- MOC.OOTAHAD
- selcitrA seidutS erutuF
- MOC.OOTAHAD
"روشنفکر شرقی" و تمهیداتی برای گریز و سرکوب
"روشنفکر شرقی" و تمهیداتی برای گریز و سرکوب
در ادامه ی نقد بختیار علی
فؤاد حبیبی
اگر براستی در درسآموزی خویش از بحث بر سر نوشتار اخیر بختیار علی در باب داعش مُصرّ باشیم، جوابیه ی خانم بفراو نوری به نقد من نیز آموزه های خاص خویش را داراست که می توان با مقداری تأمل و غور بیشتر بحث را از سقوط در دام نوعی تقابل و مجادله ی فرسایشی و تخریبی فراتر برد و آن را به ابزاری برای آسیب شناسیِ نظام معرفت شناختی، رویکرد روش شناختی و رویه ی تحلیلی گونه ای بدل کنیم که در مقاله ی پیش همچون شیوه ای مسلط در میان برخی از روشنفکران معاصر از آن نام بردم. بنابراین سعی می کنم تا حد ممکن فرصت را غنیمت شمرده و نکات اصلی بحث را از دیدگاه خود بیشتر تبیین کنم:
1) در نقد نوشتار بختیار علی، نکاتی را مطرح ساختم که به برخی از آن ها در نوشتار خانم نوری پاسخ داده شده است. پیش از هر چیز اینکه ایشان چنین احساس مسئولیت کرده و وارد بحث شده اند جای تقدیر دارد که سوای هر انگیزه و انگیختاری، به هر روی امکان بحث بیشتر در این ارتباط را فراهم کرده اند. امیدوارم این بحث فرصتی فراهم کند تا گونه ای فضا برای مباحثه و چالش نظری ایجاد شود و ایده های مختلف در این باره از جزایر محافل فکری منفک به درآمده و در آفتاب حقیقتی بین الاذهانی عیارشان سنجیده شود. اما ورود به چنین فضایی نیازمند پیش شرط هایی است که گمان می کنم در نوشتار خانم نوری به هیچ وجه این پیش شرط ها رعایت نشده اند؛ چیزی که خود می تواند چون نمونه ای جهت آسیب شناسی برخورد با منتقدین مورد بررسی قرار گیرد. اما در کل به باور من نوشتار ایشان فاقد نکته ی مثبت چندان دیگری است، مگر کلکسیونی از اشتباهات اساسی در درک کانون های اصلی بحث با چاشنی بسیار تندِ میلی شدید به تخریب و تخفیف ارزش و جایگاه نوشتار و شخص منتقد. شاید بهتر بود به جای چنین تمهیدات ناپسند زبانشناختی – و به اصطلاح متوسل شدن به خشونت نمادین- اندکی بیشتر به محتوای بحث ها دقت می کردند تا دست کم بخشی از استدلال های منتقدان خویش را درک کرده و موفق به سامان دهیِ دفاعی شایسته از نظام معرفتی و تحلیلی خویش می شدند.
برخی از حملات عصبی و غیرعادی ایشان را اینجا دسته بندی می کنم تا نشان دهم که این رویکرد هیستریک و ویرانگر چگونه از طریق کلمات و خشونت آتشین نهفته در آنان می تواند خبر از میزان استقبال بختیار علی و شاگردانش از نقدی هرچند مختصر دهد:
-« [حرف های وی ] بازگویی همان تفکرات و سخنان رایجی است که در رسانه ها و صفحات شخصی فعالان و روزنامه نگاران می بینیم، اما نویسنده تلاش کرده تا با رنگ آمیزی آن ها و ایجاد گرد و خاکی کلامی، رنگ علمی به نظرات خود بخشیده و مسائل را پنهان کند. او خواسته تا بلاغت ادب فارسی را در خدمت تفکراتی قرار دهد که آنقدر تکرار شده است که نیازی به بلاغت ندارد.»
-« فؤاد با تقلیدی ترین شکل ممکن خواسته بخش اعظمی از روشنفکران کرد را به مقلد بودن متهم کند.»
-«فؤاد از منظری تقلیدی و روزنامه نگارانه ی بسیار رایجی که هر روز پیش روی مان قرار می گیرد بحث های خویش را آغاز می کند.»
-«فؤاد حبیبی از نظرات نویسنده آگاه نیست که در ده ها مقاله و مصاحبه از آن سخن گفته است... برای اطلاعات بیشتر در باره ی ویژگی های فاشیسم شرقی نزد بختیار علی، بهتر آن است که فؤاد و خواننده به کارهای خود بختیار علی رجوع کنند.»
-«این نتیجه گیری ای بدیهی است که هر شنونده ی بی سواد بواسطه ی اوضاع و احوال روزمره نیز می تواند بدان نتیجه دست یابد. جای درنگ و شگفتی بسیار است که فردی آکادمیک اصطلاح بافت تاریخی را تا این سطح فرو می کاهد.»
-«فؤاد اینجا هم دچار اشتباه و کوته بینی شده است.»
-«با همه ی این ها فؤاد حبیبی به شیوه ای غیرمنطقی اصرار دارد بگوید هیچ اتفاق غیرعادی روی نداده است. این ها بخشی طبیعی از اسلام اند و از بافت تاریخی اسلام سیاسی نشأت گرفته اند، یعنی داعش همردیف خود اسلام است و از هزار و چهارصد سال پیش همین نیز گونه بوده و [این روند] از ما جدا نخواهد شد.»
-«فؤاد اگرچه بسیار تلاش می کند تا علمی و آکادمیک جلوه کند اما بحثی روشن درباره ی داعش مطرح نمی کند.»
-«چنین درکی علاوه بر آنکه زدودن دامن داعش از جنایاتش و عادی سازی آن هاست از لحاظ علمی دچار شدن به گونه ای کوته بینی شدید است.»
-«فؤاد حبیبی اینجا جنایات داعش را امری خیالی می داند که توسط رسانه ها در اذهان مردم بزرگ جلوه داده شده است.»
-«فؤاد اسیر مشتی تزهای کهنه و قدیمی است.»
-«... این حرف های فؤاد حبیبی - یکبار دیگر- نشانه ی بی خبری مطلق وی از آثار بختیار علی و نتیجه ی عدم قرائتی شایسته است.»
-«فؤاد حبیبی آنقدر تحت تأثیر عقلانیت آدم کش ها قرار گرفته است که چیزی نمانده است برای جنایاتشان بدانان جایزه دهد.»
-«به دلیل اینکه فؤاد هیچ اطلاعی از ریشه های لاکانی زبان و سیستم واژگانی نداردکه بختیار علی به کار می گیرد، نتوانسته است معنای واژگان مذکور را دریابد.»
-«فؤاد حبیبی عینکی به شدت ایدئولوژیک بر چشم زده است.»
-«فؤاد حبیبی دچار اشتباه می شود چون بر اساس معنای تحت الفظی متن پیش می رود.»
بر این اساس و به صورت خیلی خلاصه و شسته و رفته ایشان معتقدند: من از درکی آشفته رنج می برم که مرا به بازگو کننده ی تفکرات پیش پا افتاده، روزنامه نگارانه و رایج در جامعه و رسانه ها بدل ساخته است، اما من شدیدا درپی پنهان کردن درک پیش افتاده و تکراری خویش در پشت بلاغت های زبانی، علمی و آکادمیک ام. من چیزی جر مقلدی صرف نیستم که بخش اعظم روشنفکران کُرد را به تقلید از دیگران متهم می کنم. من کارهای بیشمار بختیار علی را نخوانده ام و حق ندارم درباره ی مقالات وی تا زمانی که تمامی این آثار را نخوانده باشم اظهار نظر کنم. من در مقابل نوآوری های نظری بختیار علی اسیر مشتی نظرات و تزهای کهنه و بدردنخور قدیمی ام، عینک ایدئولوژیک بسته ای بر چشم زده ام و به همین دلیل نتایجی که بدان ها می رسم را هر آدم بی سوادی هم می داند با این وجود اصرار دارم که این نتایج را به زبانی علمی بیان کنم، اما درواقع من چیزی جز همان بی سواد عالم نمایی نیستم که هیچ اطلاعی از تئوری های لاکان ندارم؛ کسی که در عین محرومیت از درک ریشه های لاکانی بحث های بختیار علی، دچار نوعی کوته بینی شدید و مفرط شده است تا بدان حد که بحث ها را به معنای تحت الفظی درک می کند. من به شکلی غیرمنطقی در پی تقلیل دادن داعش به نوعی ذات ابدی در اسلام هستم، اما در عین حال بحث روشنی هم از داعش مطرح نمی کنم و بدین سان با درکی که دارم به زدودن دامن داعش از جنایاتش می پردازم؛ آن جنایات را امری خیالی و ساخته ی رسانه ها می دانم و حتا آنقدر تحت تأثیر برنامه ریزی عقلانی جنایات خیالی داعش قرار گرفته ام که چیزی نمانده بدانان جایزه هم بدهم.
به باور من این میزان از هتاکی و خشونت زبانی بیش از آنکه محقق ساختن هدف ایشان - یعنی سرجا نشاندن منتقد و بی ارزش نشان دادن وی- باشد، می تواند نکات بسیاری درباره ی کاراکتر و ویژگی های ایشان در عرصه ی عمومی را آشکار سازد. من یکبار دیگر همه را به خواندن دو نوشتار قبلی دعوت می کنم تا تمامی داعیه های ایشان را خود به قضاوت بنشینند. در این رابطه توجه به نکاتی که به باور من در این اتهامات کلیدی است می تواند راهگشا باشد: پارادوکس های بیشمار این حملات هیستریک آنقدر زیاد است که نیاز به ذکاوت چندانی ندارد تا برای مثال تشخیص داد اصولاً چه نیازی است اینگونه مبسوط و مفصل به سخنان پیش پا افتاده و تکراری فردی پاسخ گفت که نظام فکری و درکی تا این میزان سخیف و آشفته دارد؟ کجای کار من حرف و نامی از روشنفکران کُرد برده شده است که ایشان نقد مقاله ای از خویش را نقد روشنفکران کُرد دانسته اند؟ اینکه ایشان تمامی متفکران بزرگ و برجسته ی جهانی را "بیفایده و قدیمی و کلیشه" ای می دانند ناشی از خواندن کل آثار اینان است یا حتا آن یک مقاله ای که من خوانده ام را هم نخوانده اند؟ خانم نوری به گفته ی خودشان مطالعه ی پیگیر آثار ایشان، بازهم اعلام می کند که "خواننده ی شایسته" ی آثار بختیار علی نمی تواند باشد؛ پس در کدامین مرحله از تلمذ در محضر ایشان است که به خوانندگان،یاران و منتقدین، گواهی درک شایسته ی آثار و مجوز نقد داده می شود؟ اینکه ایشان من را "بی اطلاع مطلق" از آثار لاکان می دانند ناشی از خواندن همان یک مقاله ی انتقادی من است یا اینکه در مدت یک هفته موفق شده اند نوشته های من را کامل بخوانند که چنین بی پروا حکم به "بی اطلاعی مطلق" ام از کارهای لاکان می دهند؟ براستی کجای بحث من تقلیل داعش به اسلام و تاریخ آن بوده است، جدا از تبعات ناجوانمردانه، غیر اخلاقی و کینه توزانه ی چنین نسبت دادن هایی که به روشنی میلی افراطی به فراهم کردن شرایط برای حذف مطلق منتقد را در خود مستور دارد، این گزاره ها چه ارتباطی دارد با اشاره ی های مکرر من درباب "لزوم تفسیر داعش همچون سنتزی از ده ها عامل اقتصادی، سیاسی، اجتماعی و تاریخی"؟ تأکید بر برآمدن داعش از دل جریانات متأخر بنیادگرا و تروریست های تکفیری که در چند دهه ی اخیر ظهور کرده اند چه ارتباطی دارد با برابر قرار دادن داعش با دین اسلام؟ اشاره به اینکه داعش نه نقطه ی گسستی رادیکال که یکی از آخرین تجلی های کلیت حاکم بر زمانه ی معاصر است چه نسبتی دارد با خیالی پنداشتن داعش و تلاش برای زدودن جنایات آن ها؟ چرا هرکس برخلاف این تز که خشونت فاشیستی "خشونتی کور" است، به جایگاه عقلانیت و برنامه ریزی در جنایات فاشیست ها اشاره کند به موجودی شیفته ی داعش بدل می شود که با بیانی سخیف و هتاکانه مشتاق اهدای جایزه بدان خوانده شود؟ گمان می کنم در دفاعیه ی ایشان نمی توان تنها مشکل را به عدم درک مباحث کلیدی و انتقادات اصلی نوشتار من خلاصه کرد، بلکه در کنار آن شایسته است این رویه و رویکرد کینه توزانه و تروریستی مورد توجه و واکاوی قرار گیرد که چرا نوشتن متنی انتقادی می تواند به دادن آدرس کذب از منتقد - در راستای حذف وی- و اعلام هواداری وی از سازمانی تروریستی ختم شود. شاید بهترین دلیل این امر را در متنی که نام خانم نوری را بر خود دارد و بویژه در بند پایانی آن بیابیم:
«هدف من از این نوشتار تنها آن بوده که این مسئله را روشن کنم که فؤاد اگرچه بسیار به واسطه ی شیوه ای علمی و آکادمیک، خود را در جایگاهی قرار می دهد که گویی بر فراز تمامی روشنفکران کُرد صحبت می کند، اما نتیجه ی حرف هایش به تمامی زاده ی بی خبری مطلق و بازگویی سخنانی مکرر و حاصل اشتباهات و گرفتار کردن خویش به ایدئولوژی هایی است که هیچ حرف جدیدی ندارند.»
یعنی در واقع ایشان تصور کرده اند که انتقادات من تنها برای اعلام برتری خویش بر تمامی روشنفکران کُرد –و نماینده و سمبل آنان- بوده است و بدین سان ایشان با نشان دادن بی خبری، بی سوادی، کلیشه ای و ایدئولوژیک بودن سخنان من به جنگ این گستاخی نابخشودنی آمده اند. وقتی تنها هدف نوشتاری این باشد که به خیال خویش کسی را سرجایش بنشاند، شاید نباید انتظاری جز آفرینش متنی چنین هم داشت. برخلاف تصور ایشان من نه در پی برتر پنداشتن خود بر دیگران، بلکه در راستای آسیب شناسی سبک نوشتاری و تحلیلی که آن را نادرست می دانم متنی از بختیار علی را به عنوان نمونه ای از این دست آثار به نقد گرفتم. سبک نوشتاری و تحلیلی که به تأسی از جریان غالب زمانه ی پست مدرن کنونی دچار ساختار نظری آشفته و متناقض، روش شناسی سُست و دلبخواهی و عدم دلمشغولی و دغدغه ی جدی درباب پدیده های جهان واقع است. جالب آنکه در حالی ایشان من را متهم به چنین تصور و ذهنیتی می کنند که در جایی از نوشتار خویش اعلام می کنند : «آنچه اینجا شاهدیم آن است که رویکرد فؤاد حبیبی تمامی خصایل ممیزه ی شرق را [ برخلاف بختیار علی] منکر می شود. اینگونه انکار کردن اشتباهی نیست که تنها از فؤاد سر بزند بلکه اشتباهی است که نویسندگانی بسیار تواناتر از وی نیز بدان دچار شده اند.» قضاوت درباره ی اینکه چه کسی خویش را بالاتر از دیگران می داند و نظرات خویش را دور از دسترس درک و فهم "نویسندگانی بسیار تواناتر از من" با مخاطبان.
2) در باب برخی نکات محتوایی نوشتار خانم نوری می توان بحث ها را بدین صورت خلاصه کرد:
- ایشان به غلط معتقد است که من نبرد داعش در منطقه را به جنگ خشونت دینی علیه دموکراسی تقلیل داده ام. اگرچه خود وی شاید در جایی دیگر اشاره می کنند که من در نقد خویش جز اشاره به خطوط کلی یک تحلیل تاریخی و انضمامی از داعش، چندان به نقد و بررسی داعش ورود نکرده ام. به واقع اگرچه گه گاه در آن مقاله سعی کردم برخی خطوط کلی در تحلیل پدیده ها را نام ببرم اما در آن جا نه قصد آن داشته ام و نه مجال آن را که به صورت ایجابی و مشروح تحلیل خویش از داعش را مطرح کنم؛ زیرا طبیعتاً هدف اصلی ام آشکارا نقد معرفت شناسی و روش شناسی بختیار علی بوده و نه ارائه ی دیدگاه های خویش درباب داعش. اما برای نشان دادن برداشت نادرست ایشان از تحلیل من در این رابطه باید بگویم که به باور من داعش نه تقابلی با دموکراسی بلکه یکی از تجسم های ورشکستگی مدل دموکراسی لیبرال و حذف سیاست مردمی از فضای حوزه ی عمومی بوده است؛ چیزی که خود را در بازگشت کژدیسه و هیولاوش امر واپس رانده نشان می دهد. اگر برخورد تیپیکال سوژه با امر واقعی نه نمادین کردن بلکه راندن خشن و سرکوبگرانه ی آن به ناخودآگاه باشد، نباید انتظاری جز بازگشت امر واقعِ واپس رانده در هیبت کابوس ها و هراس های بی پایان داشت. وقتی امپریالیست های لیبرال دموکرات تمامی فرصت های ظهور و گسترش دموکراسی راستین و سیاست مردمی را - از اندونزی و خاورمیانه تا امریکای لاتین- در طول چند دههی اخیر نابود کردند و مانع دخالت مردم در تعیین سرنوشت خویش شدند، درنتیجه امروز باید شاهد ظهور قارچ گونه ی داعش، بوکو حرام و القاعده -که همان بازگشت زامبی ها و هیولاهای ضدمردمی در قامت کابوسی همگانی اند- بود. داعش و امثالهم، نه بدیل راستین لیبرال دموکراسی که همزاد منحرف آن اند، ضد راستین هر دوی اینان سیاست مردمی و رهایی بخش است که بالکل خارج از مدار این گزینه های ویرانگر قرار می گیرد.
- بارها در متون و مصاحبه های مختلف دیده ایم که برخلاف تمامی آداب و اصول فروتنی و درک جایگاه علمی خویش، ایشان کل یک سنت فکری یا متفکری بزرگ را به نام قدیمی بودن به کناری می نهند و در عوض خویش را خالق و آفریننده ی تئوری هایی جدید و در خور زمانه می خوانند. البته در جوامعی که آکادمی و میدان علم فاقد جایگاه راستین تولید دانش و بری از اتوریته ی لازم معیار و محک نهایی صحت و شایستگی نظریات و ادعاهای نظری است، نمی توان از مشاهده ی این سخنان و خودبزرگ بینی ها در شگفت شد. اما با این وجود چگونه می توان چنین اظهاراتی را تاب آورد: « اصطلاح فاشیسم شرقی به روشنی ابزاری فلسفی است برای خوانش زندگی سیاسی در شرق، برخلاف فاشیسم اروپایی که به ابزاری سیاسی در دست کمونیسم و لیبرالیسم بدل شده است. آن همه خونی که در حدود پنجاه سال اخیر بی امان در شرق ریخته می شود و آن همه خشونتی که در میان نیروهای سیاسی می بینیم، سبب شده تا بختیار علی بخواهد فاشیسم را نه چون اتهامی سیاسی از سوی نیرویی علیه نیرویی دیگر بلکه به عنوان اصطلاحی جهت واکاوی تاریخ به کار ببریم.» یعنی از دید ایشان در میان روشنفکران و متفکرین اروپایی هیچ بحث فلسفی و علمی درباب فاشیسم نشده و نمی شود؛ در حالی که بختیار علی فاشیسم را نه چون ابزاری سیاسی در نزاع های ایدئولوژیک بلکه چون اصطلاحی فلسفی برای خوانش سیاست در شرق به کار می برند. باور کنید هرچقدر هم بر سر آکادمی در جوامع جهان سومی هم بکوبیم گمان می کنم حدی از فروتنی ناشی از درک جایگاه فکری و تاریخی خویش را می توان در آکادمی آموخت که کسانی چون ایشان - یکسره بی بهره از آن- دچار چنین توهماتی می شوند که نمونه های آن البته در جوامع خود برترپندار ما کم نیستند. کافی است با جستجویی کوتاه نگاهی به حجم انبوه کتاب ها و مقالاتی انداخت که در طول بیش از نیم قرن اخیر در باب تمامی زوایا و ویژگی های فاشیسم در غرب نگاشته شده است تا پی برد چه اندازه چنین سخنانی بهره ای از حقیقت دارند. اینکه در غرب فاشیسم را چنان مفهوم پهن دامنه ای نمی دانند که تمامی تاریخ پنجاه سال اخیر را بدان واسطه تعریف کنند نه نشانه ی بلاهت نظری آنان و ذکاوت فیلسوفان ما، بلکه ریشه در درک انضمامی و دقیق این واژه در قیاس با برداشت وارونه و بسیط این اصطلاح از سوی بختیار علی دارد.
-یکی دیگر از نکات روش شناختی که مؤید ادعای من در باب فقدان "اخلاق و روح علمی و آکادمیک" نزد ایشان می تواند باشد آن است که اگر نوشتار ایشان را مطالعه کنید به راحتی متوجه می شوید با اینکه درپی به چالش کشیدن داعیه های من و نشان دادن غلط بودن آن ها بوده اند، اما در کمال تعجب حتا یک نقل قول مستقیم و مستند از نوشتار من در سرتاسر متن شان وجود ندارد، بلکه در عوض تا دلتان بخواهد نوشتارشان مملو از ارائه ی تفسیر و برداشت های خویش به جای متن من و آن گاه رفتن به جنگ این برداشت های خودساخته است. این نیز خود می تواند از عواملی باشد که مانع از آن شده که ایشان نتوانند داعیه های من را درک کرده و نقد خود را در مقابل آن مطرح سازند.
- خانم نوری درباب تشریح نوآوری های نظری بختیار علی می گویند که بختیار علی ورود مدرنیته و تکنولوژی را عامل ایجاد "فاشیسم شرقی" می داند و حتا در این راستا وی دو نوع جامعه را از هم متمایز می کند که عبارتند از "جامعه ی ماشین ساز" و "جامعه ی ماشین دار". در ادامه از خود بختیار علی نقل می شود که در غرب ماشین سمبل عقلانیت و کنترل انسان بر جهان است اما در شرق: «ماشین نه نماد کنترل انسان بر جهان چیزها، بلکه برعکس نماد ایجاد ارتباطاتی خرافی و سحرگونه ی نوین با جهان است... در "مدرنیته ی نابالغ" ارتباط انسان و ماشین به نوعی ارتباط میل و ارتباط اروتیک خلاصه می شود نه آنکه چون ارتباطی عقلانی [فهم شود].» براستی این حرف ها چه معنایی می تواند داشته باشد جز نظرات خام و ابتدایی فردی که هنوز در عصر آگوست کنت می زید و در پی تحلیل و تبیین پیچیدگی های تمامی جوامع در سطح جهان بر اساس جعل دوگانه ای ساده و یکسره بی معنای این چنینی است؟ آیا کسی که اندکی درباره ی تاریخچه ی صنعتی شدن و نقش ماشین در سرمایه داری و توسعه ی آن می داند، می تواند این نظرات را بخواند و از میزان نادرستی و ساده دلانه بودن آن ها شگفت زده نشود؟ تئوریسین شرقی ما در راستای همان عادت همیشگی اش به برتر پنداشتن غرب، گمان می کند که ماشین در غرب سمبل برتری و کنترل انسان است و در شرق برخلاف آن سمبل اسارت انسان. بدین سان ماشین از بخشی از کلیت اجتماعی حاکم و ابزاری برای کسب سود بیشتر و استخراج ارزش اضافی افزونتر در چنگال این کلیت، به ابزاری بدل می شود که در جایی به نام غرب تولید شده و نماد کنترل انسان است و در جوامعی به نام شرق تنها مصرف می شود و نمادی می شود از تن دادن به اسارت در روابط خرافی نوین. دیگر مشکل و مسئله در نظمی نیست که مانع از آن می شود که آخرین و بهترین اختراعات بشری نه عامل آسودگی و رفاه بیشتر وی، بلکه ابزار استثمار و فرسودگی بیشتر انسان می شوند. دیگر خبری از همسانی رویه ها و قواعد بیگارخانه های جهان سوم و کارخانه های بزرگ کشورهای صنعتی نیست، بلکه در برداشتی عامیانه غربی ها به جمعی سازنده و خالقِ عقلانی ماشین و شرقی ها به مشتی اسیر و گرفتار سویه های سحرآمیز این اختراعات بدل می شوند. این منظر نمی تواند درک کند که تا زمانی که چنین نظم غیرعقلانی بر حیات بشریت مستولی است تمامی راهکارهای عقلانی و اختراعات و ابزارهای سودبخش تنها در راستای ناعقلانیت نهایی حیات و تداوم این نظم ضدبشری به کار گرفته خواهند شد، می خواهد در غرب باشد یا در شرق مورد نظر ایشان. در بهترین حالت نظرات بختیار علی در این باره نمی تواند چیزی مگر کپی درجه چندمی از آراء مارتین هایدگر در باب تسلط تکنولوژی و عصر ماشین تعبیر شود که خود آن ایده ها نیز در زمان خویش چیزی جز واکنشی ایده آلیستی و ارتجاعی به مسئله ای عینی و سیستمیک نبوده است. اینکه نویسنده ای به ظاهر مترقی تا این اندازه همردیف و در جانب متفکرانی محافظه کار و ارتجاعی چون نیکولاس لومان و مارتین هایدگر قرار می گیرد خود نکته ای است جالب و قابل بحث که بخشی از آن ریشه در عدم انسجام نظری ایشان و بخش عمده ای نیز ریشه در خاستگاه های دست نخورده ی پیشین فکری ایشان دارد که همانطور که پیش از این اشاره کرده ام به جای گسستی راستین از محافظه کاری و لیبرالیسم کار را برای خود به تکرار حملات زبانی مکرر به این رویکردها خلاصه کرده اند.
-خانم نوری بارها اصطلاح "بافت تاریخی" را - که بر اهمیت آن تأکید کرده بودم- ذکر می کند و سعی می کند نشان دهد که من یا آن را توضیح نداده ام یا به قول خودشان درکی بسیار ابتدایی تر از بختیار علی دارم، زیرا به قول ایشان من اشاره کرده ام که باید داعش را در تداوم ظهور سازمان هایی چون القاعده ببینیم؛ در حالی که : «القاعده بافت و زیربنای تاریخی داعش نیست و زیربنای تاریخی، خود چیزی است که باید القاعده را نیز تبیین کند. تحلیل بختیارعلی چندین بار جلوتر از تحلیل فؤاد است. نزد بختیار علی داعش ارتباط بسیاری با وضعیت تاریخی دارد که مدرنیته ایجاد کرده است.» باری دیگر تکرار می کنم که من بافت تاریخی را به معنای درک کلیت اجتماعی ای می فهمم که امروزه سراسر گیتی را در چنبره ی سلطه ی چنان نظمی قرار داده که مکانی در دنیا وجود ندارد که بتوان آن را بیرون از حاکمیت کالایی کردن همه ی چیزها و اولویت استخراج سود دانست. در چنین نظم و کلیتی البته جزئیت ها و موارد خاصِ هزار رنگ و متنوعی نیز در کار است که البته علیرغم تفاوت های بسیار، در نهایت جلوه ها و البته بازسازی و نوزایی این منطق کلی اند: از گسترش و نفوذ بی امان روابط کالایی به همه ی عرصه ها تا پساسیاست -کارشناسان سیاسی- و ابر سیاست –نظامیان- پایان تاریخ. بر این اساس فاشیسم یا مدرنیته اتفاقاً پدیده ها و اموری اند که خود باید در بستر تاریخ تحولات و فازهای مختلف این نظم جهانی درک و واکاوی شوند.
- درک نظری و تحلیلی بسیار زیادی لازم نیست تا فرد بداند که اگر مفهومی چون فاشیسم - با آن همه بار متعیّنِ تاریخی ونظری - قرار است برای درک و تحلیل پدیده ای معاصر بکار رود، باید برای آن حد و حدودی قائل شویم تا مفهوم از فرط فربهی و دربرگیری مصادیق، معنای خاص و ویژه ی خویش را از دست ندهد. در آن صورت "فاشیست" عنوانی دقیق و تبیینی خواهد بود که دیگر مصادیق آن شامل " از قذافی تا آریل شارون و ژنرال های ترک" نمی تواند باشد و تاریخچه ی فاشیسم نیز به ژینوساید ارمنی ها و کردها در ترکیه عثمانی بازنخواهد گشت. در غیر این صورت "فاشیسم" برخلاف داعیه ی خانم نوری اتفاقاً از سوی بختیار علی است که به نوعی فحش سیاسی تقلیل یافته که می تواند به هر جنایتکاری که مثلاً آدم کش است و غیردموکراتیک عمل می کند اطلاق شود. آیا این امر بار دیگر مؤید همان نقدی نیست که در مقاله ی نخست ذکر کردم بدین مضمون که بختیار علی مفاهیم را به معنایی عامیانه درک و استفاده می کند؟ آیا نباید یک مفهوم را چنان گل و گُشاد تعبیر نکنیم که به تمامی فاقد معنا شده و باعث شود آن را چون نقل و نبات به هر دیکتاتور و فرد سرکوبگری - همانند گفتار روزمره- اطلاق کنیم؟ آیا افتخار خلق فاشیسم هم با این حساب -همانند مواردی چون حقوق بشر- قرار است از ممالک غربی ستانده شود و باید اعلام کنیم پیش از ظهور فاشیسم و نازیسم - در ایتالیا و آلمان- این ما بوده ایم که فاشیسم را اختراع کرده ایم؟
- خانم نوری در دفاع از ادعای بختیار علی در باب بدیع و دوران ساز بودن داعش معتقد است داعش براستی همانگونه که بختیار علی می اندیشد، تغییری بنیان فکن در جهان ایجاد کرده است: « باید نظم پیشین اقتصادی از بن برکنده شود تا وضعیت کالایی به خرید و فروش انسان ها در بازار منجر شود. باید نظم قدیم به کلی متوقف شود تا فرهنگی سربرآورد که مانع علومی چون شیمی، تاریخ و موسیقی می شود... قتل عام دسته جمعی، منفجر کردن مزار پیامبران، جهاد نکاح، فروش زنان، ممنوعیت سیگار، ترشی و دیدن فوتبال...آیا ایجاد بازاری برای فروش انسان واژه ی کالا را یکسره هویتی تازه نمی بخشد؟ آیا قتل عام کودکان از بن کندن تمامی اخلاقیات پیشین نیست تا اخلاقی درنده و نو جایگزین شود؟» در این جا و بازهم گویی ایشان از بدیهی ترین نکات در باب جهانی که در آن زندگی می کنند بی خبراند. آیا زندگی و معیشت تحت سپهر منطق بازار چیزی جز زندگی زیر یوغ روابط کالایی است که هر روزه برای بقای خویش ما را به فروش خود، نیروی کار و بدن مان وادار می کند؟ آیا دشمنی با علوم و موسیقی براستی امری جدید است و حتا اگر بر فرض محال باشد، چنان چیزی است که "کلیت نظم اجتماعی" را دچار دگرگونی بنیادین بکند؟ نیازی نیست به جنایات استعمارگران در زمانه ی تسخیر قاره ی امریکا یا شبه قاره ی هند و تاراج افریقا در چند سده ی پیش بپردازیم، اما آیا جنایات داعش چیزی بیشتر و بنیادی تر از جنایاتی است که ایالات متحده در ویتنام انجام داد یا کشتارهای صرب ها در بالکان و فجایعی که در سودان و کنگو و ... تنها در 20 سال اخیر روی داده اند؟ دیگر لازم نیست وارد بحث های بیشتر در باب انواع خشونت های ابژکتیو، ساختاری، نمادین و بنیادین تری برویم که تمامی این خشونت های سوبژکتیو تروریستی خود چیزی جز پیامدها و تبعات آنان به شمار نمی روند. تنها کافی است به صنعت و تجارت پر رونق قاچاق انسان و اشکال مختلف و بی شمار برده داری نوین اشاره کنیم تا بدانیم داعش در تمامی جهات تنها یک تجلی پر زرق و برق پدیده هایی است که شکل تدریجی، پنهان و گسترده تر آن ها در سراسر این نظم مخرب هر روزه تولید و بازتولید می شود. از دید بختیار علی و خانم نوری خرید و فروش زنان توسط داعش "کلیت نظم اجتماعی" و "همه ی سیستم های سیاسی، اخلاقی و جنسی" را از بیخ و بن بر می کند اما بوکوحرامِ بدبخت با آن همه جنایتی که انجام می دهد به علت آنکه در منطقه ی استراتژیک خاورمیانه و قلب انرژی جهان قرار ندارد، شایسته ی توجه و عنایت به عنوان بروز خشونتی دوران ساز تلقی نمی شود، حال می خواهد صدها دختر را برباید و به حراج بگذارد و یا تماشای فوتبال را پیش از داعشی ها ممنوع کرده باشد و متخلفان را به دیار نیستی فرستاده باشد؛ گمان نمی کنم حرکت اخیر بوکوحرام در اعلام خلافت نیز در این بی توجهی تغییری ایجاد کند. طالبان نیز که هرنوع تصویر و مجسمه ای را منع می کرد، بناهای باستانی در بامیان را با خاک یکسان کرده بود، پلیس اندازه گیری اندازه ی ریش در معابر تعیین کرده بود و بر اخلاقیات جنسی خروس ها و گاو و الاغ ها نیز نظارتی جدی و قانونمند داشتند نیز دیگر فراموش شده است و بدرد اعلام کشف "یافتم یافتم" روشنفکر شرقی ما نمی خورد. اینجا همان جایی است که اتفاقاً بختیار علی همراه با رسانه های جریان مسلط در پی ایجاد شرِمطلق از داعش و لاپوشانی ریشه همه ی شرها که همان کلیت اجتماعی مولد چنین هیولاهایی باشد، است.
-خانم نوری بر آنند که من "اصرار بسیاری درباره ی عقلانیت فاشیسم" داشته ام. در حالی که به روشنی من آنجا گفته بودم : « درک بختیار علی از فاشیسم بر این اساس چیزی فراسوی یک جنبش ویرانگر که فاقد برنامه و طرح های عقلانی است نمی رود، در حالی که فاشیسم بسی بیش از آنچه وی می اندیشد متأثر از آموزه هایی چون عقلانیت، برنامه ریزی، رهبری و مدیریت حزبی و بسیج اجتماعی است.» آیا این بدان معناست که من فاشیسم را بسیار عقلانی می دانم یا آن را به عنوان جریانی که از عقلانیت و برنامه ریزی در انجام جنایاتش بهره می گیرد دانسته ام؟ آیا بهره گیری از عقلانیت و برنامه ریزی و تکنولوژی در انجام جنایات خویش که حقیقتی است مبرهن درباب فاشیسم تضادی با باور به ناعقلانی و ضدبشری بودن اهداف فاشیسم از سوی من دارد؟ آیا بختیار علی تفاوت بنیادین میان عقلانیت ابزاری و عقلانیت به معنای خاص روشنگری -که معطوف به رهایی و بهروزی بشریت است- را در نمی یابند؟
- خانم نوری تأکید می کند که « بختیار علی هیچ گاه خشونتِ فاشیسم را خشونتی کور نمی داند بلکه آن را خشونتی محال می داند که اینان دو امر متفاوتند. و از آنجا که فؤاد هیچ اطلاعی از ریشه های لاکانی زبان و سیستم واژگانی که بختیار علی استفاده می کند ندارد نتوانسته است معنای واژگان مذکور را دریابد.» کافی است خانم نوری باری دیگر نوشتار بختیار علی را بخوانند تا ببیند که ایشان دقیقاً معتقدند: «فاشیسم خشونتی کور است که هیچگاه به هدفش نمیرسد، هرگز نمیتواند رسالت خود را تمام و کمال به انجام برساند و جنگی است که ماندگاری خود را همواره در وجود جنگی دیگر می یابد.» آیا می توان منکر نص صریح متن خود ایشان شد که فاشیسم را "خشونتی کور" - ولو همچون میلی تسلی ناپذیر- خوانده اند؟ به هر روی دلیل این عدم دقت در خوانش متن خود بختیار علی از سوی مدافع سرسخت ایشان بر من چندان روشن نیست.
- خانم نوری برای نجات بختیار علی از گزند انتقادات مطرح شده، بازهم به بیان تناقضات آشکار دیگری درمی غلطد: « وقتی بختیار علی می گوید فاشیسم ایده ندارد بدان معنا نیست که گروه های فاشیستی فاقد ایدئولوژی اند.» اما اگر ما به نوشتار بختیار علی بازگردیم وی به روشنی اعلام کرده است که: « مشکل اساسی فاشیسم شرقی این است که برخلاف فاشیسم غربی از هیچ ایده یا حزب یا حتا نوعی نگرش سیاسی و فلسفی نشأت نگرفته، به هیچ دولت یا هویتی ملی و عِرقی هم تعلق خاصی نداشته بلکه گونه ای نیرو و توان بالقوه مخرب و ویرانگر است که امکان برساخته شدن از هر نوع هویت و هرگونه رابطۀ بینابینی را دارا می باشد.» بنابراین این جا به روشنی تمام، بختیار علی "فاشیسم شرقی" را از داشتن هرگونه خاستگاهی در زمینِ بفت و مشخص ایده، حزب، دولت و حتا نگرش های سیاسی و فلسفی مبرا می داند. پس برخلاف خانم بفراو نوری خود بختیار علی معتقد است که "فاشیسم شرقی" فاقد ایده است. اما این داعیه ها نیز بازهم خود بختیار علی را به تناقضی دیگر سوق می دهد: «به راستی نمی دانم این تفاسیر را از کجا آورده اند که گویا ویژگی های سیستم های فاشیستی غربی در شرق وجود ندارند. این تز آنقدر پوچ است که حتا شایسته ی بحث کردن هم نیست...یکی از ویژگی های فاشیسم در غرب را به من نشان دهید که برای حیات سیاسی ما بیگانه باشد؟ پدیده ای سیاسی را در صد سال اخیر شرق به من نشان دهید که خارج از این مقولات قرار گیرد؟... فاشیسم شرقی در کنار همه ی این ویژگی ها دارای ده ها ویژگی تاریک تر و ترسناک تر است که تاکنون تاریخ بشری [برای اولین بار] شاهد آن بوده است.» بدین سان وی تمامی پدیده های سیاسی صدساله ی اخیر جوامع اطراف را می خواهد به تاریخچه ی "فاشیسم شرقی" اش فروکاهد و حتا در این میانه تمامی مبارزات ضداستعماری، انقلاب های رهایی بخش، جنبش های مترقی و آفرینش سازمان های مردمی در جوامع جهان سوم - و یا آنچه وی "شرق" می خواند- نیز از دید ایشان در زمره ی تجلی های فاشیسمِ همه جا حاضر و پهن دامنه ی شرقی وی قرار می گیرند. براستی آیا بختیار علی متوجه این تناقض فاحش نیستند که آنکه مدعیِ نبود ویژگی های فاشیسم غربی – از ایده تا حزب و نگرشی سیاسی و فلسفی- در نمونه ی شرقی آن است کسی نیست جز خود ایشان؟ ایشان که به تمامی همه چیز و از جمله حیات فکری خود را در سیاه چاله ی تئوریزه کردن نوعی "فاشیسم شرقی" مستغرق ساخته اند، تکلیف خود را دست کم در این باره مشخص کنند که بالاخره "فاشیسم شرقی برخلاف فاشیسم غربی" فاقد تمامی ویژگی های فاشیسم مانند ایده، حزب، نگرش سیاسی و فلسفی و دولت است یا تمامی آن ویژگی ها را دارد و علاوه بر آن است که خصائل خاص خویش را بروز می دهد؟ گمان می کنم لازم نیست تا بر سر تک تکِ ادعاهای بختیار علی درباب "فاشیسم شرقی" و نحوه ی کاربست این مفهوم از سوی وی بحث کنیم و تنها کافی است اینجا دیگر از خود وی پیروی کرده و با وی همصدا شویم که «به راستی نمی دانیم این تفاسیر را از کجا آورده اند که گویا ویژگی های سیستم های فاشیستی غربی در شرق وجود ندارند. این تز آنقدر پوچ است که حتا شایسته ی بحث کردن هم نیست.»
- خانم نوری بحث من در باب بی پایه و جعلی بودن تفکیک ذات گرایانه ی بختیار علی درباب وجود نوعی شرقِ از اساس متفاوت با غرب را نقد کرده اند و معتقدند: « فؤاد می گوید بختیار علی ارتباط میان شرق و غرب را واژگون کرده زیرا از فاشیسم، انسان و دولت شرقی حرف می زند... فؤاد اگرچه از بافت تاریخی حرف می زند اما خود از سوی دیگر وجود شرق را منکر می شود... در اینجا انکار شرق به صورت اتوماتیک انکار بافت تاریخی پدیده هاست.» اینجا بازهم شاهدیم که ایشان به جای توجه به آنچه من گفته ام مترسکی پوشالی، لرزان و خودساخته از نقد من ارائه می دهند و آنگاه دون کیشوت وار با تمام نیرو به این خصم خودساخته حمله می برند و در پایان فاتحانه خود را پیروز نبرد وهم آلود خویش تصور می کنند. بنابراین خیلی خلاصه تکرار می کنم که من هیچ گاه حرفی از واژگونی و جابجا کردن ارتباط شرق و غرب نزده ام. مسئله در این رابطه جعل دنیایی ناموجود و خیالی به نام "شرق" به عنوان جهانی یکسره متفاوت و جدا از دیگری ای به نام "غرب" است؛ چیزی که به لطف اثر پیشتاز ادوارد سعید و سنتی غنی در این باره بر هر دانشجو و دانش آموخته ی حوزه ی علوم انسانی آشکار و مبرهن است. آن شرقی که به باور بختیار علی دارای دولتی ناکارآمد، فاشیسمی بی ایده و حزب و نگرش سیاسی- فلسفی ، سلطه ی متوسل به خشونت ورزی و ... است، چیزی نیست جز تجسم دیگری از تصویر یکسره کاذب و توخالی شرق شناسان از شرقی همگن و سرزمین عجایب هزار و یکشبی که به تمامی دنیایی است درخود بسته و ایستا. در این تصویر معلوم نیست به راستی شرق آیا شامل کشورهایی چون ژاپن، چین و هند از یکسو تا افریقا و امریکای لاتین نیز می شود یا نه؟ اگر آری نظریه پرداز ما چگونه این کشورهای گوناگون را به وجودی همگن– آن هم با آن مختصاتی که خود ذکر می کند- تقلیل می دهد؟ اگر نه، پس در مقابل "غرب" و "شرق" - که محدود می شود به کشورهای اسلامی و عربی خاورمیانه- باید به کشورهای خاور دور، افریقایی و امریکای لاتین چه عنوانی داد؟ بحث من به صورت خلاصه آن بود که به جای ایجاد هویت و وجودی بی پایه چون شرق سعی کنیم پدیده ها و مسائل مان را در بافت کلیتی جهانی و تعیین کننده به نام متابولیسم نظم سرمایه درک و تحلیل کنیم و آن گاه ویژگی های خاص سیاسی، دینی، اجتماعی و فرهنگی هر جامعه را به عنوان میانجی های عملکرد و تجلی های این کلیت درک و بررسی کنیم. در همین رابطه و در نوشتار قبلی گفته بودم که : « جدا از اینکه وی برخی از این اصطلاحات را چندان شرح نمی دهد و مراد خویش از تأکید بر شرقی بودن آن ها را معلوم نمی کند، خودِ چنین استفاده ای از اساس مشکل ساز و غیرقابل دفاع می نماید. این تقسیم بندی ملهم از نوعی ذاتگرایی، برای هرکدام از این پدیده ها چنان تمایز و تفکیکی با نوع غربی آن قائل می شود که هیچ نشانی از درهم آمیزی امروزه اینان در سراسر دنیا نداشته و یکسره موجودیت هایی متفاوت را مدعی می شود. همچنین این تقسیم بندی بدور از هرگونه درک کلیت نگر و دیالکتیکی از پدیده های معاصر جهان نه تنها هیچ تلاشی برای نشان دادن ردپای نظم مسلط و موجود جهان در برساخته شدن دولت، حزب و فرد شرقی ندارد بلکه از اساس دیواری برناگذشتنی میان آن ها نیز ایجاد می کند.»
- خانم نوری در آخرین سطر دفاعیه ی خویش از بختیار علی، معتقدند که : « در پایان بر این باورم پاسخ آن مواردی که در فوق بدان ها اشاره نشد را می توان لابلای نکات مورد اشاره مان یافت.» اما متاسفانه هرچقدر در سراسر متن و لابلای نکات مورد اشاره شان جستجو کردم پاسخ انتقادات جدی و مهمی چون دلیل توضیحات طولانی و بدیهی بختیار علی در باب آراء نیکولاس لومان آنهم در متنی معطوف به تحلیل و تبیین داعش، علت استفاده ی ایشان از متفکری به تمامی خلاف داعیه های خویش، چرایی به کارگیری تعریف بی مایه و نابسنده ی لومان از سلطه، لیبرالیسم افراطی و ژرف بختیار علی با وجود حملات کلامی ایشان بدین رویکرد و دیدگاه، رمزآلود کردن پدیده ها در عوض تبیین آن ها، راه حل اتمیستی و فردگرایانه ی وی درمقابل فاشیسم و... را نیافتم.
در پایان از جناب بختیار علی گرامی خواستارم در متون احتمالی بعدی - علاوه بر رعایت مسائلی که پیش شرط های شناخته شده ی هر بحث و چالش نظری است و به برخی از آنان در متن حاضر نیز اشاره کرده ام- از برج عاج خودبرتربینی و واگذاری مباحثه به سایه ها، یاران و شاگردان خویش فاصله بگیرند و به نام خویش دست به قلم ببرند. پر واضح است که این نیز از ساده ترین نکات اخلاقی است که پشت نام دیگران خود را پنهان نکنیم و شجاعانه و تمام قد از پروژه ای که این همه در باب آن قلم فرسایی کرده ایم به نام خویش دفاع کنیم. بی شک اگر به جای گریز از مباحثه ی نظری و تلاش های نازل در تخریب، بی احترامی و سرکوب منتقدان خویش، تن به جدالی جدی و ژرف در ساحت اندیشه دهیم سرانجام این حقیقت است که سربلند از میانه بیرون خواهد آمد وآنگاه چه باک از نام و جاه ما و شما؟
په یوه ندی