- MOC.OOTAHAD
- selcitrA seidutS erutuF
- MOC.OOTAHAD
تکنولوژی و روابط اجتماعی
تکنولوژی و روابط اجتماعی
گئورگ لوکاچ/ ترجمه : وفا حکیمی (بخش 2)
سقوط امپراطوری روم
تحولات قابل توجهی که در مسیر توسعه یافتگی صورت می پذیرد به نحو کاملی در ابهام قرار دارد. به همین خاطر در نظر گرفتن تکنیک به عنوان تنها[عامل] حل و فصل کننده ی قطعی جامعه، یک اشتباه جدی به شمار می آید که به عنوان نمونه میتوان به تفاوت میان تکنیک در دو دوره ی کلاسیک و قرون وسطی اشاره کرد. این امکان وجود دارد که تکنیکهای قرون وسطی ابتدایی به نظر برسد اما نسبت به تکنیک دوران کلاسیک پیشرفتهای شناخته شده ای داشته که در سطح بالاتری نسبت به دوران کلاسیک قرار دارد. اما با وجود این تفاوت تکنیکی توجیه ساختار[اجتماعی] کار این دوره با دوره باستان قابل مقایسه بوده و چگونگی ایفای کار به نحوی توجیه ناپذیری باقی میماند که تنها میتوان تا اندازه ای آنرا به وسیله ی ورود خشوت اجتماعی ناشی از منطق تکنیکی مدلل کرد. و این توجیه پذیری به وسیله ی منطق تکنیکی، امکان به وجود آمدن تکنیکهای مدرن را پایه ریزی کرده است، همانند گوتل (Gottl) که به صورت روشنی این مسئله را در مورد آسیاب آبی، معادن و سلاح های گرم و غیره به اثبات رسانده است. تغییر حیاتی در مسیر توسعه ی تکنیکی، خود تغییر ساختار اقتصادی جامعه تغییر در شرایط و پتانسیل های کار را نیز به دنبال داشت. اما باید گفت که بهره کشی بی انداه از جسم خستگی ناپذیر برده در دوره ی کلاسیک یکی از علل لازم و مشترکاٌ معینی است که اختلال جامعه کلاسیک را در پی داشت درحالیکه در خصوص حمایت از ساختار مولد اجتماع ناتوان بود. در این رابطه نیز ماکس وبر به نحو قانع کننده ای ثابت می کند که چگونه همزیستی میان برده ها و انسان های آزاد مانع از توسعه اصناف (کارگری و...) در دوره باستان شده است واز زمان دولت مدرن - تضادهای دیگری (تضادهای اجتماعی که مبتنی بر منافع اقتصادی طبقه منجر به تغییرساختارهای اجتماعی شده و امری جدا از مسائل تغییر و پیشرفت تکنیکی است.) مابین خاور دور یا [دوره] باستان و جامعه مدرن مشخص میگردد. از سوی دیگر ساختار اجتماعی قرون وسطی برپایه شرایط کاملاٌ متضادی (کمبود کار و غیره...) شکل گرفت که خود این مسئله باعث گردید تا مسیر ضروری توسعه تکنیکی را مشخص سازد. درنتیجه هنگامیکه بوخارین ایجاد تکنیک جدید را مانع از کار برده میداند در تلاش است که [تغییر تکنیکی نوین را] در راس این رابطه علی قرار بدهد. به عنوان مثال بی اثر بودن انهدام ماشین آلات توسط برده ها برای رسیدن به دستمزد بیشتر. در اینجا قابل ذکر است که شکل گیری برده گی به وسیله ی سطح پایینی از تکنیک ممکن نیست. بلکه تنها میتواند تا اندازه ای به مثابه ی فرمی از تسلط بر کار، پروسه ی[مسئله ی] کار را توجیه سازد و به این دلیل وجود تکنیک عقلانی ممکن نیست.ما با داشتن آگاهی پایین در مورد اصلاحات (در مورد نحوه کار و اقتصاد طبقه کارگر) در این مقدمه، متوجه میشویم کارهای کم مایه ای که به بردگی تعبیر میشوند کماکان در درون قلمرو بالنسبه بسته اقتصاد جهانی، بر اساس کار دستمزدی بنا نهاده شده اند.
اگر ما مسیر را از تولید دوران قرون وسطی به سرمایه داری دوران مدرن بچرخانیم ، به سادگی وارونه شدن این رابطه آشکار میشود. مارکس به صراحت تاکید میکند که گذر از صنف کاردستی به تولیدات مستلزم تغییر در تکنیک نیست. با توجه به مدل تولید به سختی میتوان در سطوح اولیه مابین خود تولید و حرفه صنایع دستی در معنای دقیق آن تمایزی مشخص ساخت. جز به وسیله ی شمار زیادی از کارگرانی که با همان سرمایه ی فردی به وسیله ی یک نفر به کار گمارده شده اند. به همین دلیل شمار کارگاههای صنعتگری عمده دوران قرون وسطی به سادگی رو به فزونی یافت. در مراحل اولیه تفاوت (تمایز) به طور کاملی کمی است (کاپیتال ج اول ص 322). تقسیم کاپیتالیستی کار و روابط قدرت باعث ایجاد پیش شرطهای اجتماعی برای بازار انبوه شده (انحلال اقتصاد طبیعی) که خود تغییر کیفی در تولیدات را به دنبال دارد. پیش شرطهای اجتماعی ناشی از تکنیکهای ماشینی شده دوران مدرن خود مولود تحولات اجتماعی صدساله است. به همین خاطر تکنیک فرم کامل شده ی سرمایه داری مدرن است نه علت حیاتی آن.ا ین مسئله(به اوج رسیدن تکنیک) تنها بعد از بنا شدن پیش نیازهای اجتماعی ظهور پیدا میکند؛ یعنی هنگامیکه شرایط دیالکتیکی ناشی از فرمهای اساسی(ابتدایی) تولید حل شده باشند و در آن هنگام سطح معینی از توسعه پدید می آید. که پس از آن بنیاد ضعیف وابسته به تولید با پیش نیازهای تولید دچار تضاد میشوند که خود آن برساخته تولید است.(کاپیتال،ج اول ص368). این مسئله (تغییر شرایط اجتماعی تولید و کار) روند توسعه ای خود را بدون اشاره به رشد فوق العاده سریع تکنیک ادامه میدهد. اما باید اشاره کرد که این کنش و واکنش دوجانبه ی (تکنیک و اقتصاد) پیشی گرفتن اقتصاد از لحاظ تاریخ واقعی و ارجحیت روشمندانه بر تکنیک نیست. در نتیجه مارکس متذکر میشود که اقتصاد کلی از طریق تمرکز برروشها و کاربرد تولید به صورت دسته جمعی شکل میگیرد..... و همچنین (اقتصاد کلی) به وسیله ی شمار زیادی از سرشتهای اجتماعی کار به وجود می آید، درست همانطوریکه ارزش افزوده از طریق کار مازاد فردی (کارگر) بررسی شده،شکل میگیرد (کاپیتال،ج3،ص 79).
جامعه شناسی و تاریخ
ما بخاطر اهمیت روششناسانه، برخی از جزئیات این مسئله را مورد بررسی قرار دادیم.و این اهمیت تنها بخاطر در کانون قرارگرفتن جایگاه آن برای مارکسیسم نیست بلکه این واقعیت وجود دارد که راه حل بوخارین تنها یک روش شناسی مصنوعی(کاذب) است. ما ابتدا در اینجا به تلاش وی برای ساختن علمی خارج از دیالکتیک اشاره می کنیم. یعنی نمای بیرونی این گرایش در تئوری علمی،جامعه شناسی عمومی در مفهوم مارکسیتی بوخارین است. گرایشات بوخارین در جهت علوم طبیعی قرار دارد، به همین دلیل سرشت دیالکتیک بحرانی وی به طور مداوم و اجتناب ناپذیری در تناقض بسر میبرد.انگلس این نظریه را که دیالکتیک بتواند به عنوان علمی از یک اصول کلی کنشی در دو سطح جهان بیرونی و تفکر انسانی بکار آید، رد می کند (مارکس و انگلس، آثار برگزیده،1962،ج 2،ص 387). تئوری جامعه شناسی بوخارین مانند یک روش تاریخی با این دیدگاه مطابقت دارد. اما جامعه شناسی در اصل نمی تواند همانند نتایج ضروری روش علوم- طبیعی بوخارین به یک متد خاص محدود شود، ولی می تواند به عنوان علمی مستقل همراه با اهداف بنیادین توسعه یابد.اما دیالکتیک می تواند بدون چنین پیشرفتهای علمی صورت پذیرد. بدین معنی که پروسه ی تاریخی به عنوان یک کل ،حوزه ی دیالکتیک است. که برهه های زمانی خاص(فردی)،معین(عینی) تکرار ناپذیز، ماهیت دیالکتیکی را به وضوح در تفاوتهای کیفی مابین آنها و گذار مداومشان از ساختار عینیت یافته ی آنها فاش میسازد. بدین سبب "کلیت"، قلمرو دیالکتیک را شکل میدهد.از طرف دیگر اگر علم جامعه شناسی خودش را به عنوان یک معرفت شناسی محض پیش نبرد، باید پیشرفتهای مستقل خویش را تنها در یک اصل بکار ببرد. بوخارین در میان فرمهای مختلف مردد است. اگرچه وی به روشنی تشخیص میدهد که چنین چیزی به عنوان جامعه در حالت کلی وجود ندارد، اما او دنباله رویش را از این روش نمی بیند. یعنی تئوری بوخارین دگرگونیهای تاریخی را تنها مانند یک پوسته ی تاریخی معین و همشکل میبیند. (اگرچه کاربردهای وی از تئوری بهتر از خود تئوریهایش است).از سوی دیگر تلاش بوخارین در جهت بنیان نهادن تمایز میان تئوری و روش منجر به پدید آوردن جامعه شناسی از نوع علم یکنواخت شده که مسئله را به صورت مبهمی درمیاورد. اساساٌ تئوری نادرست ارجحیت دادن به تکنیک، که قبلاٌ مورد بررسی قرار گرفت، تنها نتیجه ی بنیادینی از تلاش بوخارین در جهت ساختن جامعه شناسی عمومی است. و این مسئله یک اشتباه اتفاقی نیست بلکه نتیجه ضروری فرض هایی است که به طور سطحی مورد بررسی قرار گرفته اند.
این ابهام به ویژه در مفهوم بوخارین از اصل(قانون) علم معلوم میشود.اما این مسئله جای خوشبینی دارد که بوخارین به طور معمول پیش فرضهای تئوریک خود را در زمینه ی تحلیلهای عینی فراموش میکند. به طور مثال، وی از نوعی کلی از قانون برای توازن مشتق میگیرد. و این اختلال در سیستمهای معین است، آیا به طبیعت ارگانیک یا غیرارگانیک و یا جامعه تعلق دارد. مارکس و انگلس متعلق به راه غیر ارگانیک هستند.اما علیرغم این وضعیت تئوریکال ، بوخارین میپذ یرد که این روابط می تواند تنها نسبت به جوامع پیچیده ای همچون جامعه انسانی در بهترین قیاس بکار آید. همچنین بوخارین فراموش میکند که تضاد تئوریهاش در زمینه تحلیل های علمی با نتایجی که وی اتخاذ می کند، به طور فزاینده ای در همان نقطه ی آغازین جلب توجه می کند. پرداختن بوخارین به تئوریهای اجتماعی ارگانیگ مختلف و موارد دیگر،اغلب منجر به قیاسهای انتقادی چشمگیری شده است.
پیش بینی و عمل
ابتدایی ترین دلمشغولی بوخارین نسبت به علوم طبیعی در آنجایی ظاهر میشود که وی هدف نظری جامعه شناسی را مورد آزمایش قرار میدهد.همان چیزی که ما قبلاٌ گفتیم دلالت بر آن داشت که امکان پیش بینی در علوم اجتماعی به همان شیوه ای است که درعلوم طبیعی وجود دارد. وقتی که ما در رابطه با پیش بینی کردن موضوعی ،هنگام ظاهر شدن این یا آن پدیده ناتوانیم، این ناتوانی به خاطر این است ما نسبت قوانین توسعه اجتماعی که آماری در طبیعت هستند،به اندازه ی کافی آگاهی نداریم و همچنین ما نمی توانیم نسبت به سرعت روند [توسعه] جامعه صحبت کنیم. اما می توانیم نسبت به مسیر[توسعه اجتماعی] آگاهی به دست بیاوریم. گرایش بوخارین در جهت علوم طبیعی باعث شده وی فراموش کند که آنچه ما در مورد مسیرها و گرایشاتمان نسبت به پیش بینی های آماری می دانیم به سبب تفاوت مابین آنچه که ما میدانیم وآنچه که هست، نیست.مگر در حالت وجود خارجی خود عین(شئ) ، یعنی تفاوت کیفی در شئ. مارکس و انگلس به طور کامل بر این موضوع آگاهند.و در اینجا من تنها نیاز دارم به بیانات روشمند،زیرکانه و مدبرانه انگلس رجوع کنم که آنرا در مقدمه کتاب مبارزه ی طبقاتی در فرانسه مارکس آورده است (مارکس- انگلس آثار برگزیده 1962،ج 1،ص119). البته مارکس در رابطه باعدم امکان دستیابی ارئه ای سریع از طریق آماری در تئوری اصلی میزان متوسط سود به طور مساوی، تفاوت روش شناسانه ی روشنی مابین واقعیت های آماری معین و گرایشات اجتماعی پروسه ی[جامعه]، به عنوان یک کلیت، ترسیم کرده است که به عنوان مثال میتوان به قضایایی چون همیشگی بودن نوسان در میزان سود بازار اشاره کرد. در حالیکه[مسئله سود] در تمام لحظات همچون یک جنبه مهم که به صورت ثابت وجود دارد، همانند قیمت کالا در بازار.... از طرف دیگرهرگز میزان سود عمومی نمی تواند مانند چیزی بیشتر از گرایشات وجود داشته باشد (کاپیتال،ج3،ص359). خود لنین نیز به کرات بر روی انگیزه تمایل به توسعه تاکید می کند که چگونگی تمایل ناشی از غفلت ما نیست بلکه بر روی نوعی از پیدایش رخدادهای اجتماعی بنیان شده اند. و همچنین از طرف دیگر ساختار[های اجتماعی]، امکان تئوریکی شدن روابط اجتماعی و واقعیت عملکردهای انقلابی را فراهم میکند.(برگرفته از) نقد لنین از Juniusbrochϋre(بر خلاف جریان، آثار برگزیده،ج22،ص305).لنین بر روی غیر مارکسیستی بودن تز عدم امکان ظهور جنگهای ملی در عصر امپریالیسم تاکید می کند و همچنین وی استدلال می کند، اگرچه امکان رخداد جنگهای ملی بعید باشد. اما تمایلات توسعه طلبانه نمی تواند به احتمالات آنها محدود شود. به دلیلی محکمتر،به طور روشمندانه امکان شناخت هر رخداد تاریخی وجود ندارد. همچنین لنین در سخنرانی خود، پیرامون موضوع مبارزه انترناسیونال در کنگره دوم بین الملل کمونیست،همواره بر روی این عدم احتمال روش شناسانه بیشترین تاکید را داشت.
در اینجا ما باید اول از همه به دو اشتباه بزرگ اشاره کنیم...... بعضی اوقات انقلابیون سعی در اثبات این اشتباه دارند که به طور کامل راهی برای خروج از بحران وجود ندارد.اما چیزی به مثابه موقعیت مایوس کننده ی کامل نمی تواند وجود داشته باشد.......وتلاش کردن برای اثبات، پیشرفت در زمینه گسترش مفهوم اینکه هیچ راه گریزی نیست، تنها یک نوع فضل فروشی محض ویا بازی با مفاهیم و شعارها است.[اشتباه دوم ابراز این مطلب است که] پراکتیس تنها میتواند همچون یک ابزار در این خصوص و دیگر مسائل بکاربیاید.
در اینجا از مارکس،انگلس و لنین تنها به عنوان یک منبع نقل قول نشده است. بلکه قصد ما اشاره به این نکته است که هدف تئوریک بوخارین متفاوت از سنت بزرگ ماتریالیسم تاریخی است. که خود این سنت از جانب مارکس و انگلس به طرف مهرینگ و پلخانوف، و همچنین از جانب آن دو به سمت لنین و رزا لوکزامبورگ تقلیل یافته است (بوخارین به ندرت در همه مسائل به تز اقتصادی لازم رزا لوکزامبورگ رجوع می کند،که خود این مسئله هر چند به طور اتفاقی،نافرجام است.اما از لحاظ روش شناسی منطقی به نظر میرسد.).در واقع بحث کامل در مورد این هدف نظری فراتر از فرصت این بازبینی است. این[بررسی] نشان میدهد که چگونه فلسفه بنیادین بوخارین به طور کامل با ماتریالیسم اندیشمندانه همسویی دارد، که در مقابل نقد ماتریالیستی - تاریخی را بر روی علوم طبیعی و متدهای این علوم به دنبال دارد. ویا به عبارتی دیگر،مشخص میسازد که این[روش ها و علوم طبیعی]همانند برآمده هایی از توسعه سرمایه داری هستند. بدون تردید بوخارین به طور مشخص،غیر تاریخی و غیر دیالکتیکی کاربرد این نوع روشها را در مطالعات جامعه شناسی توسعه داده است. اگرچه تحقیق پلخانوف در مورد دولباخ(Holbach) و هلوسیوس(Helvetius) و هگل زمینه ی چنین نقدهایی را مهیا کرده،اما هنوز این کارها به فرجام نرسیده است. پس ما در اینجا تنها به نتایجی از مفهوم بوخارین اشاره می کنیم که این نتایج، جامعه شناسی عینی وی را بهم ریخته و در نهایت آنرا به بن بست رسانده است.
این نقد کوتاه نمیتواند تمام جزئیات کتاب[بوخارین] را مورد بررسی قرار دهد.این[بررسی] تنها به اثبات منشا اشتباهات روش شناسی محدود می شود. باید تاکید کرد علیرغم هدف ارزنده بوخارین درجهت سازماندهی سیستماتیکی تمام نتایج مارکسیزم در درون فرم عامیانه آن، باز این اشتباهات باقی میماند. شاید تنها باید ابراز امیدواری کنیم که در ویرایشهای بعدی بسیاری از این اشتباهات تصحیح شود. یعنی تا جایی که تمام کار به سطحی برسد که بسیاری از بخشهای آن فوق العاده باشد.
منبع:
New Left Review I/39, September-October 1966Technology and Social Relations, Georg Lukács,
په یوه ندی