- MOC.OOTAHAD
- selcitrA seidutS erutuF
- MOC.OOTAHAD
داعش و جستاری مقدماتی دربارۀ تکنیکهای تفسیر و مقابله
داعش و جستاری مقدماتی دربارۀ تکنیکهای تفسیر و مقابله
بختیار عه لی/ ترجمه: امین کرمی ، داراب ظهری
ظهور داعش تا اندازۀ زیادی به آن رویا و خرافۀ لیبرالی فریبکار پایان بخشید که داعیۀ تغییر آرام و بطئی و مقطعی برای گذار به دموکراسی در شرق را دارند. رشد سریع و وحشیانۀ فاشیسم در همۀ بخشهای مشرق زمین، رسیدن جنگ و کشتار و بی حرمتی نسبت به شأن انسان به قله ای تازه تنها نشانه هایی از گسترش فاشیسم اند بطوریکه از دیگر نتایج این تلاش مذبوحانۀ همه گیر، بسط و گسترش راسیسم و ناسیونالیسم هیستریک و پارانوئیک در همۀ جبهه هاست. اینجا دیگر بحث بر سر حقیقت فاشیسم و سببهای آن نیست بلکه موضوع بحث، مواجهه با فاشیسم است. سئوالی که در اینجا قابل طرح است این است که چگونه میتوانیم بدون آنکه خود تبدیل به ماشینی فاشیستی شویم، ماشینی که ادیان، ملتها و ایده های دیگر را بصورت وجودی اهریمنی تغییر شکل میدهد، به مقابله با این سیستم خشن و ارعاب آفرین برخیزیم. مشکل اساسی فاشیسم شرقی این است که برخلاف فاشیسم غربی از هیچ ایده یا حزب یا حتی نوعی نگرش سیاسی و فلسفی نشأت نگرفته، به هیچ دولت یا هویتی ملی و عِرقی هم تعلق خاصی نداشته بلکه گونه ای نیرو و توان بالقوه مخرب و ویرانگر است که امکان برساخته شدن از هر نوع هویت و هرگونه رابطۀ بینابینی را دارا میباشد. تبدیل نشدن به فردی فاشیست در یک فضای فاشیستی آسان نیست. فاشیسم در نهایت راه خود را در میان توازن قوا پی خواهد گرفت بطوریکه لازم است همواره دو قدرت، دو جبهه و رابطه ای میان دو قطب وجود داشته باشد. برای تشریح چنین نگاهی از تئوری نیکولاس لومان استفاده کرده و آنرا وام میگیرم. لومان در تعریف سلطه میگوید: ((سلطه نوعی ارتباط اجتماعی است که در هر دو جبهه یا طرفین این ارتباط رفتار کردن به گونه ای دیگر امکان دارد)). مفهوم (( رفتار کردن ـ به گونه ای ـ دیگر)) نزد لومان اهمیت یگانه ای برای توازن قوا در مفهوم سلطه دارد. بعنوان مثال دو قدرت که بر سر تعیین حدودی مشخص در میان خویش به توافق رسیده اند و باوجود آنکه هر دو طرف در حال حاضر به حدود تعیین شده راضی و پایبندند اما همواره این امکان وجود دارد که هرکدام از طرفین در آینده (( به گونه ای ـ دیگر ـ رفتار کنند))، یعنی نسبت به چنین مرزبندی ای خشنود و راضی نباشند. بر این مبنا سلطه همواره در ارتباط با چنین مرزبندیها و نارضایتی هایی قابل خوانش میشود به این معنا که هم جبهۀ فرادست و هم جبهۀ فرودست در گام بعدی و در مقطعی دیگر از زمان به گونه ای دیگر رفتار کنند. بطور خلاصه میتوان گفت: در بطن خود سلطه همیشه گونه ای تهدید درونی و پنهانی برای متلاشی شدن ارتباطات برقرار شده وجود دارد. البته لازم به ذکر است که خشونت نزد لومان به عنوان بخش مهمی از سلطه قلمداد میشود. در چنین رویکردی خود امر مونوپل کردن و انحصاری ساختن سلطه از سوی دولت نیز شرط بنیادی ایجاد جامعه و نظام قانونی و سیاسی اش می باشد ، اما خشونت تا آنجایی معرف سلطه است که به فعل در نیامده یا بعبارتی دیگر در حد یک امکان باقی بماند.
سلطه گونه ای از گونه های ((ارتباط)) است و این ارتباط تا آنجا برقرار است که ((کیفر/جزا )) به مثابه یک امکان، یک امر بالقوه و تهدیدی غیرمستقیم باقی بماند لذا هنگامیکه خشونت به صورت آشکار پا به عرصه بگذارد، موقعیت سلطه تنزل یافته و تضعیف میشود. قابل توجه اینکه خود خشونت نشانه ای روشن از ناتوانی سلطه در دستیابی به یک جایگاه پایدار یا نرسیدن به موقعیتی است که در آن موقعیت، فرادست و فرودست به گونه ای از توازن برسند، توازنی که در آن تهدید درونی مبتنی بر این اصل که (( میشود ـ به گونه ای ـ دیگر ـ رفتار کنم)) به واقعیت تبدیل نشود.
در اینجا بحث بر سر تئوری لومان در مورد سلطه نیست بلکه میخواهم بگویم : فاشیسم در شرق تنها اشاره ای به برساخته شدن دولت نیست ( البته بدان معنا هم نیست که دولت در شرق وجود ندارد بلکه بدین معناست که دولت نمیتواند وظیفۀ دولت را به انجام برساند و همواره پارادوکس میان دولت و بیرون از دولت به مثابه محرک اصلی جامعه و سیاست باقی میماند، پارادوکسی که تاریخ صدسالۀ اخیر ما را ترسیم کرده است ) بلکه اشاره است به تنزل موقعیت و تضعیف سلطه که به خاطر عدم بازپس راندن خشونت و ناکامی در تبدیل خشونت به یک رمز پنهانی، به یک تهدید درونی و به امکانی در میان امکانها رخ میدهد. به عبارتی دیگر دولت نمیتواند خشونت را به خشونتی غیرمستقیم و پنهان شده زیر نقاب تبدیل کند و به دلیل همین ناکامی خود را همچون ارگانی در موضع ضعف و تنزل قرار میدهد، ارگانی که می باید خشونت را کنترل و آنرا انحصاری سازد.
در وضعیت عادی دو جبهه و دو طرفی که با نظام سلطه ارتباطی برقرار میکنند با ایجاد هر مسئله و مشکلی بر مبنای منطق (( میشود ـ به گونه ای ـ دیگر ـ رفتار کنم )) عمل میکنند. نزد لومان سلطه تنها هنگامی سلطه است که به یک جایگاه دست یافته و در آنجا توقف کند، نقطه ای که در آن دیگر خشونت را بصورت مستقیم به کار نبرده و به کاربرد زبانی نمادین برگشت میکند ، زبانی که در آن کیفر/جزا تنها به مثابه یک کد و شکنجۀ جسمی/فیزیکی تنها همچون یک امکان باقی میماند .
فاشیسم هجوم بهمن وار سلطه است و سلطه همواره به اینصورت برساخته میشود که جبهه/طرف قدرتمند در نقطه ای بایستد و اعلام کند که من بیشتر از این پیش نمی آیم و از اینجا به بعد آنچه سخن میگوید قانونهای من است و لذا اگر تو نیز به چنین وضعیتی تن داده و به قوانین من گوش سپاری ، نوعی تعادل برقرار گشته و درغیر اینصورت بر مبنای منطق (( میشود ـ به گونه ای ـ دیگر ـ رفتار کنم)) عمل خواهد شد. در فاشیسم مرزها و حدود تقابل قدرتها فرو ریخته و همۀ قدرتهای موجود (( به گونه ای ـ دیگر)) رفتار میکنند. در چنین موقعیتی مرز و حدی وجود ندارد که قدرتها در چارچوب آن متوقف شوند، لذا جنگی همیشگی درمیگیرد.... آرمان فاشیسم این است که در چنین وضعیتی تا نهایت لاقیدی و تا تخریب مطلق پیش برود، با این وجود، چنین چیز و خواستی محال مینماید و نابودی کاملِ دیگری هم ناممکن است زیرا همواره چیزی ورای حیات برهنه دشمن(دیگری) چیزی مازاد و حیاتمند باقی میماند، همان جزئی که نامیراست.وجود چنین امر محال و ناممکنی باعث میشود که فاشیسم هرگز به این آرمان و خواست مطلوب نرسد، آرمانی که در آن فاشیسم نیرویی باشد که برطبق شرایط جدید و نابودی و ساخت یابی همزمان قدرتها شکوفا گشته، از هرقید و بند و قانونی رها شده و بصورت امکانی همیشه گشوده و آماده باقی بماند. فاشیسم خشونتی کور است که هیچگاه به هدفش نمیرسد، هرگز نمیتواند رسالت خود را تمام و کمال به انجام برساند و جنگی است که ماندگاری خود را همواره در وجود جنگی دیگر می یابد. این ناکامی در رسیدن به هدف سبب به میدان آمدن قدرتهایی میشود که هستی خود را در وجود جنگی همیشگی بازیافته و از جنگی به جنگی دیگر در حرکتند. تنها در چارچوب چنین چشم اندازی است که در می یابیم چرا قدرتهایی مانند بعث و داعش به میدان می آیند، نیروهایی که نمیتوانند نجنگند، نمیتوانند بایستند و نمیتوانند از یک ویرانگری به ویرانگری دیگری نروند.
3ـ با ارجاع به لاکان در می یابیم که نظام نمادین برمبنای ایجاد شبکه ای از (( امر ممنوعه )) و ارضاء نشدن میل برساخته میشود. بدون سرکوب میل و تجاوز، ایجاد نظم نمادین امری ناممکن است. امور ممنوعه یا حرام مورد اشارۀ لاکان در پیوند نزدیک و تنگاتنگی با تئوری لومان قرار میگیرند. نزد لومان، سلطه همواره باید امری ممنوعه را برای خود نگهدارد، مرزی را برای خویش مشخص نماید و خط قرمزی را فراروی خویش بگذارد. به عبارتی دیگر، سلطه، میل ارضاء نشده اش را همیشه با این منطق مهار میکند که بگوید: (( میشود ـ به گونه ای ـ دیگر ـ نیز ـ رفتار کنم)). چنین منطقی یعنی اساسأ میلی وجود دارد که آنرا ارضاء نمیکنم و خواستی حضور دارد که تحقق آنرا برای دفعه ای دیگر به تعویق می اندازم اما در همین لحظه زبان حال سلطه اینگونه به سخن می آید: (( میشود تمام خواست پنهان کرده یا به تعویق افکنده ام برای تخریب را بروز داده و مرزهای ممنوعۀ خود را از میان بردارم )) . همراه با فاشیسم، سوژۀ فاشیستی نیز دیگر با منطق سلطه و برمبنای آن عمل نمیکند و لذا نمیگوید: (( میشود ـ به گونه ای ـ دیگر ـ رفتار کنم)) بلکه آن تهدید درونی را به انجام میرساند، تهدیدی با این محتوا که (( اکنون ـ به گونه ای ـ دیگر ـ رفتار میکنم )). این لحظه، لحظۀ عمل بر مبنای این منطق، محرک اصلی زایش فاشیسم است. در چنین لحظه ای است که امر حرام و ممنوعه که ابتدائأ نظمی مشخص را نگهبانی میکند در هم می شکند.... و دیگر هیچ قانون و عرف و رهنمودی وجود نخواهد داشت تا قدرتها از آن پیروی کنند.
در این میان داعش نماینده و بازنمایی کنندۀ چنین منطقی است، منطق (( اکنون رفتار دیگرگونه ای زاده میشود، جنگ، قانونی دیگر و زندگی، نظمی دیگر را تجربه میکند)) ، اکنون چیز جدیدی روی میدهد، چیزی که ندیده اید و ضربۀ سهمگینی را بر خود احساس میکنید که انتظارش را نداشتید. اکنون هر چیزی که پیشتر حرام و ممنوعه بود، دگرگون میشود. اکنون نظم جدیدی به راه انداخته میشود که در منطق پیشینی سلطه، تجاوز و لذت وجود نداشته است. فاشیسم تنها وارونه کردن منطق سلطه نیست بلکه وارونه کردن منطق تجاوز و لذت هم هست. داعش امتداد دین یا ناسیونالیسم عربی به شیوه ای تقلیدی نیست بلکه توقف منطق دیرینۀ تمام ایده های پیشینی و از پاانداختن آنها به منظور ایجاد رفتاری تازه است.
داعش همراه خود تنها درنده خویی و سربریده را به ارمغان نمی آورد بلکه گونه ای دیگر از فرهنگ دینی، جنسی و اقتصادی را به همراه می آورد. با ظهور داعش تنها نظم سیاسی نیست که دچار از هم پاشیدگی میشود بلکه تمامیت نظم اجتماعی، جنسی و فرهنگی هم از بیخ و بن برکنده میشود و گونه ای دیگر از رفتار بروز پیدا میکند . منطق (( اکنون ـ به گونه ای ـ دیگر ـ رفتار میکنم)) ، این رفتار دیگرگون تنها در جنگ، نسل کشی و تارومار کردن خود را نشان نمیدهد، بلکه وارونه کردن منطق کلی، برساختن اسلامی دیگر از اسلام، خدایی دیگر از خدا ، عبادتی دیگر از عبادت و گونه ای اخلاق جنسی تر، اخلاقی متفاوت از اخلاق مرسوم، نظمی قانونی تر، نظمی متفاوت تر از نظم فرادست و گونه ای دیگر از (( دیگری)) ، گونه ای متفاوت با تصویر و وظیفۀ ((دیگری)) در درون هر هویتی است.
با گذر از منطق (( میشود ـ به گونه ای ـ دیگر ـ رفتار کنم )) به سوی منطق (( اکنون ـ به گونه ای ـ دیگر ـ رفتار میکنم)) تنها واقعیت جنگ نیست که عوض میشود بلکه کلیت بازی اجتماعی و ارتباط میان بازیهای جزئی درون ساختار سلطه نیز تغییر کرده ، خشونت از وضعیت تهدیدی بالقوه و وسیله ای غیرمستقیم به وسیله ای مستقیم و ابزاری در درون تمامی ارتباطات بینابینی، ارتباطاتی مشتمل بر رابطۀ دولت و هویتها تا ارتباط میان زن و مرد، استاد و شاگرد، کودک و بزرگسال و ... دگرگون میشود. به طور خلاصه تمام گفته هایی که داعش را با عرب بودن و حقیقت اسلام یکسان می انگارند چیزی نیستند جز نوعی از لیبرالیسم بازاری که با توسل به تعدادی کلیشۀ نخ نما و پوچ به استقبال تفسیر چنین پدیده هایی میروند. داعش از کار انداختن همۀ سیستمهای سیاسی و جنسی و اخلاقی پیشین در جهت برساختن وضعیتی جدید است.
4 ـ تقابل با داعش تنها از طریق بیان اینکه داعش زادۀ تفکر اسلامی است محقق نمیشود وتنها با اعلان اینکه ما اسلامی نیستیم خطر چرخش به سوی داعش و تبدیل شدن به آن کاهش نمی یابد و خودبخود نیز ضد فاشیست و ضد داعش نخواهیم شد . در برابر مدل اسلامی داعش، مدلهای ناسیونالیستی، لیبرالی و سکولار داعش هم وجود دارند . اینکه قدرتها سریعأ از امور ممنوعۀ نمادین خویش گذر کرده، اینکه تمامی هویتها آمادگی عریان و هولناکی برای ابراز خشونت فیزیکی و جسمی در خود دارند تنها ویژگی داعش نیست بلکه ویژگی بنیادین سلطه در نسخۀ شرقی آن است که در پنجاه سال اخیر همۀ اشکال جنگ و شکنجه و نسل کشی را به خود دیده است. داعش از امواج پیشین فاشیسم خشونت آمیزتر نیست بلکه تنها فرمی دیگر از فاشیسم است، فرمی که همان مکانیسمهای پیشین را بازتولید میکند. داعش تنها زادۀ اسلام نیست بلکه شیوه ای دیگر از بعث ، تورانیسم و.... و فاشیسمی خفته در درون انبوه اقلیتها و مذاهب است.
خونخواری و درندگی داعش از خونخواری و درندگی حزب بعث و مذاهب بنیادگرایی که صدها هزار جوان را به قصد کشته شدن روانۀ میدانهای مین میکردند و با گرفتن جان ده ها هزار جوان و نوجوان راهی را میان تانکها و زره پوش ها باز میکردند بیشتر نیست.
5 ـ مقابله با داعش تنها در جبهه های جنگ میسر نمیشود بلکه چنین مقابله ای هنگامی محقق میشود که از کلیت تفکر و نگرش فاشیستی خارج شویم و خود را برهانیم، تفکر و نگرشی که بر اساس ایجاد پیوند با هویت دینی، نژادی و مذهبی عمل میکند. البته این خروج و رهانیدن به معنای رها کردن هویت از طرف انسان چنانکه تبلیغات فاشیستی آنرا با صدای بلند جار میزنند نیست بلکه بدین معناست که یگ دیگری غریبه از هیچ هویت دینی و ملی برساخته نشود. جنگ با داعش تنها جنگ در سنگر نیست بلکه جنگی است که برساخته شدن سوژۀ انسانیمان را زیر لوای فراخوانهای ایدئولوژیک در بر میگیرد. جنگ با داعش یعنی لحظاتی که در آن (( منِ )) سوژه ها از (( دیگری )) ، از (( غریبه ها )) جدا میشود، لحظاتی که در آن هویت فردیمان با هویت جمعی وارد دیالوگ و گفتگو میشود.
لحظۀ جنگ با فاشیسم، پیش از هر چیز لحظۀ عمل برمبنای رابطۀ فرد با هویتهای ایدئولوژیک جمعی است. لذا این تنها هویت اسلامی نیست که میتواند یک فرد فاشیست را به وجود بیاورد بلکه هویت عرب بودن، فارس بودن، کورد بودن، ترک بودن، مرد بودن ، سکولار بودن و .... هم چنین کارکردی دارد. همۀ این هویتها میتوانند در خدمت برساختن گونه ای اجبار در جهت تغییر سوژه ها به ماشینی کور و خشن و فاشیستی باشند.
6 ـ هر جنبشی ضد داعش در ماهیت خویش تنها هنگامی میتواند تأثیری عمیق برجای بگذارد که نماینده ایستادگی و مقاومت در برابر فاشیسم به مثابه امری کلی باشد. امروزه روز در مشرق زمین بیشتر از هر زمانی برساختن جبهه ای ضد فاشیسم ضروری مینماید، جنبشی علیه هویتهای بسته، علیه تمام بنیادهای ایدئولوژیکی که خشونت را می آفرینند از دگماتیسم دینی گرفته تا شوونیسم و راسیسم که به گونه ای دهشتناک در کوچه و پس کوچه های مشرق زمین گسترش یافته اند. برای متوقف ساختن فاشیسم باید ترور فردیت بوسیلۀ هویتهای دینی، ناسیونالیستی و جنسیتی متوقف شود. برای تحقق چنین خواستی لازم است که این داعیه از شکل داعیه ای لیبرالی و ساده لوحانه مبنی بر توازن و همسانی هویتها و مشروعیت بخشی به قدرت آنها از طریق رأی گیری یا نظام انتخاباتی صرف به شکلی از انتقاد، نقدی بر کلیت سیستم موجود در مشرق زمین و بنیادهای عملی اش تغییر پیدا کند، بنیادهایی که دربرگیرندۀ له شدن فرد در زیر تعیّن جبرگرایانۀ هویت هاست. نمونه های این له شدگی، ویران شدن انسانیت اسلامگرایان تندرو زیر سلطۀ هویت جبرگرای اسلامی، ویران شدن انسانیت ترکها زیر سلطۀ هویت ترک بودن و چرخش خودِ عرب بودگی بعنوان سویه ای مخرب در جهت تخریب سویۀ انسانی موجود در سوژۀ عربی و ... اند.در حال حاضر نظام اقناع یا اعتماد نزد انسان شرقی به سوی نظامی تروریستی و کشنده چرخش پیدا کرده است. ضدیت با فاشیسم از آنجایی آغاز میشود که انسانها به گونه ای دیگراعتماد و هویت خود را بازشناسند و لذا هر تقابلی با فاشیسم با این امر شروع میشود که هویت مقدس، پیام مقدس و جنگ مقدس وجود ندارد.
7 ـ بخش بسیار بزرگی از قدرتهای فاشیستی در شرق، قدرتهایی بدون پشتوانۀ تئوریک اند. فاشیسم در مشرق زمین گونه ای تفکر سیاسی نیست بلکه مجموعه ای از مواضع اجرایی و تاکتیکی ، مجموعه ای از طرحهای جنگی و پروژه های تخریب گرایانه و اشغال ، پاکسازی و انحراف است. در چند سال اخیر مجموعۀ تفکر سیاسی به گونه ای ترسناک از بستر زندگی سیاسی عقب گرد نموده و سیاست به سویۀ پراکتیکی عریانش تقلیل پیدا کرده است. انسان هیچگاه نمیتواند جهانی را تغییر دهد که چیزی از آن نمیداند. جنگ با فاشیسم وابسته به درک فاشیسم است. برمبنای چنین رویکردی هر جنبشی با داعیۀ ضد فاشیست بودن نمیتواتد جنبشی ضد فاشیستی باشد اگر به شیوه ای گسترده از تفکری تازه نشأت نگیرد، تفکری که توانایی خوانش کلیت چشم انداز مذکور را داشته باشد. هیچ جنبش ضد فاشیستی توانایی ماندگاری بدون برخورداری از یک تئوری روشن و مشخص ضد فاشیسم را ندارد و بر این مبناست که بدون تفکری تئوریک، بالیدن و شکوفایی جنبش ضد فاشیستی ناممکن می نماید.
8 ـ هر جنبش جمعی ضد داعش و قدرتهای مانند آن بدون هویتی آشکارا، بدون برخورداری از هویت واضح و روشن ضد فاشیستی و بدون اینکه آشکارا ضد هر نوع فاشیسمی باشد ارزشی ندارد. جنبشی با این ویژگیها و بدین شکل مطلوب اگر روزی روزگاری زاده شود، جنبش و چیزی دیگرگون و متفاوت با جنبشهای دفاع از حقوق بشر و فعالیتهای جامعۀ مدنی خواهد بود. هر جنبش ضد فاشیسم باید رخدادی بیرون از رتوریک و بلاغت لیبرالی فریبکارانه باشد، بلاغتی لیبرالی که دربارۀ حراست از اقلیتها و جلوگیری از رشد نسل کشی است. جنبش ضد فاشیستی واقعی باید با حقیقت فاشیسم همچون یک امکان درگیر شود، امکانی که در اینجا و در این نقطه حضور داشته و دارد. ضدیت با فاشیسم اساسأ برمبنای هیچ تئوری بلاغی و خرافی عمل نمیکند زیرا فاشیسم حقیقتی روزمره و بسیار مستحکم است، لذا چنین جنبشی نیازمند موضعگیری روشن، موضعی خارج از هر موضعگیری لیبرالی فریبکارانه است، موضع گیری ای که توسط لیبرالیسم با بلاغتی تکراری و زبانی مرده و کلیشه ای آمیخته گشته است. این موضع تازه باید در مقابل تمامی بازیهای سیاسی باشد، موضعی باشد دربارۀ سیاستهای هویتی که در تمام مشرق زمین حاصلی جز تندروی همراه با کشتار و سربریدن نداشته است. این موضع ضد فاشیستی باید دربارۀ نجات گروههای مختلف از هراس بودن و نبودن، دربارۀ وظیفه و شیوه عملکرد ایدئولوژی در زمانۀ حاضر، دربارۀ کنده شدن سوژه از تعین و جبر زمینه های اجتماعی، دربارۀ گذار و نجات سوژۀ تسلیم شده و اسیری باشد که همچون ابزاری در خدمت تحقق فرامین ماشینهای ایدئولوژیک است.
این اتخاذ موضع باید دربارۀ اخلاقیات سلطه و شیوۀ رفتار با دیگری، دربارۀ ماهیت سرمایه و نقش اساسی آن در آفرینش فاشیسم، دربارۀ چگونگی تقدس زدایی از خشونت، دربارۀ بازشناسی رابطۀ دین و مدرنیته اما به دور از کلیشه های نخ نمای لیبرالی باشد، کلیشه هایی که همواره دو پدیدۀ دین و مدرنیته را همچون دو پدیدۀ متضاد و ناهماهنگ بازنمایی میکنند.
قابل توجه اینکه ویژگی اصلی موضع گیریها در زمانۀ حاضر آن است که چنین موضعگیریهایی به چند گزارش خبری و فیس بوکی مبتذل و سطح پائین دربارۀ اسلام و درنده خویی داعش تقلیل یافته است. فاشیسم با خود و در بطن خویش، ضرورتی سترگ برای بازنگری در مفهوم موضع را نیز بهمراه دارد. مسئله تنها این نیست که در این نقطۀ زمانی و مکانی مخالف داعش باشیم بلکه بایستی به ضدیت با تمام زمینه ها و وضعیتهایی برخیزیم که بطور مداوم در خدمت نوسازی و احیای فاشیسم اند. بر اساس دیدگاه و ذهنیت لیبرالی، جنگ علیه داعش، جنگی رادیکال علیه فاشیسم نیست بلکه آنرا جنگی میان گفتار دینی تندروانه و میانه روانه، دعوایی میان یک ملت و برخی گروههای انحرافی ، بیمار و تندرو، جنگی میان مدرنیته و دین و همچون وضعیتی که چند سیاستمدار غیرمسئول و فاسد برانگیخته در نظر گرفته و معرفی میکنند.....همۀ این تلاشهای نظری عقیم برای فرار از این حقیقت است که : داعش و بعث و تمام ماشینهای فاشیستی دیگر زاده و مخلوق سرمایه داری شرقی اند. وهمۀ این تحلیلها و بازنماییهای سطحی نیز تلاشهایی هستند با هدف گریز از این حقیقت که : جنگ علیه فاشیسم به جنگ علیه داعش قابل تقلیل نیست بلکه جنگ ضد فاشیستی جنگی است که باید در تمام ابعاد تفکر، زندگی و نگرش انجام پذیرد.
9 ـ بطور خلاصه ایجاد جنبش ضد فاشیستی امکانپذیرست اگر که گونه ای از ایجاد شکاف در میان شیوه های قدیمی/کهنۀ انقلاب و مقاومت صورت بگیرد. ضد فاشیستها باید همان لحظۀ رادیکال خویش را بیابند، لحظه ای که در آن بتوانند بگویند: (( اکنون ـ میشود ـ به گونه ای ـ دیگر ـ رفتار کنیم)). اما به گونه ای دیگر رفتار کردن نزدِ یک فرد ضد فاشیست همواره و از پیش محکوم به داشتن و وجود تصویری واضح و روشن از آن دنیایی است که فاشیسم را برساخته است. اکنون ـ میشود ـ به گونه ای ـ دیگر ـ رفتار کنیم یعنی اکنون باید به گونه ای دیگر بیندیشیم، به گونه ای دیگر خود را بیرون از جبر و سلطۀ هویتهای کلان بازشناسیم و به گونه ای دیگر بگوئیم و ببینیم. به باور من نقطۀ آغاز هر تقابل و مواجهه ای با فاشیسم از آنجاست که بصورت دقیق و موشکافانه دربارۀ(( گونۀ دیگری از رفتار))و بر روی امکانهای موجود در درون چنین رفتاری کار کنیم.
په یوه ندی