- MOC.OOTAHAD
- selcitrA seidutS erutuF
- MOC.OOTAHAD
تفسیر و مقابله با تکنیک های رتوریک و تئوریک یک
تفسیر و مقابله با تکنیک های رتوریک و تئوریک یک "روشنفکر شرقی"
نقدی بر نوشتار "داعش و جستاری مقدماتی دربارۀ تکنیکهای تفسیر و مقابله"
فؤاد حبیبی
نوشتار اخیر بختیار علی درباب داعش – "داعش و جستاری مقدماتی دربارۀ تکنیکهای تفسیر و مقابله"- یکی از نمونه های خوب و آموزنده ی تحلیل سیاسی است، منتهی بدان شرط که بخش اعظمی از روش و محتوای سخنان وی را به تمامی معکوس کنیم. اگرچه این سبک از تحلیل سیاسی تنها به این نویسنده و مقاله ی مذکور ختم نمی شود اما می توان به واسطه ی نگاهی انتقادی به این نوشتار ضعف ها و کاستی های جدی و تیپیکال چنین متونی را آشکار کرد و ضمن معرفی و شناسایی متونی از این قبیل، راه واسازی آنان و گشودن مسیر برخوردی براستی تحلیلی و انتقادی با پدیده های اجتماعی را در بر گرفت.
1) در این سبک و رویکرد تحلیلی – که رواج و شیوع گسترده ای نیز در میان نویسندگان معاصر یافته است- علیرغم اشاراتی گهگاه به نکاتی صحیح و درخور تأمل، در کلیت متن هم پدیده های مورد بررسی از دسترس فهم و درکی روشن خارج می شوند و هم نوعی از بازی های زبانی روشنفکرانه و فاضل نمایانه جایگزین یک تحلیل جدی و موشکافانه می شود. اگر قرار دان پدیده های مورد بررسی در بطن بستر تاریخی، اقتصادی و سیاسی آن ها یکی از آموزه های اولیه و بنیادین تفکر انتقادی باشد، سبک تحلیلی روشنفکرانه ی مذکور یکسره مسیری خلاف این را پی می گیرد و سعی بر آن دارد که پدیده های مشخص و انضمامی را در پوششی افسانه ای و رمزآلود مستور سازد. در همین راستاست که بختیار علی در مقاله ای که قرار است درباره ی داعش باشد به جای اینکه ریشه های ظهور و بروز داعش را در بافت جهانی و منطقه ای آن قرار دهد، با خلق مفاهیم من درآوردی و بی پایه ای چون "فاشیسم شرقی"، داعش را از سنتز ده ها عامل تاریخی، اقتصادی و سیاسی هم چون ظهور بنیادگرایی اسلامی به عنوان یکی از جدی ترین و یگانه بدیل های جدی در مقابل لیبرال دموکراسی، فقر گسترده و عقب افتادگی شبه-ابدی بخش های زیادی از مردم مسلمان خاورمیانه که چون منبع بی پایان تولید نیروی گروه های بنیادگرا عمل می کند و تن دادن قدرت های منطقه ای و جهانی به هر ابزاری برای به زیر کشیدن قدرت های رقیب درآورده و آن را به تجسم بدیع و بی بدیل نوعی روح ابدی فاشیستی در شرق بدل می کند.
بختیار علی در همان ابتدای نوشتار خویش اعلام می کند که : "مشکل اساسی فاشیسم شرقی این است که برخلاف فاشیسم غربی از هیچ ایده یا حزب یا حتی نوعی نگرش سیاسی و فلسفی نشأت نگرفته، به هیچ دولت یا هویتی ملی و عِرقی هم تعلق خاصی نداشته بلکه گونه ای نیرو و توان بالقوه مخرب و ویرانگر است که امکان برساخته شدن از هر نوع هویت و هرگونه رابطۀ بینابینی را دارا میباشد." براستی آیا بهتر نبود نویسنده به جای چنین گزافه گویی های سرتاسر غلطی، ایده، سازماندهی و نگرش سیاسی-فلسفی داعش به عنوان یکی از ده ها سازمان برآمده از بنیادگرایی اسلامی را مورد بحث و بررسی قرار می داد و در صورت امکان بدین واسطه تمایزات و تفاوت های داعش با اسلاف و رقبای خویش را برجسته می ساخت؟آیا این انتظاری نابجاست که نویسنده و تحلیل گرِ داعش به جای پاک کردن سرمنشأ و اصول عقیدتی داعش، درعوض تحقیر نابجای سازماندهی گروهی که بخش های مهم و استراتژیکی از عراق و سوریه را به تصرف درآورده است، به جای نادیده گرفتن برآمدن این سازمان از دل القاعده، دلایل انشعاب از آن و چگونگی برتری یافتن آن بر دیگر گروه های مشابه در سوریه، در عوض بررسی ایده ی تاریخی بازگشت به صدر اسلام و اجرای خشن و بی گذشت قوانین شریعت هم چون حلال مشکلات جهان اسلام را تفسیر و تحللی کند نه ایکه با پناه گرفتن در سایه ی اصطلاحی بی بنیه و محتوا هم چون "فاشیسم شرقی"–آن هم با این مختصات مبهم- بیش از هر چیز به گم شدن ردپای داعش در برهوت پایان تاریخ و نظم مسلط کنونی جهان یاری برساند. گمان نمی کنم نیاز بسیاری باشد تا بواسطه ی بحث بر سر ایده های چنین سازمان هایی، سازماندهی فراملی و چگونگی ارتباطات آن ها با دولت های خاص و قدرت های امپریالیستی و منطقه ای و تعلق شدید و غلیظ آنان به متعصبانه ترین هویت های عرقی بحث را به درازا بکشیم.
2) یکی از رایج ترین ویژگی های گفتار تبلیغات تأکید بر تازه، بدیع و خارق العاده بودن کالا یا خدماتی است که تبلیغ می شود. در این گفتار، جزئی ترین تفاوت ها و نوآوری ها چنان بزرگنمایی می شود که گویی بشریت با تولید و تکثیر کالا/خدمات مذکور پای به عصر و دورانی جدید نهاده است. برای مثال وقتی قرار است از کیفیت بهتر کفشی که به بازار عرضه شده صحبت شود به کمتر از اعلام انقلابی بنیان فکن در صنعت کفش و حتا گونه ای وضعیت وجودی نوین برای بشریت رضایت داده نمی شود. اما بی شک این ویژگی گفتار تبلیغات تنها به این حوزه ی گفتاری محدود نمانده و معادل های آن را در گفتار سیاسی نیز می توان یافت. در گفتار سیاسی تأکید بر خصلت بدیع و تمایز رادیکال یک پدیده یا می تواند به راستی خبر از تحولی بنیادین در وضعیت امور دهد و یا حکایتگر بی خبری تحلیلگر از روند تاریخی امور و جایگاه یک پدیده در کلیت اجتماعی حاکم. در نوشتار مورد بررسی ما درباره ی پدیده ای به نام داعش چنین آمده است: « داعش امتداد دین یا ناسیونالیسم عربی به شیوه ای تقلیدی نیست بلکه توقف منطق دیرینۀ تمام ایده های پیشینی و از پاانداختن آنها به منظور ایجاد رفتاری تازه است. داعش همراه خود تنها درنده خویی و سربریده را به ارمغان نمی آورد بلکه گونه ای دیگر از فرهنگ دینی، جنسی و اقتصادی را به همراه می آورد. با ظهور داعش تنها نظم سیاسی نیست که دچار از هم پاشیدگی میشود بلکه تمامیت نظم اجتماعی، جنسی و فرهنگی هم از بیخ و بن برکنده میشود و گونه ای دیگر از رفتار بروز پیدا میکند... داعش از کار انداختن همۀ سیستمهای سیاسی و جنسی و اخلاقی پیشین در جهت برساختن وضعیتی جدید است.»
در مقابل این ادعاها – و پیش از آنکه به بررسی آن ها بپردازیم- باید از تحلیلگر و مدعی از کار افتادن تمامی سیستم های سیاسی و اخلاقی سابق پرسید که چه تفاوت های بنیادینی میان داعش، جبهه النصره، القاعده، بوکوحرام و ده ها سازمان مشابه دیگر وجود دارد که باعث می شود داعش آن پدیده ای باشد که چنین همه چیز را درهم ریخته و دورانی جدید را – دستکم در خاورمیانه- نشان می زند؟ داعش کدام فرهنگ دینی، جنسی و اخلاقی متفاوتی از طالبان عرضه کرده است؟ کدامین تمامیت و نظم کلی را هدف قرار داده است؟ چگونه داعش موفق شده است تا در عرض چند ماه تمامیت نظم اجتماعی، جنسی و فرهنگی را از بیخ و بن برکند؟
در این تسخیر شدن تحلیل و تحلیلگر به واسطه ی اشباح گفتار تبلیغاتی به وضوح می توان زدودن ردپای تاریخی سنت بنیادگرایی اسلامی و سازمان های مشابه را شاهد باشیم؛ رویکردی که بالکل از یاد می برد داعش هیچ تمایز دینی، جنسی و اقتصادی با اسلاف خویش نداشته و با بررسی چگونگی ظهور و عروج آن حتا می توان خطوط بنیادین مشترک و مؤلفه های یکسره یکسان میان آن ها را تشخیص داد و به بحث گذاشت. در این صورت به راحتی می توان پی برد که داعش نه تنها نماینده و عامل هیچ نوع فروپاشی، کندن، و بنیان فکنی نیست بلکه یکی از بهترین تجلی های سیاست ورزی بواسطه ی نظم معاصر امپریالیستی است که خود را در جنگ سوریه در قالب خلق و تجهیز گروه های افراطی بنیادگرای سنی مذهب از سوی متحدین منطقه ای امریکا برای به چالش کشیدن دولت بشار اسد و آنچه هلال شیعی می خوانند نشان داد. حتا اگر به مسئله ی تجهیز مالی، نظامی و اطلاعاتی داعش از سوی برخی کشورهای منظقه ورود نکنیم و داعش را سازمانی مستقل و سرتاسر متکی به خروش مذهبی نوعی تسنن افراطی نسبت دهیم نیز بازهم در هیچکدام از ویژگی های فکری و سازمانی این گروه نمی توان چنان عناصر بدیعی یافت که به چنین داعیه هایی راه ببرد. اما مسئله تنها به تأثیرپذیری از گفتار تبلیغات محدود نمی شود، حتا شاید نتوان پاسخ را به این محدود کرد که چنین تحلیل ها – و نویسندگانی- از هرگونه درگیری جدی با مسائلی که از آن ها سخن می رانند فاصله ای بعید دارند. این نوع تعریف و مفصل بندی مسئله ی داعش جدا از فقدان دغدغه ی جدی تحلیلگر نسبت به موضوع مورد بحث و نیز محرومیت از آگاهی تاریخی و سیاسی روندهای ظهور پدیده ها، یکی از خصائل ممیزه ی سبک تحلیل و نوشتاری است که بدان اشاره کردیم. خصلتی که با اغراق درباب مسئله ی مورد بررسی، سعی در نشان دادن بدیع و ناب بودن تحلیل و سرانجام فراست و زیرکی تحلیلگر دارد و بدین وسیله در عوض درگیری و دلمشغولی به تبیین تاریخی، اقتصادی و سیاسی مسائل و پدیده های اجتماعی، در اندیشه ی برکشیدن نویسنده در چشمان و نگاه مخاطب است. امروز داعش پدیده ای بدیع است و تحلیل گر آن نویسنده ای است پیشتاز و کاشف این تغییر دوران ساز، دیروز دولت طالبان و القاعده چنین بودند و فردا کسی چه می داند کدامین تجلی و بروز مکرر نظم جهانی سرمایه است که نویسنده ی فاقد رویکرد تاریخی، کلیت گرا و پویا را به زعامت اعلام دوران و سیستمی جدید وسوسه می کند تا این کشف جدید به نام او ضرب شود.
اما نویسنده ی کاشف و زیرک ما چنان در اعلام کشف این بداعت و نوآوری عجول و ذوق زده است که نمی تواند ببیند عملاً بدل شده است به یکی از هزاران پژواک تکراری بلندگوهای نظم مسلط درباره ی شرِمطلق بودن داعش و تصویر هیولایی و بسیار خطرناکی که از این سازمان در رسانه های جریان مسلط به نمایش در می آید. با همین منطق است که اوباما داعش را «سرطان منطقه» نامید و آن را بزرگترین تهدید امنیتی وتروریستی برای ایالات متحده و جهانیان خواند. اوباما در گفتگوی تلویزیونی با سی ان ان اعلام کرد: « داعش در حال تبدیل شدن به یک معضل جهانی است و گروهی است که ایالات متحده باید به آن توجه داشته باشد اما نمیتوانیم به تنهایی این گروه تروریستی را خطاب قرار دهیم. همانطور که چند روز قبل هم گفتیم، ما نمیتوانیم به تنهایی از عهده مقابله با این گروه برآییم و سربازان آمریکایی را برای اشغال سایر کشورها اعزام کنیم. بلکه باید بیشتر تمرکز کنیم و استراتژی بهتری را در نظر بگیریم. باید [در مبارزه علیه داعش] شرکت داشته باشیم و پلیس و نیروهای محلی را برای انجام بهتر کارها آموزش دهیم.... داعش در حال حاضر به دنبال بیثبات کردن عراق است و میتواند به یک [منبع] تروریسم جهانی بدل شود.» بدین سان تحلیلگر زیرک ما در دام یک مبارزه ی رسانه ای قدیمی می افتد که در آن دشمن ایالات متحده تا حد هیولایی خطرناک و دشمن شماره 1 مردم برکشیده می شود تا از این راه امکان و توجیه مداخله ی نظامی ایالات متحده در ماجرا فراهم آید. اینکه تفسیری بر داعش از سوی نویسنده ای که گمان می کند علیه لیبرالیسم موضع می گیرد همراستا می شود با سخنان و مواضع سیاسی رهبران ایالات متحده و دیگر کشورهای امپریالیستی گواه دیگری است بر اهمیت آگاهی های تاریخی-سیاسی و آنچیزی که باید نامش را تعهد و التزامی راستین به منظری مشخص نامید.
3) بختیار علی داعش را جنبشی فاشیستی می داند و کل نوشتار خویش را بر این اساس استوار ساخته است. تعریف وی از جنبش فاشیستی این است: « فاشیسم در نهایت راه خود را در میان توازن قوا پی خواهد گرفت بطوریکه لازم است همواره دو قدرت، دو جبهه و رابطه ای میان دو قطب وجود داشته باشد...در فاشیسم مرزها و حدود تقابل قدرتها فرو ریخته و همۀ قدرتهای موجود "به گونه ای ـ دیگر" رفتار میکنند. در چنین موقعیتی مرز و حدی وجود ندارد که قدرتها در چارچوب آن متوقف شوند، لذا جنگی همیشگی درمیگیرد.... آرمان فاشیسم این است که در چنین وضعیتی تا نهایت لاقیدی و تا تخریب مطلق پیش برود...فاشیسم خشونتی کور است که هیچگاه به هدفش نمیرسد، هرگز نمیتواند رسالت خود را تمام و کمال به انجام برساند و جنگی است که ماندگاری خود را همواره در وجود جنگی دیگر می یابد...اکنون چیز جدیدی روی میدهد، چیزی که ندیده اید و ضربۀ سهمگینی را بر خود احساس میکنید که انتظارش را نداشتید. اکنون هر چیزی که پیشتر حرام و ممنوعه بود، دگرگون میشود. اکنون نظم جدیدی به راه انداخته میشود که در منطق پیشینی سلطه، تجاوز و لذت وجود نداشته است. فاشیسم تنها وارونه کردن منطق سلطه نیست بلکه وارونه کردن منطق تجاوز و لذت هم هست.»
درک بختیار علی از فاشیسم بر این اساس چیزی فراسوی یک جنبش ویرانگر که فاقد برنامه و طرح های عقلانی است نمی رود در حالی که فاشیسم بسی بیش از آنچه وی می اندیشد متأثر از آموزه هایی چون عقلانیت، برنامه ریزی، رهبری و مدیریت حزبی و بسیج اجتماعی است. فاشیسم جنبشی است که بیش از هر چیزی نه برای درهم کوبیدن مرزها و قدرت های موجود بلکه برای نجات آنان از گزندی جنبشی رادیکال و انقلابی در پوشش انقلابی کاذب تمامی امیدها برای تغییرات را به یغما می برد. تنها کافی است به جای این گزاره های سرتاسر نابجا، تاریخ فاشیسم را در نظر بگیریم تا نقش نهادهای سنتی و محافظه کار جوامع که در معرض خطر از دست دادن قدرت و رویارویی با انقلابی اجتماعی بوده اند را در راه دادن به فاشیست ها همچون آخرین تیر ترکش حفظ کلیت اجتماعی موجود دریابیم. فاشیسم نوعی جنگ بسیار کنترل شده و عقلانی علیه بلاگردان ها- از یهودیان، کولی ها تا خارجی ها و ...- راه می اندازد تا مسبب اصلی بحران ها و مشکلات که چیزی نیست جز خود نظم موجود از گزند خشونت راستین و رادیکال انثلاب و دگرگونی در امان بماند. تصور خشونت فاشیسم همچون خشونتی کور خود یکی دیگر از نشانه های فقدان درک نمایش های فاشیستی خشونت است. فاشیست ها برای اعمال خشونت نه تنها بسیار با برنامه و متکی به آخرین تکنولوژی ها و نظریه های مدیریتی بوده اند بلکه اصولا نمی توان خشونت آن ها را به صرف نمایش مهوع و اغراق آمیز اعمال آن ها نوعی خشونت رادیکال یا بنیان برانداز دانست که گویا نظمی جدید به دنبال دارد. فاشیسم و خشونت ورزی آن درنهایت چیزی جز تداوم نظم سابق با ابزارهایی دیگر نبوده و نیست. در ضمن تعریف فاشیسم هم چون جریانی استوار بر "توازن نیروها" اصولا برای قدرت یابی بناپارتیسم طرح شده است و نه فاشیسم؛ زیرا اتفاقا فاشیسم نه بر اساس توازن قوا در میان دو قطب اصلی اجتماعی بلکه در صورت به خطر افتادن توازن قوا و امکان یابی انقلاب های رادیکال، هم چون ابزار نهایی نیروی راست و محافظه کار جامعه امکان و مجال بروز و گسترش یافته است.
بختیار علی همچنین همانگونه که پیش از این نقل کرده ایم نوعی "فاشیسم شرقی" را دسته بندی کرده و برای آن ویژگی هایی چون فقدان ایده، حزب، تعلق قومی و عِرقی و نوعی رانه ی ویرانگر و مخرب قائل است: « بخش بسیار بزرگی از قدرتهای فاشیستی در شرق، قدرتهایی بدون پشتوانۀ تئوریک اند. فاشیسم در مشرق زمین گونه ای تفکر سیاسی نیست بلکه مجموعه ای از مواضع اجرایی و تاکتیکی ، مجموعه ای از طرحهای جنگی و پروژه های تخریب گرایانه و اشغال، پاکسازی و انحراف است.» از همین تعریف می توان استفاده کرد تا به راحتی سستی و تزلزل ستون بنیادین نوشتار وی را نشان داد. اگر داعش جنبشی فاشیستی است باید دارای ویژگی های اصلی جنبش های فاشیستی باشد که بی شک برخورداری از یک ایدئولوژی سفت و محکم، وجود یک رهبری کاریزماتیک، تلاش برای حفظ سنت های موجود همچون سنگ بنای اجتماع در کنار شرایط خاص اجتماعی – از جمله همانطور که گفتیم خطر قریب الوقوع انقلابی مردمی و رادیکال- را باید از خود نشان دهد. اما نه فقط برداشت بختیار علی از فاشیسم نادرست و غلط است، بلکه باید گفت که اصولا داعش نه یک جنبش و جریان فاشیستی بلکه سازمانی تروریستی و غیراجتماعی است که البته از آبشخور بنیادگرایی اسلامی تغذیه کرده و با جدب برخی جوانان سرخورده ی عرب و مسلمان در خدمتِ مستقیم پروژه های سازمان های امنیتی و اطلاعاتی قدرت های منطقه ای قرار گرفته است.
4) انفکاک جعلی و بی پایه ی شرق از غرب یکی دیگر از نقاط بحث برانگیز نوشتار بختیار علی است. وی بارها از "فاشیسم شرقی"، "سرمایه داری شرقی"، "سلطه ی شرقی"، "دولت شرقی"، "سیستم شرقی و "انسان شرقی" سخن می راند. جدا از اینکه وی برخی از این اصطلاحات را چندان شرح نمی دهد و مراد خویش از تأکید بر شرقی بودن آن ها را معلوم نمی کند، خودِ چنین استفاده ای از اساس مشکل ساز و غیرقابل دفاع می نماید. این تقسیم بندی ملهم از نوعی ذاتگرایی، برای هرکدام از این پدیده ها چنان تمایز و تفکیکی با نوع غربی آن قائل می شود که هیچ نشانی از درهم آمیزی امروزه اینان در سراسر دنیا نداشته و یکسره موجودیت هایی متفاوت را مدعی می شود. همچنین این تقسیم بندی بدور از هرگونه درک کلیت نگر و دیالکتیکی از پدیده های معاصر جهان نه تنها هیچ تلاشی برای نشان دادن ردپای نظم مسلط و موجود جهان در برساخته شدن دولت، حزب و فرد شرقی ندارد بلکه از اساس دیواری برناگذشتنی میان آن ها نیز ایجاد می کند. بختیار علی حتا بدین نیز اکتفا نکرده و با تسلیم شدن به نوعی گفتار عامیانه ی «ما شرقی ها بد/ آن ها غربی ها خوب» تمامی ورژن های شرقی مورد اشاره اش را پست تر از نوع غربی اش قرار می دهد و بدین سان سطح تحلیل خود را –علیرغم میل شدیدش به فاضل نمایی- تا پائین ترین حدود گفتار عامیانه فرو می کشد. فاشیسم شرقی فاقد طرح و برنامه و حزب است، سلطه ی شرقی از مرز خشونت می گذرد، دولت شرقی وظایف دولت بودن خود را به خوبی ایفا نمی کند، قدرت های شرقی پشتوانه ی تئوریک ندارند،سرمایه داری شرقی مولد بعث و داعش و ... است. شاید در زمانه ای که نظم سرمایه تمامی گیتی را به تصرف خویش درآورده و در هر امر خاص و منفرد عالم نقش و نگار کلی خویش را حک کرده است، اینگونه تقسیم و انفکاک مطلقی نشانه ای روشنی از فقدان آگاهی های تاریخی و سیاسی اقتصادی نزد "روشنفکر شرقی" ما باشد، اما بی شک این تقسیم بندی هیچ کمکی به درک سازمانی نمی کند که بر اساس سنتزی از تمامیت جزئیت ها جهانی نظم موجود ظهور کرده است.
5) اینکه نوشتاری در باب داعش باید و می تواند از اصول نظری متفکران مختلف بهره بگیرد امری است واضح و مبرهن، اما اینکه نوشتار مذکور به کلاس درس نظریات نیکولاس لومان و ژاک لاکان بدل شود چیزی است دیگر. بختیار علی معلوم نیست به چه دلیلی سطور بسیاری از متن خویش را به شرح نظریه لومان درباره ی سلطه اختصاص داده است؟ البته استفاده ی دلبخواهی و نمایشی از نظرات متفکران مختلف خود یکی دیگر از ویژگی های سبک نوشتار پست مدرنیستی مذکور است؛ اما ایراد مضاعف کار بختیار علی – در قیاس با نمونه های معروف جهانی این جریان- آن است که وی به جای اینکه نظریه را در خدمت شرح مسئله و پدیده ی مورد بحث خویش قرار دهد، خود، متن و مخاطب را در در خدمت مباحث متفکر مورد اشاره ی خویش قرار می دهد. علاوه بر این دو ایراد دیگر به کار وی در این باره وارد است: نخست آنکه وی برای بحث بر سر فاشیسم از تعریف لومان درباره ی سلطه بهره می گیرد. معلوم نیست وی چرا به جای آن همه بحث مفید و درخور متفکران مختلف درباب فاشیسم چرا این راه را بر می گزیند زیرا عملا ًتعریف لومان نه کمکی به درک و فهم وی از فاشیسم داعش می کند و نه اصولا ًتعریف لومان از سلطه تعریفی قابل اعتناست: « برای تشریح چنین نگاهی از تئوری نیکولاس لومان استفاده کرده و آنرا وام میگیرم. لومان در تعریف سلطه میگوید: "سلطه نوعی ارتباط اجتماعی است که در هر دو جبهه یا طرفین این ارتباط رفتار کردن به گونه ای دیگر امکان دارد".» آیا نمی توان این تعریف را نه درباره ی سلطه بلکه درباره ی روابطی چون دوستی، همسایگی، همکاری و ... استفاده کرد؟ ارتباطی که هردو سوی آن می توانند به گونه ای دیگر رفتار کنند به هیچ وجه نمی تواند تعریفی درباب رابطه ای باشد که هسته ی اصلی آن چیزی نیست جز فرودستی و فرادستی طرفین رابطه و منتفع شدن فرادست از این رابطه و تلاش برای حفظ و تداوم آن از سوی وی به هر قیمتی. مشکل دوم در وام گیری از نظرات لومان آن است که به ظاهر بختیار علی سعی داشته تا در مقابل الگوهای لیبرالی در این باره مسئله را تحلیل کند اما برای شرح و تفسیر خود یکی از دست راستی ترین متفکران معتقد به ارگانیک بودن کلیت اجتماعی و یکی از آراءِ سست و بی پایه ی وی را برای بنای نظراتش انتخاب کرده است. جدا از بی اطلاعی وی از پدیده ی داعش، معنا و جایگاه فاشیسم ومشکلات بسیار دیگر این نوشتار، وی حتا در ساحت تجرید نظری نیز خود را ناتوان تر از آن نشان می دهد که از منظری مشخص بحث های خویش را سامان دهد. یکی از بهترین دلایل برای طرح چنین مدعایی رویکرد ضدلیبرالی متناقض وی در این مقاله است.
6) برخلاف آنچه که این روزها مد شده است اتخاذ یک رویکرد نظری و یا موضع گیری در باب نظریه ای مشخص از این راه حاصل نمی شود که فرد چپ و راست به نظریه ای خاص حمله ور شود یا بالعکس خود را ملتزم و پیرو رویکردی خاص معرفی کند. به همین دلیل برای ارزیابی و سنجش رویکرد و منظری که سوژه در قبال جهان اتخاذ کرده است باید به جای شعارها و فریادهای بی امان وی، کلیت رویکرد وی را مورد توجه و بررسی قرار داد. تعریف و چیستی مسئله، دلایل و ریشه های وقوع آن، چگونگی تداوم حیات آن و افق ها و راه حل های پیش روی آن بسی بیشتر از داعیه های خود نویسنده می تواند در باب موضع او سخن بگوید. بختیار علی در این نوشتار بارها و به شکلی غلوآمیز و مکرر لیبرالیسم را به باد انتقاد و استهزا می گیرد: « ظهور داعش تا اندازۀ زیادی به آن رویا و خرافۀ لیبرالی فریبکار پایان بخشید که داعیۀ تغییر آرام و بطئی و مقطعی برای گذار به دموکراسی در شرق را دارند... به طور خلاصه تمام گفته هایی که داعش را با عرب بودن و حقیقت اسلام یکسان می انگارند چیزی نیستند جز نوعی از لیبرالیسم بازاری که با توسل به تعدادی کلیشۀ نخ نما و پوچ به استقبال تفسیر چنین پدیده هایی میروند... هر جنبش ضد فاشیسم باید رخدادی بیرون از رتوریک و بلاغت لیبرالی فریبکارانه باشد... لذا چنین جنبشی نیازمند موضعگیری روشن، موضعی خارج از هر موضعگیری لیبرالی فریبکارانه است، موضع گیری ای که توسط لیبرالیسم با بلاغتی تکراری و زبانی مرده و کلیشه ای آمیخته گشته است...»
ما پیش از این تعریف وی از مسئله را دیدیم و شاهد بودیم که درک وی از آن چیزی جز تقلیل مسئله به نوعی روح ازلی و ابدی شرقی نیست که زاینده ی فاشیسم ویرانگر و بی منطق خود شده است. این تعریف مسئله که ردپای نظم امپریالیستی سرمایه را لاپوشانی می کند و نقش عمده ی آن در حذف و سرکوب هر نوع کنش ورزی سیاسی به معنای رادیکال در سراسر کره ی ارض را از یاد می برد و نمی تواند میان بهشت پایان تاریخ – و پایان سیاست- با انفجار خشونت تروریستی گروه های اجیرشده و قارچ های سمی برهوت زمین رئال پولتیک ارتباطی برقرار کند، به واقع چیزی نیست جز رویکردی سرتاسر لیبرالی و ضد سیاسی. اما کار تنها بدین جا ختم نمی شود و برای اثبات ماهیت لیبرالی مطلب اندیشه ها و رویکرد بختیار علی تنها کافی است به افق ها و راهحل های موجود از دیدگاه وی بپردازیم. وی در اینباره بر آن است که : «مقابله با داعش تنها در جبهه های جنگ میسر نمیشود بلکه چنین مقابله ای هنگامی محقق میشود که از کلیت تفکر و نگرش فاشیستی خارج شویم و خود را برهانیم، تفکر و نگرشی که بر اساس ایجاد پیوند با هویت دینی، نژادی و مذهبی عمل میکند... جنگ با داعش تنها جنگ در سنگر نیست بلکه جنگی است که برساخته شدن سوژۀ انسانیمان را زیر لوای فراخوانهای ایدئولوژیک در بر میگیرد. جنگ با داعش یعنی لحظاتی که در آن " منِ" سوژه ها از "دیگری" ، از "غریبه ها" جدا میشود، لحظاتی که در آن هویت فردیمان با هویت جمعی وارد دیالوگ و گفتگو میشود. لحظۀ جنگ با فاشیسم، پیش از هر چیز لحظۀ عمل برمبنای رابطۀ فرد با هویتهای ایدئولوژیک جمعی است... برای متوقف ساختن فاشیسم باید ترور فردیت بوسیلۀ هویتهای دینی، ناسیونالیستی و جنسیتی متوقف شود. برای تحقق چنین خواستی لازم است که این داعیه از شکل داعیه ای لیبرالی و ساده لوحانه مبنی بر توازن و همسانی هویتها و مشروعیت بخشی به قدرت آنها از طریق رأی گیری یا نظام انتخاباتی صرف به شکلی از انتقاد، نقدی بر کلیت سیستم موجود در مشرق زمین و بنیادهای عملی اش تغییر پیدا کند، بنیادهایی که دربرگیرندۀ له شدن فرد در زیر تعیّن جبرگرایانۀ هویت هاست... بطور خلاصه ایجاد جنبش ضد فاشیستی امکانپذیرست اگر که گونه ای از ایجاد شکاف در میان شیوه های قدیمی/کهنۀ انقلاب و مقاومت صورت بگیرد. ضد فاشیستها باید همان لحظۀ رادیکال خویش را بیابند، لحظه ای که در آن بتوانند بگویند: "اکنون ـ میشود ـ به گونه ای ـ دیگر ـ رفتار کنیم"...اکنون ـ میشود ـ به گونه ای ـ دیگر ـ رفتار کنیم یعنی اکنون باید به گونه ای دیگر بیندیشیم، به گونه ای دیگر خود را بیرون از جبر و سلطۀ هویتهای کلان بازشناسیم و به گونه ای دیگر بگوئیم و ببینیم.»
در این گزاره های طولانی می توان به وضوح دید که آنچه از دید بختیار علی رویکردی رادیکال و از بن ضدلیبرالی تصور می شود چیزی نیست جز نوع پنهانی از لیبرالیسم فردگرایانه ی بسیار انتزاعی و تهی از هر نوع کنش جمعی سازماندهی شده. این رویکرد حتا از آن رویه های لیبرالی که وی مورد انتقاد قرار می دهد و بر ایجاد کنترل های نهادی یا قانونی در مقابل خیزش فاشیسم اصرار دارند اتمیستی تر و ضدسیاسی تر است. موفقیت در مقابله با فاشیسم نه در تلاش برای نقد هویت های جمعی تمامیت خواه و فرار از سیطره ی آنان از سوی فرد، بلکه در مبارزه ای اجتماعی و سازماندهی شده حاصل می شود که می تواند مانع پاگیری و قدرت یابی فاشیسم شود. "به گونهای دیگر اندیشیدن، بازشناسی خود، گفتن و دیدن" اگرچه شاید برای فردی منتزع از جهان و اجتماع جهت تأملی شخصی در باب امورات جهان راهگشا باشد – که می توان در باب آن نیز به صورت جدی بحث کرد- اما به هیچ وجه آن راهی نیست که فاشیسم یا هر پروژه ی ضدمردمی را درهم بشکند. در نهایت راه حل بختیار علی چیزی نیست جز ورژن دیگری از دعوت به مطالعه و شستن چشم ها و از این قبیل راه حل های فردگرایانه در حالی که ما در مقابل داعش و نمونه های مشابه آن، نیاز داریم به تولد و خلق سازمان های مبارز و توده ای کنش جمعی از سوی مردم تا نه فقط سازمان های تروریستی در غیاب مردم امکان جولان نیابند بلکه طرف دیگر سکه ی پساسیاست رایج امروزین – تعیین امور در پشت پرده های قدرت در سراسر جهان- بیش از این مردم را به گوشه ی رینگ نراند و جهان را بیش از این در منجلاب فاجعه ی پایان تاریخ فرو نبرد.
په یوه ندی