- MOC.OOTAHAD
- selcitrA seidutS erutuF
- MOC.OOTAHAD
چرا مكاتب فكري افول مي كنند؟(بخش دوم)
چرا مكاتب فكري افول مي كنند؟(بخش دوم)
نئوفرويديسم به عنوان مطالعه اي موردي در حوزۀ جامعه شناسي معرفت
نِیل مک لافلین/مترجم: امین کرمی
از فرقه تا حرفه
لافلین معتقد است که زوال نئوفرويديسم به عنوان مكتبي فكري مي تواند فهميده شود فقط اگر كسي تشخيص دهد كه روانكاوي تركيبي منحصر به فرد از فرقه و حرفه بود. همكاري نزدیک فروم، هورني، ساليوان در دهه 1930 با همديگر لحظه اي مهم در حرفه اي سازی روانكاوي آمريكا به شمار می آید. هر چند روانكاوي در آمريكا و در دهۀ 1930 به فراسوي وجود يك حرفۀ مجزا حركت میکند اما هنوز يك حرفۀ تثبیت شده(ریشه دار) نبود.به نظر لافلین، دليل ناکافی بودن ادبيات موجود جهت فهم اينكه چه اتفاقی براي نئو فرويديسم افتاده اين است كه بيشتر محققان آكادميكي فرضشان براين مبناست كه مكاتب فكري در جهت کسب مشروعيت برای خویش با مكاتب فکری دیگر رقابت میکنند. در مورد نئوفرويديسم، اگرچه ما با ديدگاهي روشنفکرانه سروکار داریم اما منازعۀ این مکتب، منازعه ای بود در جهت مشروعيت یابی، آنهم در تقابل با برجسته شدن اعضاي دیگرِ درون فرقه يعني كساني كه همزمان براي بقاي یکدستی ايده ها و تثبیت خودشان به عنوان كادري نخبه در حرفه هاي سلامت رواني در آمريكا تلاش مي كردند.گسترش فرقه فرويدي به داخل جایگاهی رسمی در روانپزشكي امريكا، نقشي محوری در جهت توضيح عروج و سقوط نئوفرويديسم بازی میکند. گرچه تئوري هاي فرويد ميان تعداد زيادي از روانپزشكان آمريكايي برجسته و هوشمند در اوايل قرن بيستم مورد حمايت قرار میگیرد اما شهرت فرويد ميان اعضاي متعلق به حرفۀ پزشكي آمريكا در طول دهه 1930 به صورت متزلزلي باقي مي ماند. با اينحال آينده اميدبخش به نظر ميرسید. توانمندي جنبش فرويدي به خاطر كاربرد تكنيك هاي روانكاوي جهت معالجۀ بيماران ناشي از شوكِ بمبارانهاي جنگ جهاني اول موجب كسب مزایای گسترده اي ميشود و سرمايۀ روشنفكرانۀ جنبش فرويدي توسط گروههاي آفريننده روانكاوي اروپا افزايش مي يابد، کسانی كه با ظهور نازيسم به آمريكا مهاجرت کرده بودند. پيروانِ آمريكايي فرويد در دهه 1930 با دو الزام بزرگ مواجه ميشوند،الزاماتی كه از تلاش آنها براي حرفه اي شدنِ كامل ممانعت به عمل مي آورند: اولاً مقدار زیادی از رواج اولیۀ روانكاوي در آمريكا توسط روانكاوان تعلیم یافته نیست که مورد پذیرش قرار میگیرد بلکه این عمومیت یافتن(رواج) توسط ژورناليست ها، روشنفكران و رادیکالهاي فرهنگیِ بوهِميِني مورد قبول قرار ميگيرد. در سراسر اوايل قرن بيستم روشنفكران سياسي و ادبي همچون جان ريد، اِما گلدمن، اوژن اونيل و فلويد دِل، روانکاوی را در درون بومهاي(قلمروهای بستۀ) بوهميني در شيكاگو و نيويورك توسعه مي دهند . دامنۀ شمول روانكاوي در مجلات و كتابهای عامیانه(عامه پسند) از سال 1915 تا اوج آن در سال 1920 گسترش مي يابد. در حالیکه متخصصان روانكاوي نگران تثبیت اعتبار حرفه ایشان در حوزه پزشکی بودند، روشنفكران راديكال خودشان را آنگونه که ناتان هال اشاره میکند به عنوان هواخواهان بي طرف هنر، انقلاب و روانكاوي عرضه نموده و توصیف میکردند. انگشت نماترین(بدنام) کسیکه روانكاوي را در دهه 1920 عوام پسند میسازد شخصی به اسم آندره تريدون بوده ، کسی كه دست پروردۀ رادیکال، اِما گُلدمن مي باشد. تريدون مهاجري فرانسوي و نويسندۀ كتابهای پرفروش است، کتابهایی كه نسخه اي ساده انگارانه و التقاطی از روانكاوي اند، نسخه ای كه بر عشق آزاد، آزادي خواهي ، نسبي گرايي فرهنگي و سوسياليسم تأكيد مي كند. تريدون يك فرويدي و مایۀ نابودی تحليلگران پزشکی/درمانی جدی بود. هال معتقد است كه مورد تريدون مي تواند به توضيح اين نكته كمك نمايد که چرا روانپزشكان فرويدي در دهه 1930 دست به اقداماتی میزنند تا اطمینان حاصل کنند كه هیچ آدم غیر متخصصی نمي تواند به کسوت یک روانکاو درآید. در ارتباط با تثبیت روانكاوي به عنوان يك حرفه معتبر، حرفه ای همتراز با پزشكي، پزشكهاي فرويدي آمريكايي به ويژه نسبت به تهمتهای طبابت قلابی و دست درازی(تخطی) غیرتخصصی در هر حوزه اي از درمان(معالجه) که به مثابه رشته ای تخصصی در پزشكي در نظر گرفته شده حساس مي شوند. اين ترسِ غیرمتخصصانِ روانكاو و پزشکان حقه باز توسط يك مسئله نهادي تشدید ميشود. فرويدي ها هنوز نتوانسته بودند نهادهاي تربیتیِ الگومندي را جهت مشروعيت بخشي به كارشان در درون حرفۀ پزشكي و همراه با عمومیتی(مخاطبان) گسترده توسعه ببخشند به علاوه در امر تثبیت خودمختاري نظری و تربيتي برای آنها هم موفق نشده بودند. روانكاوان در دهه 1930 به وسيله چيزي که هال تخصصگرایی و علمگراییِ به تازگی جعل شده مينامد و همچنین آغاز منازعۀ عميق داخلی برای كنترل آموزشي و همچنین مرجعیت صدور مجوز پزشكان برانگيخته ميشوند. برخي موانع در راه پروژۀ تخصصي شدن وجود داشت. تحليل گران اروپايي در آمريكا در يك فرهنگ به لحاظ نظری(تئوريكيِ) فشرده(سخت) تربيت میشدند كه قدرت ، موفقيت و منزلت اغلب ناشی از ارتباط مستقيم شخص با حلقۀ مخفی فرويدی بود. به علاوه ، موسسات فرويدي تربیت شده چندین نسل از روانكاوان اروپايي بودند كه برخي از آنها همچنان كه در بالا ذكر شد، درجات پزشكي نداشتند. فرويد مي خواست روانكاوي را به عنوان يك جنبش متمايز تئوريكي(نظری) و رشته اي كه به آساني با روانپزشكيِ التقاطی و روان شناسي آكادميك آميخته نمي شود، توسعه يابد. به عنوان نتيجۀ چنین خواستی هم تعداد زيادي از طرفداران وفادارتر فرويد در آمريكا در خصوص منازعه التقاط گرایی و بازبينيهای مربوط به دكترینهاي كلاسيك، بازبینی هایی دلمشغول به امر حصول نوعي پذيرش(مقبولیت) توسط حوزه پزشكي نگران بودند. روانكاوان آمريكايي فهميده بودند كه اين فرهنگِ شبه ـ فرقه اي داخلی یک امرِاجباری در حرفۀ پزشكي آمريكا میباشد،فرهنگی كه روش هاي علمي را جهت مشروعيت بخشی به خود و نه برای اعتبار روشنفکری(فکری) اروپا جستجو میکرد. بر خلاف توانمندي هاي فكري اروپاييان اين واقعيتي است كه روانكاوي التقاطی به صورت افزايشي، يك مبناي قدرتمند در روانپزشكي و روان درماني آمريكا می یابد به طوریکه حتی نوعي كشش به سوي حلقه هاي فرويدي را ايجاد مینمود. رضايت برخي روانپزشكان آمريكايي و روان درمانان، جهت پذيرفتن عناصر نظام فرويدی، فرصت هايي را جهت تحليل گران جاه طلب مهيا مي سازد. با اين وجود سازمان یابی روانكاوي تقريباً به وسيله التقاط گرایی تهدید شده و بواسطه ملایم شدن انتقادات از تئوری آنها و جذابيت تئوريشان، اقدامات آنها جهت تثبیت خودشان به عنوان نخبگانِ به لحاظ تئوریکی متحد در درون عرصۀ روانپزشكي تضعیف(متزلزل) ميشود. يك تضاد گريز ناپذير ميان تحليل هاي اروپاييِ غيرپزشكي و مرتبط با نابيتِ(حفظ خلوص نظری) تئوري فرويدي و تحليل هاي آمريكاييِ مرتبط با نهادينه سازي جنبش وجود داشت. اين تمايلات يا كشش ها در چيزي كه ارنست جونز (جنگ هاي درون مرزیِ روانكاوي آمريكا) مينامد از 1931 تا 1938 و از 1939 تا 1942 ظهور پيدا مي كنند. در سراسر اين دوره درگيريهاي درونيِ شديد و سخت روانكاوان، مشتمل برنبردهايي است كه در آن پاکسازی بی چون و چرای جایگاههای مختلف از تحليلگران غیرتخصصی به منظور به دست آوردن مقبوليت در سازمان پزشكي آمريكا صورت میگیرد. در كنار اين منازعه و درورايِ موقعيت پزشكي روانكاوان آمريكايي، تقريباً نبردي در كليت نئوفرويديسم وجود داشت، چالش/نبردی که نسبت به جایگاه تئوري هاي فرويدي يعني عقدۀ اوديپ و تئوري ليبيدویي در داخل جريان تربیتی(تعلیمی) انجمنها برقرار بود. جنگ دروني(نبردِ مدنی و فکری)روانكاوي تركيب شده از نبردهایي برسر اعتبارنامه های رسمي، خلوص/ نابيتِ تئوريكي ، وفاداري به فرويد و پويايي هاي نسلي بود.
اتحاد/پیمان فروم با ساليوان و هورني
نقش فروم در انزواي نئوفرويديسم عمیقأ در پیوند با نيروهاي محركۀ حرفه اي سازي و منازعات ايدئولوژيكي برسر نابيتِ ايده هاي فرويدي بود. فروم يكي از اعضاي نسبتاً مهمِ تحلیلگران غیرمتخصص اروپايي بود كه در آمريكا با خصومت مواجه مي شود اما تأثیر این عامل(خصومت نظری) بزرگنمایی میشود به وسيلۀ اين واقعيت كه فروم به صورت تدریجی/افزایشی يك منتقد تئوري فرويدي سخت انديش مي شود. برخي روانكاوان اروپايي در زندگي شغلي شان در آمريكا با مشكلاتي مواجه مي شوند زيرا آنها فاقد مدارك پزشكي اند اما لااقل رابطۀ خود را با حلقۀ مخفی سخت انديش فرويدي حفظ ميكنند. فروم دشمن هر دو گروه بود يعني هم نابیت/خلوص گرايان تئوريكيِ اروپایی و هم تخصصی سازان/گرایانِ آمريكايي و بنابراين وي هدفی( تیرکی) روشن براي يورشها(تهاجمات) ميگردد. ارتباط فروم با ساليوان در سراسر دهۀ 1930 همزمان که پای فروم را به واسطۀ همکاریش به میان میکشد او را از درگیری در اين جنگهاي درون مرزی روانكاوي نیز جدا ميسازد. كار با ساليوان سئوالاتي را در خصوص وفاداري فروم نسبت به روانكاوي ايجاد مي كند. ساليوان پرورش يافتۀ رسمي روانكاوي نبود و فوق العاده التقاطی و همچنين نسبت به سخت انديشي متنفر و حتی تحقیرکنندۀ ارتدوکسی بود. در عین حال ساليوان پيرتر و خیلی ریشه دارتر بود و فروم را براي بسط رابطه اش با سنت هاي فكري و عالمان آمريكا به انضمام شبكه هاي روانكاوي التقاطی در آمريكا كمك نمود. اين روابط متعدد با روانكاوان و عالمان اجتماعي به نوبت، نقش مهمي را در بسط بازبيني فروم از روانكاوي بازی ميكنند. بدون منابع فكري و حمايت هاي مالي بيرون از انجمنها و شبكه هاي روانكاوي براي فروم روشن کردن انتقاداتش از سخت انديشي فرويدي و بنابراين عدم سازش كاري اش با این رویکرد بسيار سخت تر میگردید. هورني حتي متفكري مهمتر و در عين حال متحد تر براي فروم در دهه 1920 و 1930 بود. اگرچه همراهي با وي مسئوليت هايي را نيز به بار آورد. درجۀ پزشكي هورني و عضويت در موسسۀ برلين برای او مدارك روانكاوي بي نقصي را به ارمغان آورد. با اين وجود گاهگاهي برخي فرويديهاي سخت انديش او را به عنوان زني گستاخ جهت حمله به تئوريهاي فرويدي و در جهت معتدل نمودن تفكر انتقادي اش به طور فزاينده اي تحت فشار قرار مي دادند. خصوصاً موسسۀ روانكاوي نيويورك که يك پناهگاهي براي تفکر ارتودوكسي بود و حاميان تئوري كلاسيك در این موسسه اقدام به حاشيه اي نمودن هورني در سراسر دهۀ 1930 نمودند زمانيكه وي نسبت به عقب نشيني از چالش ها/برخوردهایش با سخت انديشي فرويدي خودداري نمود. تضاد هورني با فرقۀ فرويدي گذشته از اینکه عمیقأ مرتبط با رشد بازار طبقه متوسطِ تحصيل كرده جهت ايده هاي درمانی/ شفابخش بود در عین حال مرتبط با ظهور چيزي بود كه لوئيس كوزر آنرا اولين بار شهرت روشنفکران مي نامد. ناراحتي تفکر ارتودوكسي به نسبت هورني تبديل به خشم مي شود هنگامي كه وی در حلقه هاي روشنفكري بازتر به وسيله كتاب هايش مشهور مي شود(کتاب "شخصیت نوروتیک در زمانۀ ما "" در سال 1937 و خصوصاً کتاب "شیوه های تازه در روانکاوی " در سال 1939 ). اين كتابها به ايجاد نوعي آگاهي در ميان پزشکان بالینی در خصوص عوامل فرهنگي، عوامل موثر در سلامت رواني كمك نمود و "شيوه هاي تازه " ،خصوصاً نقدی تاثيرگذار و تیزهوشانه/نیشدار نسبت به تئوري بصورت كلاسيك بود. موفقيت هاي هورني فرويدي هاي سخت انديش را در داخل موسسه/انجمن نيويورك تهديد مي نمود زيرا موقعيت کم اهمیت هورني، باعث جذب دانشجويان باوفايي براي او شده بود و اين جذب، بقاي روانكاوي سخت انديش را مشكلتر مي ساخت. گرچه حركت هورني از شيكاگو به مانهاتان، منافعي براي انتشار/شیوع خط مشي وي داشت، ولی موفقيت هاي عمومي وي حالا تنها وابسته به تخصصش بود. در همان زمانی که كتاب هاي هورني به علاوه کتاب "الگوهاي فرهنگي "راشابنديكت (1934) و نوشته هاي عامه پسند مارگارت ميد، ايجاد كننده فضاي فكري برای نئوفرويديسم اند، همزمان تهديدات فرويديهاي سخت انديش را هم تقويت مي كنند. برجسته ترينِ نئوفرویدیها و به نوعي نئوفرويديهای خلاق با همدیگر به صورت سازمانی/نهادی شده به ميدان آورده ميشوند هنگامي كه هورني به صورت اساسي از انجمن روانكاوي نيويورك در سال 1941 جدا مي شود. توسعۀ تنش ها ميان هورني و فرويدي هاي سخت انديش بر روي تئوري روانكاوي بالأخره بحراني شده و به وسيلۀ رشد شهرت هورني و تغيير مواضع مبارزاتي چندين تن از مدافعان اروپايي ايده هاي فرويدي به صورت روزافزون بدتر/شدیدتر مي شود. تنزل هورني از استادي مقدس به یک سخنران یک توهين حرفه ای است كه باعث كناره گيري وي مي گردد. همزمان چند همكار وي نيز كناره گيري نموده و دگماتيسم سخت انديشانه فرويدي را به همراه چيزي كه آنها ذات ضدِدمكراتيك انجمن نيويورك مي ديدند، محكوم نمودند. مجموعه هورني و متحدانش انجمن/کانونی براي پيشرفت روانكاوي (AAP) و موسسه آمريكايي روانكاوي، همچنین نسخه هاي نئوفرويديِ التقاطی و باز در مورد سازمان ملی ارتودوكس و موسسه اي آموزشي را شکل میدهند. فروم و ساليوان نيز براي پيوستن به AAP به عنوان اعضاي افتخاري دعوت مي شوند.به هرحال اين نظم، بي ثبات بود و اتحاد فروم، ساليوان و هورني درپی مورد مهمی همچون دادگاه كاليفرنيا و سلسله اي از تضادهاي شخصي از هم می پاشد. فروم تعليم و نظارت داوطلبين روانكاوي انجمن آمريكا، جهت روانكاوي را مد نظر داشت اما موقعيت غير پزشكي وي، موجب سلب صلاحيتش برای آموزش تكنيك هاي تحليلي بعنوان عنصر اساسی در آموزش تخصصي بود. این مسئلۀ تحليل عاميانه(غیر تخصصی) بود، تحلیلی که البته موضوع قدیمی و دیرینۀ مشاجرات/مباحثات بود اما سیاستهای روانكاوي در زمانیکه انجمن آمريكايي روانكاوي جهت نگهداري فروم به صورت حاشيه اي مشغول اقداماتی است آنرا تقریبأ اجتناب ناپذیر میسازد. همچنان كه هال داستان را اينگونه تعريف مي كند: در سال 1941 هنگامي كه ارل وارن، دادستان کل كالفرنيا حکمی صادر میکند برای هيئت رئیسه ممتحنین پزشكي با این محتوا كه تحليل غیرتخصصی(عامیانه)، قوانين ایالتیِ كاليفرنيا را نقض مي نمايد. اين تهديدات بزرگ براي عملكرد تحليل عاميانه تقويت كنندۀ آسیب پذیری انجمن هورني بود بطوریکه این انجمن جهت کسب تأیید از انجمن عمومی روانكاوي ارتودوكسي آمريكايي دست به کار میشود. به علاوه چندين عضو مهم از موسسۀ هورني بر اخراج و محروم کردن تحليلگران غیرتخصصی از مشارکت كامل در انجمن پافشاری میکردند زيرا آنها مخالف به مخاطره انداختن امکان ادغام(یکی شدن) با مكتب پزشكي كلمبيا بودند. در ضمنِ موفقيت هاي عموميِ نمايان و تحسينهای انتقادی که فروم با كتاب "گريز از آزادي "دريافت مي نمايد نارضایتی وی با حاشيه اي شدنش در زندگي حرفه اي موسسه و همچنین ايجاد انگيزشي جديد در مورد كارش در ميان دانشجويان روانكاوي تشدید میشود. حسادت روزافزون هورني نسبت به شهرت تازه بدست آمدۀ فروم و تهديد شدن هورني در رقابت با فروم تضادي غير قابل شك را ايجاد مي كند، تضادی که او را عصبانی ساخته و تلخ ترين نتيجۀ آن افول روابط رمانتيك آنهاست. اين تنش در ژانويه سال 1934 هنگامي سر بر مي آورد كه دانشجويان خواستار تدريس تكنيكِ تحليل توسط فروم در موسسه مي شوند. دانشکده اين درخواست را نمي پذيرد و در عوض اظهار مي كند كه فروم تكنيك را در مکتبِ جديد تحقيق اجتماعي تدريس نمايد. فروم در آن هنگام که تقاضایش برای حق تدريس اين دوره به عنوان قسمتي از برنامه رسمي رد میشود، موسسه را نسبت به كناره گيري(استعفای) کامل از کل موضوع تهدید میکند. در جواب به اين چالش، انجمن به رياست هورني، به صورت موثري فروم را با لغو امتياز تعليمی(آموزشی) اش جریمه کرده یا به نوعی انجمن را اط حضور وی پاکسازی مي نمايد.
فروم، ساليوان و تامپسون بعداً بصورت جمعی از AAP استعفا میدهند، استعفایی كه به شكل گيري انجمن ويليام آلنسون وايت منجر ميشود. موسسۀ ويليام آلنسون وايت برای فروم نزدیکترین چيز به یک شالودۀ بنیادین در روانكاوي امريكا از کار درمی آید. در باقي دهۀ 1940، فروم به صورت فعال در تربيت دانشجويان روانكاوي در موسسۀ ويليام آلنسون وايت مشاركت كرده و شبكه اي از طرفداران را در جهت ايده هايش گسترش مي دهد. به هر حال در اينجا نيز فروم در حاشيه قرار داشت. فروم در سال 1950 به سوي مكزيك و برای تأسيس شبكه اي نه فقط از طرفداران بلکه ایجاد انجمن روانكاوي مكزيك در دانشگاه خودگردان ملي در شهر مكزيكو حرکت ميكند. فروم همچنان چند ماه از سال را براي تدريس و تربيت دانشجويان روانكاوي در ايالات متحده صرف مي كند اما هرگز نقشي مركزي در راهبردهاي موسسۀ آموزشي روانكاوي آمريكا به دست نمي آورد. اگرچه فروم در موسسۀ وايت، دانشجويان، طرفداران و دشمناني دارد اما تاثيرگذاری فروم در حیات فکری روانكاوي آمريكا به وسيله نوشته هاي جديدش انجام میپذیرد. فروم از هورني ياد گرفته بود كه براي امكان فراروی از موضوعات(سر فصلهای) روانكاوي رسمی به وسيله نوشته ها بايد كتاب هاي پر فروش نوشت اما اين استراتژي نتايجی را پيش بيني نكرده بود که هم برای شهرت(آوازه) فروم و هم نسبت به تقدیر نئوفرويديسم درپی داشت.
شهرت و رسوايي روانكاوي
موفقيت هاي انتقادي و تجاري برجستۀ کتاب "گريز از آزادي " فروم در سال 1942همه پلهاي باقي مانده به سوی روانكاوي ارتودوكسي را قطع میکند. روانكاوان ارتودوكس آمريكایی، اغلب نسبت به فروم بدگمان بودند اما در همان حال انتقادات وی از فرويد نیز همچون هورني مخاطبان زيادي يافته بود.خراب کردن پلِ پشتِ سر به دو شیوه موثر واقع میشود. شهرت(اعتبار) و امنيت مالي كه کتاب گريز از آزادي براي فروم به ارمغان مي آورد نیاز او را جهت تطبيق با جبرگرايي روزافزون موسسات فرويدي آمريكايي كمتر مي سازد. به عنوان نتيجه اي كلي فروم در سراسر دهۀ 1940 و 1950 نوشتن كتابها را به عنوان يك استراتژي ادامه مي دهد. بعد از انتشار کتاب گريز از آزادي (1941) و "انسان بسوی خودش: به سوي یک روان شناسي اخلاقي " (1947)، فروم يكي از مشهورترين متفكران روانكاوي در آمريكا ميشود. مباحثات دروني روانكاوي به صورت معانی نهفته در اين دو كتاب بزرگ آشكار میشود و مشغلۀ بزرگ وي گنجاندن ديدگاهي فرويدي و تجديدنظر شده در مباحثات معاصری بود كه همزمان در جامعه شناسي سياسي و فلسفه اخلاق موجود بودند. با اين وجود فروم در كل اين مدت تفاوت هايش نسبت به روانكاوي ارتودوكس را به صورت واضح و قاطع صورتبندی میکرد و عکس العملهای روانكاوي رسمی نیز تند/تیز و بیدرنگ بود به طوري كه مي توان آنرا بر اساس بازبيني های انتقادی كتاب گريز از آزادي و ديگر كتاب هاي منتشر شده اش در دهه های1940 و 1950 مشاهده نمود. كارل منينگر روانپزشك در زمره اولين نمايندگان روانكاوي رسمی در حمله به فروم و شكست او به وسيله سخت انديشي فرويدي بود. در يك بررسی انتقادی از کتاب گريز از آزادي در ملت(آمریکا) منينگر بيان مي نمايد: هر چند فروم خودش را يك روانكاو در نظر مي گيرد اما فقدان مدارك روانكاوي و پزشكي در خصوص وي حق اظهار نظرهاي مهم/جدی را از او سلب مي كند. فروم به عنوان جامعه شناسي برجسته مورد تصديق منينگر است كسي كه كاملاً جهت كاربرد تئوري روانكاوي براي مسائل اجتماعي از طرف منینگر شايسته تشخیص داده میشود اما با اين وجود منينگر اظهار مي كند كه:
انزواي خود مؤلف بوسیله گزیده های نامتعارفش از كتاب هاي مرجع نشان داده میشود. اگرچه محتواي كتاب هاي وي در نوع خودش روانكاوانه مي باشد، تقريباً روانكاوان از آن به اقتباس و نقل قول نمي پردازند. نام فرويد قطعاً 12 بار يا بيشتر مورد استناد قرار داده شده اما هربار که اين تاثير آنهم تا حدی آقامنشانه مورد اشاره قرار گرفته،منظور این است که اگرچه فروید داراي ايده هاي خوبی در طول اتخاذ خط مشي خود بود اما اشتباهات عمده وي را که فلان و بهمان چیز است، فروم تصحيح میکند. اين جسارت عجيب در بخشي از یک نوشتۀ بالنسبه ناشناختۀ مولف در حوزه اي كه به صورت ويژه اي با حضور او مورد شناسایی واقع نشده، سایۀ نامعمولی را ایجاد میکند،سایه ای که وضوح و قدرت كتاب وي را تاریک و مبهم میسازد. هیچ شخص با هوشي معتقد نیست که فرويد حرف آخر را مي زند، اما در این حوزه تفکر که فروم متوسل به شرح/تفسیر تئوري او میشود، این فرويد است که حرف اول را مي زند و مي گويد هر اقدامي براي تجديد نظر در آرای فرويد بايد نسبت به ادراكي كامل از اهميت و عظمت كار وي و زمينه هاي تجربي/ آزمايشي و فوق تجربی آن متعهد باشد.
منینگر ادامه ميدهد كه کتاب گريز از آزادي كتابي ذهني، نوشته شده در سبكي بسيار كسل كننده و مشتمل بر برخي اظهارات كاملاً غير دقيق، خصوصاً در مورد تئوري ها ی فرويدي میباشد.
اُتوفنیچل نیز كه نظریه پرداز جزم گرای فرویدی و راديكالي سياسي بود تقريباً به كتاب گريز از آزادي حمله کرده و فروم را به رها نمودن روانكاوي و خصوصأ ايدۀ ناخودآگاه متهم مي كند.
گسترش استقلال و جدايي فروم از الزامات روانكاوي رسمی به وسيلۀ حرکتش در سال 1950 به سوي مكزيك هم تقويت شده و هم بصورت نمادینی نشان داده میشود. دلايل متعددي در خصوص اينكه چرا فروم به مكزيك رفته و در آنجا به مدت دو دهه اقامت مي نمايد وجود دارد اما يك جنبۀ مهم از تصميم وي مسلماً اشتياق به جدايي از جدال هاي كاري فرويدي ها و حملاتي بود كه انرژي وی را كم كم تحليل مي بردند، انرژی و توانی كه فروم مي توانست به صورت بهتري در راهبردها و نوشته هايش به كار ببرد. حركت وي به سوي مكزيك قسمتي از يك تصميم براي عقب نشيني از یک اقدام، اقدامی برای ايجاد موسسه اي نئو فرويدي در آمريكا هم بود هر چند نقش فروم هنوز در آمريكا و در خط مشی های روانكاوي بين المللي باقي مانده بود. با انتشار كتاب "روانكاوي و دين " (1950) فروم به مدت 10 سال كارِ نوشتن بر روي تئوري روانشناختي و روان درماني را شروع مي نمايد. فروم اين كتاب را با نوشتن کتابهای "زبان ازیاد رفته : به سوي تعبير روياها " (1951)، "هنر عشق ورزیدن " (1956) و "رسالت زيگموند فرويد: تحليلي از شخصيت و تأثير او " (1959) دنبال مي نمايد. رسالت زيگموند فرويد مباحثه ي ويژه اي بود كه در آن فروم انتقادي تند/تیز را هم نسبت به سازمان دهي جبرگرايانۀ جنبش روانكاوي و هم نسبت به سبك رهبري و شخصيت فرويد پیکربندی مي كند (فروم 1959). نوشته هاي فروم در دهه 1950 او را به عنوان اولين تأييد كننده اتخاذ رویکرد انتقادي به نسبتِ تئوري فرويدي سخت انديش و عملكردهاي روان درمانانه، مشهور ساخته و او را بعنوان يكي از متفكران بزرگ در دورۀ خویش و فردي بيزار و مرتد به نسبتِ موضعِ ارتودوكسي معرفي مي كنند. هر چند فروم در اواخر دهۀ 1950 و اوايل دهۀ 1960 به مقدار خيلي زيادي به فعاليت هاي سياسي در احزاب سوسياليست آمريكا و جنبش ضد هسته اي(اسلحۀ اتمی) مي پردازد اما به نوشتن در مورد فرويد با عنوان "فراسوی زنجیرهای پندار: مواجهۀ من با مارکس و فروید " (1964)و کتاب "سرشت انسان " (1964) برمیگردد. فروم دوباره با فضای عمومی که در معرض مباحثات/مشاجرات داخلی روانكاوي بود، با کتاب مناقشه آمیزش یعنی "بحران روانكاوي " (1970)درگیر میشود،درگیری ای که با ارائۀ نقدي مجادله آميز هم نسبت به ارتودوكسي و همچنين بر عدم كفايت بازبيني هاي صورت گرفته جهت جايگزيني روانكاوي همراه است. با پيش بيني بحران نهادي و بحران مشروعيتي كه همراه با انتقام جويي از فروم بعد از انجام این پیش بینیهاست، فروم خودش را از روان شناسي ایگو(خود)،ملاني کلين و به صورت كم دامنه تري از كار با همكاران نئوفرويدي اوليه اش دور مي سازد. به هر صورت هم هورني و هم ساليوان در اواسط دهۀ 1950 مي ميرند و نئو فرويدي هاي جوانتر به دليل ادامۀ تضادهاي حرفه اي و فرقه اي، فروم را جهت معرفي نئوفرويديسم به عنوان چيزي جدا از هر نوع ارتدوكس رسمی ترك مي كنند. در سراسر دهۀ 1970 نئوفرويديسم هم در پی حملات فرويدي هاي سخت انديش و هم افول عمومي روانكاوي زوال مي يابد. و همچنانکه فروم مشهورترين و برجسته ترين فرد از نئوفرويديها بود، گیرایی(جذابیت)سازمان يافته در این مكتب فكري بصورت قابل ملاحظه ای زوال مي يابد زيرا تا اندازه ای فروم هدفي مناسب جهت حمله بود،کسیکه همچون یک شخص راديكال جنجالی و سخت گير با تعدادی از مخالفان/دشمنان در درون حوزه های علوم اجتماعي، متخصصين سلامت رواني وروشنفكري آمریکا، نخبگان ديني و فرهنگي شناخته میشد. روانكاوان سخت انديش و حاميان آنها معتقد بودند كه شهرت فروم و تاثير فراگيرش در دهه 40 و 50 در آمريكا به وي نوعی اتوپياگراییِ مبتني بر خوش بيني و چشم اندازی را بخشیده بود كه منجر به آمريكايي سازی تئوري هاي پيچيده و مبتني بر بدبيني فرويدي ميگردید.مطابق با این عقیده، تفكرِ سطحي، جنسيت زدايانه و كاملاً خوش بينانه فروم، يك نسخۀ خوشايند از روان كاوي را به فرهنگ آمريكايي ارائه مي دهد. فروم متهم به خيانت به بينش فرويدي معتبر به منظور نوشتن كتاب هاي عامه پسند شد، کتابهایی كه احساس خوب آمريكاي ها در مورد خودشان را ايجاد مي نمايد، احساسی که با چشم پوشی از ديدگاه تراژیکِ موجود در مركز تفكر فرويدي حاصل میشود. در اين شعور متعارف،فروم و نئوفرويدي ها،ساليوان و هورني در آمريكايي سازی روانكاوي به قیمتِ چشم پوشی از عناصر مناقشه برانگیز و حاکی از بصیرت تفكر روانكاوي، سهیم قلمداد میشدند.
په یوه ندی