- MOC.OOTAHAD
- selcitrA seidutS erutuF
- MOC.OOTAHAD
کوبانی و معامله پایاپای
کوبانی و معاملۀ پایاپای
نویسنده: امین کرمی
ژیژک در کتاب “ کژ نگریستن“به بحران محیط زیست و واکنشها در برابر این بحران اشاره میکند. وی از 4 نوع عکس العمل نسبت به این بحران اسم میبرد. اما اجازه بدهید قبل از اشاره به واکنشها، بحران محیط زیست را با بحران داعش جایگزین کنیم و آنگاه واکنشهای مدنظر ژیژک را بسان واکنشهای موجود در برابر بحران ـ شکاف داعش قرائت کنیم. اولین نوع واکنش: به نظر ژیژک "دست کم گرفتن بحران" است، ترفند ویژه ای که به گفتۀ ژیژک در پارادوکس "وضعیت فاجعه بار اما نه هنوز جدی" نمود می یابد. در این واکنش هرچند آگاهی نسبت به ایستادن بر لبۀ سراشیبی فاجعه وجود دارد اما باورشان نمیشود زیرا این گروه فکر میکنند که مرگ فقط برای همسایه است. واکنش نوع دوم: واکنش معمولِ آنانی است که "بحران را واقعأ جدی" میگیرند، نوعی واکنش وسواس گون که با درگیری در فعالیتهایی عجیب و غریب، با تمام وجود و با بی تابی خاصی مشغول تلاش برای جلوگیری از فاجعه عظیم است، فاجعه ای که انگار با توقف این تلاشهای وسواس آمیز در آینده ای نزدیک به شدیدترین نحو ممکن رخ میدهد. واکنش نوع سوم : بحران ـ شکاف را به مثابه "پاسخ امر واقعی" در نظر گرفته و لذا این بحران را حامل پیامی خاص میداند، پیامی که با محتوای مجازات و تقاص پس دادن همۀ منحرفان و از خط خارج شدگانِ زندگی بر مخاطبان آن پیام عرضه میشود. قبل از پرداختن به واکنش چهارم باید خاطر نشان ساخت که این سه نوع واکنش در یک نقطه، اشتراکی مبنایی دارند. ژیژک ویژگی اصلی و مشترک هر سه واکنش را "اجتناب از درگیری با شکاف(بحران داعش)" میداند، ترفندهایی خاص که در واکنش نوع اول در قالب "انکار فیتیشیستی بحران ـ شکاف" اساسا خودِ بحران و شکاف را به تعلیق در می آورد. واکنش نوع دوم، شکاف ـ بحران را از طریق "فعالیتهای وسواسی" پنهان و مخفی نگه میدارد. واکنش نوع سوم هم از طریق "فرافکنی پیامی نمادین" ، شکاف ـ بحران را به امر واقعی نسبت داده و لذا عمق این شکاف را کاهش میدهد. ژیژک در مقابل این واکنشهای اجتناب کننده از مواجهه با بحران،واکنش نوع چهارمی را نام میبرد، واکنشی که ژیژک آنرا لاکانی میداند و بر خلاف اجتناب از رویارویی با امر واقعی یا همان شکاف ـ بحران در سه نوع واکنش قبلی، این واکنش عملا هستۀ واقعی بحران را میپذیرد و لذا به صورتی زُل زده به شکاف ـ بحران ما را به یاد شکنندگی دنیا و مبنای نمادین مان( جامعه، فرهنگ ـ زبان، سرمایه، دولت و ....) می اندازد و با ایستادن بر لبۀ مغاک به اعماق تاریک آن خیره میشود، این در حالی است که هر کدام از واکنشهای دیگر به نوعی در صدد بخیه زدن این شکاف ـ زخم و گریز از بحران اند(ژیژک، 1390، 77-58). غرض از ارائۀ چنین روایتی از ژیژک و جایگزینی بحران محیط زیست با بحران داعش، استفاده یا حتی سوء استفادۀ نظری از آن برای پرداختن و پوشش دادن به نوعی واکنشِ فراگیر است، واکنشی که این روزها در قالب واکنش نوع دوم و در عکس العمل نسبت به جریان، جنایت و بحران ـ فاجعۀ کوبانی در میان بسیاری از مردمان و گروههای کمی دورتر از عرصۀ تجربۀ واقعی بحران، ظهور پیدا کرده و گویا بر اساس بی تابی فراوان اش میرود تا بر اساس اقتصادی وسواس گون تعادل از دست رفته را بازیابی کند، تعادلی که گمان میشود مبنای هرگونه نظام متوازن و نمادین است. این واکنش در قالب حامیانِ کورد زبان و میهن دوست و در ائتلاف با بیگانگانِ انساندوست و طالب شادی/آرامش، خود را به تکاپو انداخته تا بر آشوب، تلاطم و ناموزونی کوبانی در نقش "جاذبی بهنجار"( تنظیم کننده و شکل دهنده به نظام آشوبناک) ایفای نقش و حتی وظیفه نماید( وظیفۀ کانتی که اخلاق را به کنشی ناممکن بدل میسازد) .
کوبانی به مثابه شکاف ـ خندق و سد ـ حفره ای در داخل بدنۀ یکدست و منسجم سه نوع "امپراتوری گری" این روزها قرار است به یاری واکنش نوع دومِ حامیان اش، خصلت بر هم زننده ، ناجور و اتفاقا از ریلِ معمولِ سرمایه داری هار و متوحش در رفته اش را تأیید و تصدیق نماید اما انگار تایید و تصدیق چیزی دیگر در شرف وقوع است. "کوبانی ـ مردم ـ مبارزه ـ سیاست" درگیر ودار حمایتهای وطنی ـ فرا وطنی و خصوصا در چند مدت اخیر به واسطۀ شبکه ها و رسانه های ارتباط جمعی در تشابه با حادثۀ اتمی چرنوبیل و مرگ رادیواکتیو (مورد اشارۀ ژیژک) ما را با تهدید چیزی مواجه میکند که لاکان آنرا "مرگ ثانوی" مینامد. این روزها داعش و افراط گرایی ایدئولوژیک نام دیگر "زخم باز جهان اکنون "ما هستند و به همین دلیل لازم است کمکها و درمانهای اولیه برای ترمیم این زخمِ عفونی را مورد نظارت و بررسی قرار دهیم، و آسیبها، انتقادات واردشده بر این مرمت ها را (البته در چارچوب روبرو شدن با همۀ عواقب اش که احتمالا هجوم فوج فوج میهن دوستان صلح طلب و ناسیونالیست خواهد بود) برای خلاصی دادنش از "اقتصاد وسواس گونۀ" مبتنی بر توازنِ عددی، بصورتی شفاف و جسورانه بازگویی کنیم،چرا که تنها راه دستیابی به حقیقت، "گفتن و بازگفتن حقیقت" و پذیرش آن خطِ خود شکافنده (خط آپلس مدنظر فرهادپور) در عرصۀ تقابلهای جهانِ اکنونی است.
این تقابل میتواند به شکل مثلثی دربرگیرندۀ کوبانی ـ مردم و مبارزان مدافع خلق اش ترسیم شود، مثلثی برمودایی و بلعنده که خاصیت بلعندگی آن به جنس مطالبه های هر کدام از اضلاعش برمیگردد، اضلاعی سه گانه که بر پایۀ ایجاد امپراتوری، "موقعیت ـ مکانِ آزاد و خودگردان کوبانی" را محاصره نموده اند. در یکی از این اضلاع، حکومت ترکیه قرار دارد، حکومتی که برمبنای خاطره ای طلایی در عصری طلایی تر و معطوف به امپراتوری عثمانی در صدد بازسازی و بازیابی چنین عصر و دوره ای برآمده است و برای تحقق اش به ترکیب و معجونی از ناسیونالیسم ترکی، سکولاریسم نظامی، امپراتوری گری خرم سلطانی( سریال پر طرفدار) و سرمایه داری مافیایی و شدیدأ هارِ استانبولی متوسل شده است. در ضلعی دیگر بحران و شکاف تازۀ جهان "سرمایه داریِ متکی بر بحران" حضور دارد، بحرانی ذیل عنوان داعش که سعی میکند خلافت اسلامی را به امپراتوری داعشی ، امپراتوریِ مبتنی بر "دولت ـ سرمایه ـ امت" به جای دولت ـ ملت مبدل سازد، دولت ـ امتی که با خاطره عصر طلایی سپری شده اش، بایستی عصری حلبی ـ مفرغی را برای اغیار رقم بزند. در ضلع سوم این مثلث هم ائتلافی قرار دارد که بر اساس نظریۀ "نگری و هارت" شیوۀ جدید امپراتوری گری غربی را بر خلاف طریق امپریالیستی قبلی اش هدف خود قرار داده است. نوعی امپراتوری که دستگاه فرمانروایی اش را در مرزهای تازه و گشوده شده ای جستجو میکند و به گفتۀ نگری و هارت در قالب "رنگین کمان سازی از رنگهای ملی"، حرکت انعطاف پذیرش را با تشکیل شبکه ها و جبهه های کاملأ متضاد و حتی متعارض ادامه میدهد.
کوبانی بعنوان مکان تصرف ناشدنی برای هر کدام از این اضلاع امپراتوریایی،گذشته از شرارتها، ریاکاریها و کثافت کاریهای کسانی که ملبس به جامۀ امپراتورانند( غافل از اینکه امپراتور لخت است) این روزها با سویه ای دیگر از خودش روبرو و همراه شده است، سویۀ غیر رادیکال و عافیت خواهی که احتمال میرود و انگار قرار است به وسیلۀ برخی ترفندها و بمبهای کنار جاده ای، کوبانی را به ریل و جادۀ اصلی برگرداند( کوبانی به مثابه از جادر رفتگی و کج و معوج شدن نظام سرمایه ـ دولت) جاده ای که در صورت آهسته راندن و کج و کوله نرفتن، مستقیمأ کوبانی ـ سیاست را به سوی نظام سرمایه داری و پادوهای همیشگی اش راهبری میکند.
چندی است( با وجود دو سال مبارزه) که سیل حامیان زبان و نژاد، فرهنگ و هنر، اصالت و مظلومیت مردم کوبانی به راه افتاده است به گونه ای که احتمالا این سیل بخشی از دستاوردهای همین حمایتها و خودِ مبارزۀ کوبانی را با خود خواهد برد. حامیان کوبانی این روزها که مشتمل بر بیانیه نویسان ، تحصن کنندگان ، همراهان و همیاران واقعی مبارزان در کنار کلیک کنندگانِ شبکه های اجتماعی، رژیم گیرندگان ( رژیم به جای اعتصاب غذا)، ژست بگیرانِ همه جا حاضر، فرصت طلبانِ آینده نگر، مهندسان و کارشناسان عافیت خواه ،سیاست بازان دلال صفت و وراجان ـ حرافان بی سخن هستند، نوعی "هم ـ صف شدگی" را ذیل عنوان انسجام ملی، هویت یابی نژادی یا هر چیز دیگری را بازنمایی میکنند بطوریکه این وضعیتِ یکدست مایۀ مباهات خیلی از روشنفکران و نویدبخش احیای تمایلات ناسیونالیست بوده است، انسجام و صفی پیوسته ولی جعلی/دستکاری شده که اتفاقأ نقطۀ آغاز و خاستگاه این نوشته است.
دلیل انتقاد و اضطراب نسبت به این قبیل "مفاهیم و موقعیتهای مالامال از حضور و بدون هیچ فضای خالی و غیبتی" شکل گیری چندین منطق و ترفند همخوان با همدیگر است، تکنیک هایی که با تقویت یگدیگر و به قصد پُر کردنِ شکاف ـ گسستِ کوبانی همت گمارده اند. توسل به "فلسفۀ کانتی" بوسیله متفکرانِ درگیر در امر پُرکردن و مستحکم سازی تَرکها، تحمیلِ "منطقِ قربانی" بر مبارزۀ کوبانی، استفاده از "ترفند کلیشه سازی"، اولویت بخشی به فرمهای تاریخِ مصرف گذشته و خصوصأ فرم جعلی و توپُر "میهن پرستی و سرزمین ستایی" از جمله عناصر اصلی این مجموعۀ ایدئولوژیک اند که در ادامه سعی میشود محتوای پنهان هر کدام از این عناصر متشکله و ظاهرأ شکیل برملا گردد.
با وجود خوانشهای رادیکال از کانت، آن سویه ای از این رویکرد که در عرصۀ مواجهه با کوبانی غلبه پیدا کرده است نحوۀ مواجهه کانت با جزء مازاد ـ بیشتر یا همان امر ناجور و مطابقت این نظریه در عرصۀ عمل و کنش حامیان روشنفکر کوبانی است. اگر امر ناجور وضعیت کوبانی و مردم مبارز و متمایز آن باشد آنگاه همین روش مواجهه است که در میان کارشناسان رسانه ای ، نظریه سازان و فعالان حوزۀ عمل نیز کارکردش را به شیوه ای آشکار و پنهان به انجام میرساند. کانت در دستگاه نظری اش هنگام برخورد با "امر ناجور یا امر منفی" یا همان تناقضات مربوط به "گذر از فنومن به نومن"(شیء فی نفسه)، سعی میکند که این امر را در قالب “امر والا" و آنتی نومیهای عقل ناب فرعی و حاشیه ای بسازد به نحوی که در ادامه بتواند امر ناجور را در هیأتِ امرِ ناشناخته صرفا کنترل ، نگهداری و مهار کند. کانت با کنترلِ امر ناجور( کوبانی) و تبدیل آن به امر والا عملا هراس امر ناجور و ناشناخته را از سوژه ـ عاملِ کنش دور ساخته و به نوعی وی را در آرامش و آرایشی شکننده و فاصله گذاری شده با فرم تهیِ این امر محال قرار میدهد. اگر این رویکرد کانت را در عرصۀ رخداد کوبانی به عاریت گرفته و سعی کنیم بر مبنای آن ،وضعیت حامیان کوبانی ـ مردم ـ سیاست را دریابیم،در آنجا هم به نقطه ای مشخص و مرزبندی شده خواهیم رسید، نقطه ای که با فراتر گذاشتن پا از آن عملا وارد عرصۀ تناقضات میشویم، تناقضاتی که بایستی همچون کانت از آنها دوری جست و کنترل نمود، زیرا تا سرحدات این نقطه است که بروز و ورود خطر و هراس این تعارضات قابل جلوگیری است. بخش زیادی از حامیان کوبانی و نه مدافعان واقعی آن، چه با پیروی آگاهانه و نیت مند( نیتِ کنش در دستگاه فکری کانت مهمتر از نتیجۀ کنش است، نیتی که خودش مبنای ترسیم کنش اخلاقی هم میباشد) و چه ناآگاهانه و بدون قصد ، عملا کارشان را در همین مرز، مرزهای "نفیِ اولیۀ" داعش و امپراتوری گری خاتمه میدهند و لذا با نامگذاری و کنترل امر نام ناپذیر در این مرحله، ماهیتِ سازنده و ناشناختۀ کوبانی را عقیم میگذارند، جائیکه لازم است نفی اولیه(محکومیتهای جهانی بر ضد داعش) در قالب رویکرد هگلی به "نفی ثانویه" پیوند بیابد و به شکل "نفیِ نفی" جسارت گذار به فراسوی سرحدات را به عاملان ببخشد. این جسارت، دستاوردهای نفیِ اول و یکدستی ـ کلیتِ کوبانی را هم با نفیِ متعین اش از نو تعین بخشیده و آنرا انضمامی میسازد. "نفیِ نفی" هگلی در چنین موقعیتی یعنی خلاص شدن از فشار و سنگینی همۀ دستاوردهای لحظه ای و بعضا کاذب حمایتها و ترسیم کوبانی به عنوان شکستِ هر شکست است. "منطق شکستِ شکست" و بی نهایت بودنِ اعلان این منطق است که کوبانی را برای همیشه پیروز نگه خواهد داشت. در غیر اینصورت و با اتکاء صرف به نفیِ اول و هراس از برخورد با تناقضات موجود در خود مسألۀ کوبانی و عدمِ انکار/ نفیِ کوبانی به مثابه کلیتی یکدست، توپر و فاقد ترک باعث میشود چه در صورت پیروزی نظامی و چه با شکست نظامی کوبانی، سرنوشتِ فراموشیِ شهری دیگر در میان انبوه تصاویر رنگارنگ و صداهای بلند کلان شهرهای پر زرق و برق رقم بخورد. نفیِ نفی یعنی دوری جستن از سیطرۀ یک گروه و روایت خاص از حقیقت کوبانی و پرهیز/ گریز از تبدیل کوبانی به جامعه ای واجد کلیت انتزاعی(تمامیت) و شکست ادعاهای مبتنی بر تصاحب ـ تعریف کلیت ازیک منظر و تفسیر خاص است. بر این مبنا، کوبانی علاوه بر تحمل فشار از جانب مثلث شوم امپراتوریایی برای خروج از دایرۀ واقعیت زندگی، با گرفتاری دیگری بصورت پنهان روبروست و آن مسئلۀ مصادره ، نامگذاری، بیان کردن و مرز کشی حول کوبانی ـ سیاست بر اساس "منطقِ عدم جسارت کانتی برای فراروی از امر جور به سوی امر ناجور" است. غلبه چنین منطقی، به شکل تثبیتِ نفیِ اول حامیان کوبانی، قدرت و توانایی درگیری با تناقضات نهفته در مسأله کوبانی را سلب نموده و لذا در توقف، نشست و رسوبی دیگر دچار نوعی تکرار ملال آور و "رانه گون" (رانه به عنوان چرخش مداوم حول یک ابژه) میشود، تکراری که آنرا در هر نوع عمل وسواسی و مکانیکی در عرصۀ حمایت از کوبانی میتوان مشاهده نمود. هجوم رسانه های جهان متمدن از مفتیان اعظم تا پاپ مقدس، خوانندگان و رقاصه های شوها و کلیپ های پورنو و شبه پورنو، اسلحه فروشان مافیایی، فضل فروشان فیلسوف، شرکتهای تبلیغاتی مد و لباس، و حتی اعلام همبستگی قبایل آمازونی تنها نباید باعث شور و شوق و سروری کاذب و ابلهانه شود، شور وشوقی که خود را در قالب خوشحالی برای جهانی شدن فلان تصویر یا کف زدن برای فلان استراتژی قبیله ای جهت شناساندن کردستان به جهان متمدن و در نهایت جهانی شدن تصویر زن پیشمرگ نشان میدهد، بلکه باید نوعی هراس، دلواپسی و اضطراب را نیز فراهم سازد چرا که تنها در حضور این هراس و باز بودن فضای هیستریک زنانه است که از پیوستن زن پیشمرگ و مامِ(مادر) کوبانی به جریان جهانشمول کالا ـ سرمایه ممانعت به عمل خواهد آمد. یکی دیگر از ترفندها در میانۀ این جنجال ـ بلبشو و تشویق ـ تنبیهات، کاربرد حقۀ قدیمی و هنوز کارای "کلیشه سازی" است. کلیشه سازی هم نتیجه و هم مولد هجوم ناگهانی رسانه ها و همۀ امکانات ارتباطی است جائیکه مهد و جایگاه این نظام عریض و طویل با نظاره گر بودن خویش، بیشترین صدمات را بر بدنۀ زخمی کوبانی وارد ساخته است( ائتلاف ضد داعش). امروزه کلیشه سازیِ تمامی ابعاد مبارزاتی و وفادارانۀ کنشهای مبارزان ـ مردم کوبانی در حال تحقق است. به گفتۀ فرهادپور: کارکرد اصلی کلیشه نه نابودی و نه تحریف حقایق بلکه خنثی سازی آنها از طریق آشنا سازی، معمولی سازی و پیش پا افتاده ساختن حقایق است و در اینجا خنثی سازی ابعاد رادیکال مبارزۀ مردم کوبانی است که از طریق انبوه تصاویر، اخبار، جملات تکراری، شعارهای دست به دست شده و حتی شکلهای تکراری و از ریخت افتادۀ تجمعات مختلف به وقوع میپیوندد.
تبدیل کردن مبارزه ـ سیاست کوبانی به تصاویر تلویزیونی ـ اینترنتی با وسیله قرار دادن این صحنه ها برای خلق تعجب و در نهایت جذب ترحم و شفقت مخاطبان آن ، هیجانی ساختن مشتریان اینترنتیِ بی درد و کمی ـ تاحدی شاد با تحریک ترشح هورمونهای مغزی، پرکردن اوقات فراغت ساکنان دنیای آرام و متمدن غربی با پرسه زدن میان انبوه و فوران بدبختی ها ،تجویز نسخۀ پر کردن مغاک کوبانی و توسل به اصول اخلاقی دنیای متمدن اصولی همچون وظیفه، انسانیت، مسئولیت و در نهایت، گسترشِ امر خیر ـ نیک صورت میگیرد.اوج این تکنیک/ تاکتیک را میتوان در وفور عکسها و فیلمهایی مشاهده کرد که قرار است ما را با امیدها و هراسهای مندرج در بطن کوبانی ـ مردم روبرو سازد اما از فرط تکثیر تصاویر و ژستهای تکراری(بر خلاف عکسهای بسیار اندک ملا عمر طالبان، بن لادن و حتی البغدادی) مخاطب حتی زحمت مکث بر روی عکسها را هم به خود نمیدهد چه برسد به ارتباط با نقاط آسیب زای هر عکس، و لذا این فراوانی در قالب جستجوی عکسی متفاوت برای پروفایل مخاطب و نوشتنِ دل نوشته ای غمگنانه و اتفاقأ سود محورانه ذیل آن خاتمه پیدا میکند. تولید انبوه و انباشت کالایی به نام پیشمرگه( خصوصأ از نوع زنانه اش) و پیدا کردن مصرف کننده های بیشماری برای آن، نشان میدهد که هنوز هم در عرصۀ تولید، توزیع و مبادله،استراتژی سرمایه گذاری احساسی در جهان به اصطلاح توسعه نیافته سود آفرین میباشد.در سایۀ این تکرار و تکثیر( تکثیر و هاله زدایی اثر هنری از دیدگاه بنیامین) است که تصاویر مذکور با تصاویر انسانهای خوشبخت و "سوژه های بی چهره از فرطِ هم چهره شدن" در قالب یک تصویر ایده آل معاوضه میشود و بر اساس همین معاوضه است که فلان خبرنگار شبکۀ تلویزیونیِ دنیای متمدن به سراغ کمپ های مبارزاتیِ زنان مدافع خلق در کوبانی میرود، زنی که ذات/جوهرِ زنانه/زنانگی اش را با موی طلایی ، ناز و اطوار ناشی از میگرن زدگی بر اثر صدای انفجارها ، حیرانیِ توأم با تعجب و کمی هم ملال و بدخلقی ماهانه در برخورد با جایگاه کوبانی و در تضاد با موهای خاک گرفته و لباسهای گل آلود زنان مدافع کوبانی ترسیم میکند و حس همذات پنداری ما را با ذات و جوهر چنین زنی، زنی امروزی و معاصر(معاصر در تضاد با تصویر آگامبنی از اکنونی بودن) بیشتر همراه کرده و بر می انگیزد بطوریکه میتوان مدعی شد که نوعی همذات پنداری،همراهی و همسانی ذهنی رخ میدهد که تنها بر اساس اصل سادۀ لذت است. این خانم خبرنگار و تعداد زیادی تصاویر مشابه، سعی میکنند بر اساس تربیت و فرهنگ لیبرالی شان ، با مشعلی درخشان در دست ، با پیام صلحِ برخاسته از امنیت شکننده در سایه وفور کالا ـ سرمایه، کوبانی ـ سیاست را نیازمند همدردی و هم فکری( از نوع آنجلینا جولی اش در مالی یا سومالی) این قهرمانان جلوه دهند و آنرا از سویۀ رادیکالش تهی سازند.کارکرد رسانه های دیداری در دنیای سرمایه داری، آفریدن کلیتهایی انتزاعی و فاقد درز است که به علت نداشتن روزنی رو به بیرون، عاملان درگیر در آنرا از تماشای بیرون به صورتی خودکار و خود خواسته محروم میسازند.
ترفند کلیشه سازی برای کارا شدنش نیاز به ایجاد پیوندهایی جنبی ـ فرعی دارد. یکی از این پیوستها که حتی خود ترفند مذکور را هم حاشیه ای میسازد، اتصال کلیشه سازی با "منطق قربانی و قربانی شدن" است. منطق قربانی به محض پیوست با هر وضعیتی و در حکم نوعی میانجی، سعی در آشتی دادن نیروهای مسلط و تحت سلطه با توسل به شگرد پوشانیدن ترکها و شکافها به نفع گیرندۀ قربانی/مسلط دارد. اتخاذ منطق قربانی در قالب نابودی دستجمعی موجودات معصوم و منزه کوبانی از جانب امپراتوران و به سبک دنیای باستان برای طلوع دوبارۀ خورشید( سرمایه) از دیگر آسیبهای حمایت از کوبانی است. در قالب منطق قربانی نوعی مبادلۀ نابرابرها به عنوان مبادلۀ امر برابر( توصیفی از فرهادپور) رخ میدهد. این برابریِ از قبل حک شده بر امور مبادله شده ، کوبانی ـ سیاست را با جبهه مقابلش به نوعی همسانی و یکسان انگاری میکشاند، گونه ای هم هویتیِ ناپیدا که پیامدهای متفاوتی برای کوبانی ـ سیاست خواهد داشت. در خلال بسط این منطق، اولویت و ارجحیت شعارهای قوم مدارانه (که به اشتباه ناسیونالیستی خوانده میشود)، برای ترسیم اولویتهای کوبانی ـ مردم آزادش دقیقأ درچارچوب شعارها و فعالیتهای قوم محورانۀ ترکیه و اعراب قرار میگیرد و با نوعی تشابه به یگانه گفتار نجات بخش توسط حامیان کوبانی تبدیل میشود. این "همسانی" از قبل و در چارچوب تروریست نامیدن داعش و احزاب کردستان ترکیه و بالطبع سوریه و قرار گرفتن همزمان پ ک ک و داعش در لیست سیاه تروریستیِ کاخ سفید قابل توجه است. یکی دیگر از پیامدهای منطق قربانی ، مقایسۀ عددی و کمی قربانیان است جائیکه کشته شدگان داعش با کشته شدگان مبارز کوبانی در کفه های یک ترازو قرار داده میشوند و تعداد کمتر کشته های یکی از طرفین احساس رضایت ، زیرکی و هوشمندی کفۀ سبکتر را به همراه خواهد داشت، کاری که این روزها در قالب اعلام اعداد و ارقام تلفات و غنایم موجب خرسندی حامیانِ یکی از طرفین میگردد. تبدیل همه چیز به تناظرهای یک به یک تا جایی در منطق قربانی درونی شده است که عمل جسورانۀ آرین میرکان هم نوعی عملیات انتحاری قلمداد میشود البته با این تفاوت که در سویه و جبهۀ امر خیر رخداده است غافل از اینکه در کنش اخلاقی کانتی به مثابه کنشی غیرممکن، امر اخلاقی به صورت پیوند میان امر شر ـ شیطانی با آزادی قابل بیان و ارائه است. این پیوند، اولویت های اخلاقی را بصورتی برابر میان امر خیر و امر شر تسهیم میکند. قربانی دادن و تجلی بخشی به آن در قالب قربانیان مقدس قبلا در شنگال مورد آزمون قرار گرفت و اینک همان منطق با چاشنی مقداری ترحم و شفقت شور و تلخِ جهانی بازتولید میشود. تقلیل و تبدیل مبارزۀ کوبانی به نوعی مراسم قربانی از طرف افراد نامدار و سرشناسی که هرگز جز در قالب حکایتهای نیاکان تیرانداز و شیرافکن شان با امر مبارزه و رهایی مواجه نشده اند آنهم با غلبه این توهم که حرکتهای فردی و شدیدأ ایزوله شده همچون اعتصاب غذایی ـ رژیم لاغری، شب زنده داری های عاشقانه، ساخت آهنگ تراژیک و معطوف به نداشتن لهجه فارسی یا ترکی در این قطعات موسیقایی، کاشتن نهال به یاد شهیدان راه کوبانی و جایگزین کردن آن بجای قربانی و ذبح یک حیوان از طرف دوستداران محیط زیست و بسیاری ژستهای فردی و شخصی میتواند تجسد اعتراض و تجسم بخش گسست از منطق سرکوب باشد،در حالیکه همین کسان، منطق سرکوب را در چارچوب بازگشت امر خیالی و خود شیفته بازتولید میکنند و در این بازتولید است که همۀ این نویسندگان منزوی و انزوا گرا، دکتر و مهندسهای به لحاظِ بیولوژیکی کورد و حتی احزاب خودخواه و تک صدا هم فرصت بروز و نمود برای مصادره حرکتهای جمعی و دستاوردهای نفی اولیه آن و تحقق خواستها و شعارهای فسیل شده و اهداف فرقه ای ـ قبیله ایشان را پیدا میکنند. منطق قربانی از طرف افراط گرایان داعشی نیز با اعلام بریدن سر و تاراج مال مردان و زنان به قصد هدیه دادنش به جبهه نور و روشنایی(پرچم و لباسهایشان بصورتی متناقض شاهدی است بر این نور) در خدمت بخیه زدن به زخم کوبانی مورد استفاده قرار میگیرد. همین منطق از طرف جبهه و ائتلاف غربی ـ متمدن هم در قالب مقایسه زنان و مردان کوبانی با تصویر ایده ئال انسان متمدن در سرزمین رفاه و قربانی کردن هر موجود نامتمدن و غیر فرهنگی بکار گرفته میشود، تصویری جهانشمول و عام برای وصله ـ پینه کردنی چهرۀ زخمی انسان امروزی در جهان سرمایه داری تا آنجائیکه مدافعان وطنی و داخلی کوبانی هم در دلنوشته هایشان همین تصویر را مبنا و مرجع قرار داده و هنگام اشاره به موهای ژولیده و چهرۀ بدون آرایش و بدنهای بدون نشان از اغواگریهای زنانه و فاقد جذابیت و برجستگیهای اندامهای زنانه که در لباس پیکار و رزم شان محو و پنهان شده است، ارجاعشان به همان الگوی اصلی است، الگویی که فقدانش عامل نوعی حسرت و افسوس است و انگار همۀ تلاشهای معطوف به رهایی زنان ـ مردان در هر جایی، رسیدن به تشخصِ فلان چهرۀ مانکنی در سرزمین فراوانی و شادی است. تقلیل زنان به ماشین مولد سرمایه و در حالت فمنیستی اش به پادوهای جنسی،"سکس وُرکرها "و برچسب شیشه های مشروب و رو برگ خوراکی های ویتامینه از پیامدهای ترکیب و هم پیمانی ترفند کلیشه و منطق قربانی است.
یکی دیگر از تاکتیکهای خنثی سازی کوبانی ـ سیاست در میان حامیان، برجسته سازی سویه های میهن پرستانه و سرزمین ستایانۀ کوبانی است بطوریکه آنچنان این سویه بسط یافته و در هر امری سرایت پیدا کرده که یادمان میرود تثبیت مبارزه کوبانی در قالب نوعی احساس میهن پرستانۀ گُرگرفته، ایجاد انجماد و سترونی در محتوای متوقف ناشدنی سیاست ـ کوبانی است. این احساس برخاسته از صورتبندی دولت ـ ملت همواره به بهای رشد تدریجی دولت و کوچک سازی همزمان ملت در خود این گفتار هم دچار تناقض بوده و حاصلش جز موجوداتی بستانکار از همۀ عالم و آدم نخواهد بود. بزرگ سازی دولت و شکل گیری لویاتان و همزمان، پس راندنِ مردم از حوزۀ سیاست، مردمی که محتوا و فرمِ کوبانی اند، همان پارگی شدیدی است که با هیچکدام از این وصله ـ پینه های نخ نما شده رفو نخواهد شد. گذشته از خیانت ِمفهوم ملت به مفهوم مردم در سایۀ ناسیونالیسم، لازم است به این نکته هم اشاره کرد که احساس میهن پرستی و سرزمین ستایی در هیأت یک کورد/ترک/عرب/فارسِ دو آتشه بر اساس منطق و "علیت رو به پس" و به شکل "خطابی از گذشته" شکل میگیرد، خطابی بر مبنای یک انتخاب اجباری که تنها سوژه ها را فرا میخواند ، فراخوانی( همانند فرمان حضرت موسی به عصایش که میگفت: بشو و میشد) که سوژۀ از قبل میهن پرست شده را تحققی دوباره میبخشد. این خطاب و فراخوان اینک نه تنها مردم کوبانی بلکه حامیانش را هم مخاطب خود ساخته و سیاست ـ کوبانی را به شکل نوعی کلیتِ کاذب و بدون حفرۀ میهن ـ وطن در می آورد. قابلِ توجه معنا طلبان، معنایی که پشتِ ایجاد این کلیت توپر، منسجم، یکدست و بدون ترک و شکاف نهفته است، خلق تصور کلیتهایی همچون حامیان متحد کوبانی، ملت متحد کورد، پارلمان فراگیر کوردستان، پیوند احزاب کوردی، حکوت مستحکم و هزاران نوع کلیت انتزاعی دیگر است،و لذا در قالب پذیرش این معناست که فراموشیِ یک امر مهم اتفاق می افتد، امری که کوبانی را به عنوان شهری در میان شهرهای دنیا و پیشمرگه را به عنوان مبارزان دارای زبانی خاص و متعلق به مکانی خاص آنهم در میان بسیاری از مبارزان دیگر، به خودی خود واجد هیچ جوهر و ذات گرانبها و درخشانی نمیداند بلکه آنچه کوبانی ـ مردم آنرا متمایز ساخته است، اتفاقا موقعیت ـ جایگاهِ خاص آن است، جایگاهی که از آن، سیاست ـ کوبانی به سخن می آید چرا که موقعیتِ گفتن به مراتب مهمتر از محتوای گفته شده( محتوای ملی گرایانه، سکولار و ....) است. بعبارتی دیگر قد علم کردنِ کوبانی به مثابه یک "شاهد" و اقدامش برای شهادت دادن بر علیه حاکمان/ظالمان جهان و منطقه، نه به محتوای این شواهد بلکه به جایگاهی ربط دارد که مبارزان کوبانی از آن موقعیت ـ وضعیت به سخن میآیند، موقعیتی که شدیدأ استثنایی و خاص است.
بنابر این اتخاذ چنین رویکردهایی، حتی در دل تصاویر قهرمانانه ، نوعی تسلیم و سازش را بازنمایی میکند، اموری که به علت تناسب اش با دنیای اکنونی مورد تمجید و تکریم فراوان قرار داده میشود. یادمان باشد که گاهی بی اعتنایی تمسخرآمیزِ "بکت وار" نسبت به جهان میتواند شکل بروز همدردی مان با همان جهان باشد. به گفتۀ فرهادپور: در برابر تکرار وضعیت دردآلود مضحک، بهترین و صادقانه ترین کار حمله به طرف دوربین است ( دوربین هایی که در سودای تجلیل ـ تحلیل قربانی اند).
په یوه ندی