بر سر آن در اجماعند و دانشی عظیم دست‌اندرکار تولید و بازتولید آن است، از جمله جامعه شناسی و قوم‌شناسی که هر بار به آن(دانش عطیم) واژه و زبانی را خلعت می‌دهند. اساسِ این نگاه، تصورِ یک کلیتِ از پیش موجود است، کلیتی که بدون تناقضِ درونی و به مثابه ی امری متعالی از پیش موجود است اما چون متعالی است بی شک نمی‌تواند تاریخی باشد، و از اینجاست که از وجهی دیگر به حوزه ی فانتزی و امر طبیعی گره می‌خورد. در این نگاه، "دیگری " یا هر آنچه که این کلیت را تهدید کند/ لو دهد(چهره ی همیشگیِ یهودی) خطرناک خواهد بود. اما این دیگری قرار است چه چیزی را لو بدهد؟ می‌دانیم ملتها پدیده هایی هستند که -چنانکه مراد فرهادپور اشاره کرده- برساختنِ شان رو به پس است، یعنی آنچه که اتفاق می‌افتد و بعد از رخدادنش است که پیش‌فرضهای خود را برمی‌سازد، و همین جا نیز هست که روشنفکران/دانشمندان به کارمندان فانتزی تبدیل می‌شوند. در این مرحله اتفاقاً جامعه شناسی و انسان شناسی حتی بهتر از علوم نظامی آماده ی به خدمت بوده اند. این برساختن باید به گونه ای از سرشت الوهی/ خونی گره خورده و تباری تاریخی نیز برای خود تعریف کند، به گونه ای که حضورِ آن به مثابه ی امری طبیعی نشان داده شود، چنانکه وجودش نه تنها همیشگی و ازلی بلکه نتیجه ی ضروری سیر تکامل تاریخی پدیده باشد. چنین است که در این ایده ی طبیعی‌کردن، هرگونه زور نیز طبیعی و حتی ضروری می‌شود، زوری برای ساختن دو وجه دیگر از وجوه سه گانه ای که قرار است دولت-ملت را برسازند، یعنی سه گانه ی نظام/ قلمرو/ ملت.

در این نگاه مالکِ این سه گانه و هر آنچه در آن است، همه ی زور و  خصوصأ زورگوییِ مشروع دولت است زیرا آنچه ناهمسان است در واقع برون از تاریخ طبیعی پدیده قرار دارد. ناهمسان در این میان یا باید تن دهد یا اینکه در صورتِ ادغام ناپذیری به بیرون، به امر شیطانی،دسیسه و دیگر نامها تقلیل پیدا کند، از جمله تقلیل به مقوله ای چون "قومیت ". این تقلیل گرایی بیشتر به رفتار جُمجمه شناسانی می‌ماند که با لمس و پیمایشِ حجمِ جُمجمه می‌خواستند حدِ دوری و نزدیکی کسانی را به تمدن، یعنی به خودشان محاسبه کنند. برای این کار هم کلِ جامعه شناسی، مردم شناسی و تاریخ را شاهد می‌آورند، شاهدی بر اینکه دیگران هیچگاه چیزی به جز قوم نبوده اند، دیگرانی که همیشه تحتِ امر ما بوده اند و این دیگرانِ تحتِ امر حتی زمانی ماورالنهر بوده اند.

خود این فرایندِ نامگذاری تمام سویه های ایدئولوژیکِ گفتار نامگذار را در خود پنهان دارد: امری متعال چون ملت برساخته شده و تنها امکان دیگربودگی در آن وجود به مثابه ی "قوم " است و اگر هم پرسیده شود که این اقوام از کِی وجود دارند، باز هم جواب این است: از ازل یعنی اینکه از ازل این اقوام  "از ما  "  و "از آنِ ما  " بوده اند و بدینسان خودِ تاریخِ سرکوب نیز طبیعی(امری طبیعی) می‌شود.

 فرایند نامگذاری خنثی نیست، بلکه فرایندی است وابسته به دولت یعنی بعد از هبوط، "نامِ معتبر " تنها نامی است که دولت به اعیان و امور می‌دهد و لذا تنها نامِ رسمی، نامِ دولتی است چه سلطانی و چه مدرن. "نام " باید قدرتی برای تنفیذِ خویش در پشت سرداشته باشد، "نام " ملکِ طلقِ قدرت است و بدون شناسنامه نباید از خیابان گذر کرد، البته شناسنامه ای که قدرت، نام را در آن ثبت کرده باشد و گرنه اسماء دیگر نشانی ندارند. شناسنامه ی شخصی ممنوع است زیرا میخواهد نامگذاری را از انحصار خارج کند. می‌توان گفت که قدرتِ نامگذار خود دو وجه دارد، "پلیس و دانش "، که هر دوی اینها به گونه هایی متفاوت دیگری را رام/ ادب می‌کنند(مفهومِ "ادب کردن " به خوبی گره خوردگیِ این دو امر را افشا می‌کند).  

  نامگذاری "دیگری " تحتِ دانشِ قوم‌شناسی برای کاهش این اضطراب است که خود دانشگذار به نیکی می‌داند که هر پدیده ای تاریخی است و در هر تاریخی ردپای زور هست چرا که هیچ کلیتی بدونِ زور ممکن نیست و لذا دعویِ هرگونه پیشینه تنها دعوی طولانی‌تر بودن تاریخِ سرکوب است تا  ادعای کهن‌تر بودن یا قهار و سرکوبگرتر بودن و در نهایت اینکه "کل کاذب است ". دانشِ قوم‌شناسی این اساتید تنها نقابی ایدئولوژیک است بر این امر که فانتزی اساساً تهی است.

در این میان اما قرار است تحتِ عنوانِ  "قوم " امرِ دیگری امحا شود،نامی تقلیل‌ناپذیر که اتفاقاً با امکانهای رهایی‌بخش گره می‌خورد و چون تعینی عینی ندارد مگر در زمانی که کلیتِ وجود شکاف می‌خورد لذا خطرناک می‌شود. آنچه که از هر داعیه ی مبنی بر "کلیتی" باقی‌می‌ماند و هیچگاه منطبق نیست، آنچه که باز در سنت ترجمه گاهاً نادرست به  "خلق " ترجمه شده است. "مردم " آن فرمی از حیات است که قابل جدایی از شکلش نیست، حیاتی که به "قوم یا ملت " قابلِ تقلیل نیست.این است که  دانشگذاران/قومشناسان از آن حذر دارند زیرا هم این مفهوم(مفهوم مردم) خود دوپاره است و هم اینکه هرگونه ادعایِ کلیتی نسبت به "طبیعی بودن " را به چالش می‌کشد. مردم با امکانِ خلقِ شکل حیات گره می‌خورد، همان بالقوه گی یا پتانسیلی که اساس تفکر و حیاتِ سیاسی را برمی‌سازد و نمی‌گذارد که از حیات، حیاتِ محضی جدا شود،حیاتِ محضی که ذیلِ نامِ  "قوم " قرار است مردمانی را به موزه های انسان‌شناسی و قوم شناسی بفرستد تا در آن همچون پرندگانِ ویترینی،  "حیاتی ناسیاسی " را زندگی کنند.

  نامگذاری تحت عنوان  "قوم " برای تأکید بر یک نوع "شکل ـ حیات " است، تنها شکل رسمی و پذیرفته شده ی حیات که همانا حیات بی‌شکل یا حیاتی دولتی است و اینجاست که دولت با کمپ یکی می‌شود: ماشین تفکیک موجود زنده از موجود ناطق، حیات برهنه از حیات سیاسی با توسل به نامگذاری یا با استفاده از زور و اگر درست‌تر بگوییم: کاربرد هر دو. در اینجا کارمندان فانتزی شکل کارمندان کمپهای امحاء را به خود می‌گیرند.

  آنچه این نامگذاری می‌خواهد از آن خلاص شود خود  "مردم " است، مردم به مثابه ی "امکان حیات غیردولتی "، همان بالقوگی خلق شکل حیات. شاید بهترین صورتبندی این گونه از فانتزی/نگاه قوم‌شناسانه را بتوان در این مثال آگامبن  یافت: »  سال ١٩٣٧، در حین برگزاری یک کنگره ی مخفی، هیتلر برای اولین بار یک مفهوم زیست سیاسی حدی و نهایی را فرموله کرد، که درخور تأمل است. او هنگام سخن گفتن از اروپای مرکزی اعلام کرد که نیاز به یک Volkloser Raum  دارد یعنی نیاز به فضایی بدون مردم. این فرمول عجیب را چگونه باید فهمید؟ منظور از آن به سادگی چیزی چون بیابان نیست، فضایی جغرافیایی محروم از ساکنین ( منطقه ی مورد نظر بسیار مسکونی بوده و چندین مردم و ملیت را در خود جمع کرده بود).  این فرمول بیشتر یک شدت زیست سیاسی بنیادی را ترسیم می‌کند، که می‌تواند هر فضایی را درنوردد، و از خلال آن مردم‌‌ها تبدیل به جمعیت‌ و جمعیت‌ها به موزولمان تبدیل می‌شوند. بدین‌گونه"فضای بدون مردم " نامی است برای موتور درونی کمپ، که چون ماشینی زیست سیاسی طراحی شده و با نصبش در یک فضای جغرافیایی معین، آن فضا را به فضای زیست سیاسی مطلق تبدیل می‌کند،[...] فضایی که در آن حیات انسانی از هر هویت زیست سیاسی قابل تعیینی فراتر می‌رود و در این نقطه است که مرگ دیگر چیزی نیست جز پدیده ای ثانوی.  (Ce qui reste d’Auschwitz, Georgio Agamben,tr. Pierre Alferi,Payot&Rivage, 2003,p.92) « 


 


په یوه ندی


Copyright © 2019 کپی کردن مطالب با ذکر منبع بلامانع است