- MOC.OOTAHAD
- selcitrA seidutS erutuF
- MOC.OOTAHAD
کردها و فاشيسم خاورميانهاي
کردها و فاشيسم خاورميانهاي
ايوب کريمي
هر ناظر بيطرفي که از نزديک با خاورميانه آشنايي داشته باشد، به زودي در مييابد که گروههاي سياسي خاورميانه همواره حسي سرشار از تنفر نسبت به کردها دارند. رابطه گروههاي سياسي خاورميانه و کردها به رابطه جن و بسمالله تبديل شده است. اما چرا چنين است؟
اولين توضيحي که ممکن است به ذهن متبادر شود اين است که «کردها جداييطلباند و مبارزه آنها مستلزم به کارگيري سطح بالايي از خشونت سازمانيافته است پس خود به خود تنفر از آنها ايجاد ميشود چون هيچ ملت و دولتي جداييطلبي و خشونت سازمانيافته را بر نميتابد.» اما اين توضيح که در تمامي محافل دانشگاهي و رسانهاي خاورميانه و حتي جهان درباره مسئله کرد رواج دارد، بيش از اندازه سادهانگارانه و حاوي پيشفرضهاي اثبات نشده است.
براي درک مسئله تنفر از کردها بايد از زاويه ديگري به آن نگاه کرد. من معتقدم مهمترين پديدهاي که از اوايل قرن بيستم تاکنون در خاورميانه شاهد آن بودهايم، ظهور و گسترش فاشيسم است. فاشيسم به يک قرباني نياز دارد و در خاورميانه «مدرن» کردها نقش اين قرباني را بازي ميکنند. کردها همان نقشي را بازي ميکنند که يهوديان در فاشيسم کلاسيک بازي ميکردند. در فاشيسم اروپايي (آلمان هيتلري و ايتالياي موسوليني) تمام کاسه کوزهها بر سر يهوديان شکسته ميشد. يهوديان مسئول پيدايش کمونيسم، بحران اقتصاد سرمايهداري، عدم خلوص نژاد آريايي و حتي زشتي خيابانها شمرده ميشدند. در نتيجه، فاشيستهاي اروپايي آنها را گروه گروه به گتوها، کمپهاي کار اجباري و کورههاي آدمسوزي روانه ميکردند تا جامعه را از لوث وجود آنها پاک کنند. اين همان بلايي است که در رژيمهاي فاشيستي خاورميانه بر سر کردها ميآيد. کردها به عنوان جداييطلب، خشن، کافر و در مجموع، «دشمن کشور» معرفي ميشوند و دچار تبعيض، تحقير، نسلکشي، استثمار، تخريب محيط زيست و در يک کلام «استعمار» ميشوند.
فاشيسم جامعه را يکدست و فرمانپذير ميخواهد و اين مهمترين نکته در شناخت اشکال مختلف فاشيسم است: خواستن جامعه يکدست و گلهوار و فارغ از فرديت و طبقه. فاشيستها مردم را به صورت تودههاي گلهوار در ميادين عظيم جمع ميکنند و براي آنها سخنرانيهاي پرشور نژادپرستانه ايراد ميکنند. در اين هياهوي گلهوار که همگي يک شعار سر ميدهند، جايي براي فرديت انسانها و طبقه اجتماعي نيست. اين يکدستسازي تودهها اوج مدرنيسم سرمايهداري است اما در عين حال، فاشيستها هميشه شعارهاي ضدسرمايهداري سر ميدهند و خود را سوسياليست يا عدالتخواه ميدانند. آنها بيشترين خدمت را به سرمايهداري ميکنند و تضادهاي آن را مخفي ميسازند اما به آن ناسزا ميگويند تا به زعم خود، عوامالناس را در جهت اهداف خود بسيج کنند.
فاشيسم نظم نماديني (به تعبير لاکان) ايجاد ميکند که در آن، «ملت» به عنوان يک واحد يکپارچه مطرح ميشود. طبق اتوپياي فاشيستي همه بايد به زبان واحدي سخن بگويند. همه بايد قيافههاي مشابه و لباسهاي مشابهي داشته باشند. در مجموع، همه بايد مانند هم فکر کنند و دگرانديش بودن گناهي نابخشودني و مستوجب مجازات است. در چنين فضايي، هر مشکلي که در کشور به وجود آيد، به دشمنان نسبت داده ميشود؛ چه دشمن خارجي و چه دشمن داخلي. به زعم فاشيستها هيچ تضادي در جامعه وجود ندارد و اگر اختلافاتي از قبيل اختلافات طبقاتي، سياسي و قومي در «جامعه» پديدار ميشود، حتما کار دشمنان است. غافل از آنکه نه تنها چنين تحليلي چيزي بيش از خودفريبي نيست بلکه به قول لاکلاو و موفه اصلا «جامعه وجود ندارد.»
فاشيسم در خاورميانه به صورت تقريبا همزمان در ايران و ترکيه در قالب ايدئولوژيهاي پهلويسم و کماليسم پديدار شد. در عراق و سوريه نيز ايدئولوژي بعثيسم همان نقش را دارد. به عبارت ديگر، پهلويسم، کماليسم و بعثيسم سويههاي مختلف يک ايدئولوژي واحد به نام فاشيسم بودند که در طول قرن بيستم بر خاورميانه حاکم شد. در اين ايدئولوژي، هيچگاه نامي از «کرد» ذکر نميشود و کردستان يا «غرب کشور» است يا «شمال کشور» و يا «جنوب شرق کشور». اين يکي از تفاوتهاي فاشيسم خاورميانهاي و اروپايي است. در فاشيسم اروپايي، يهوديان وجود خارجي داشتند و به عنوان دگر يا دشمن هدف قرار ميگرفتند اما در فاشيسم خاورميانهاي کردها يا وجود ندارند (مانند کماليسم) يا اگر وجود دارند جزئي از هويت مرکزياند، نه هويتي متمايز(مانند پهلويسم و بعثيسم).
روابط فکري و حتي سياسي بين رضاخان و مصطفي کمال با آلمان نازي و الگوبرداري ميشل عفلق و زکي ارسوزي، نظريهپردازان اصلي بعثيسم، از فاشيسم اروپايي جاي هيچ ترديدي باقي نميگذارد که تمامي «دال»هاي اين منظومه ايدئولوژيک يکسان بودند: تقدس دولت، ملت، زبان ملي، پرچم ملي، سرود ملي، نژاد برتر (آريايي، ترک يا عرب)، تماميت ارضي، کيش شخصيت، گروههاي شبهنظامي وابسته به حکومت، ضديت با اتحاديههاي کارگري، نگهداشتن زنان در منزل و پرداختن به سه وظيفه اصلي (شوهرداري، فرزندآوري و آشپزي)، ميليتاريسم و ... که همگي حول يک «دال اعظم» که همان «ملت» بود گرد آمده بودند و در پرتو آن معناي غايي خود را مييافتند.
اما سالهاي پاياني قرن بيستم و اوايل قرن بيست و يکم آبستن حوادثي شد که فاشيسم خاورميانهاي را به لرزه انداخت. امر واقعي (به تعبير لاکان) به جاي خود بازگشت و خلوص امر نمادين را به هم ريخت. وقوع يک انقلاب مذهبي در ايران، ظهور جنبش اسلامگرايي در ترکيه و افول رژيمهاي بعثي در منطقه، فاشيسم را از لحاظ سياسي فلج کرده است اما اين به معناي پايان فاشيسم خاورميانهاي نيست. فاشيسم مانند ساير ايدئولوژيها هيچگاه از بين نميرود بلکه به حاشيه ميرود و يا تغيير شکل ميدهد. خصوصا قابليت بسيار زيادي دارد که با مذهب ترکيب شود و فاشيسم مذهبي را به وجود آورد.
يکي از نمونههاي بارز فاشيسم مذهبي را امروزه در قالب «حزب عدالت و توسعه» (AKP) ميتوان ديد. اسلامگرايي ترکها که تحت عناويني مانند اردوغانيسم، نئوعثمانيسم و ... تئوريزه ميشود، همان خصوصيات فاشيستي کماليسم را اين بار با روکشي مذهبي بازتوليد ميکند. نئوعثمانيسم نيز مانند نازيسم به دنبال توسعهطلبي ارضي است اما آن را زير روکشي اسلامي (مثلا احياي خلافت اسلامي) پنهان ميکند. در اين ايدئولوژي نيز کردها وجود ندارند و اگر تلويزيوني(TRT6) براي فريب کردها راهاندازي ميشود، «به زبان کردي» نيست بلکه «به زبانهاي کرمانجي، زازاکي و ...» است. اين همان رابطه جن و بسمالله است که در ابتداي اين نوشتار گفتم. کلمات «کرد» و «کردستان» کماکان ممنوعاند و بايد به جاي آنها از کلمات ديگري استفاده کرد. اين امر صحنه مشهور فيلم «حرامزادههاي بيشرف» ساخته کوينتين تارانتينو را به ياد ميآورد که در آن، هيتلر از شنيدن نام گروه پارتيزاني «يهوديان خرسآسا» کف به زبان ميآورد و از اطرافيان خود ميخواهد از بردن نام آنها خودداري کنند و فقط با ايما و اشاره درباره آنان سخن بگويند.
نمونه ديگر فاشيسم مذهبي، اسلامگراهاي سوريهاند. در سوريه، جبهه النصره که يکي از شاخههاي القاعده و تحت حمايت اسلامگراهاي ترکيه و خاورميانه است، زماني که در جنگ مسلحانه با کردها بر سر شهر سرکاني شکست خورد، در جريان عقبنشيني به جان زنان و و کودکان بيدفاع روستايي کرد افتاد و حدود سيصد نفر را قتل عام کرد. بعد از اين نسلکشي آشکار که با سکوت معنادار جهانيان مواجه شد، جبهه النصره و القاعده اعلام کردند که کردها مسلمان نيستند و زنان آنان بر مجاهدين اسلام حلالند! بعد از اين نسل کشي آشکار، پديده داعش ظهور کرد که جناياتشان آنقدر در رسانهها بازتاب يافته است که نيازي به بازگويي در اينجا نيست. اين در حالي است که فاشيستهاي مذهبي سوريه هنوز به قدرت نرسيدهاند و از ابزارهاي سرکوب دولتي بيبهرهاند. مطمئنا اگر حزب بعث سوريه سقوط کند، اولين کاري که رژيم فاشيستي جديد خواهد کرد، سرکوب کردها خواهد بود.
به عبارت ديگر، فاشيسم حتي بعد از فروپاشي رژيمهاي فاشيستي تداوم مييابد. نمونهاي از تداوم فاشيسم در قالبهاي ديگر، تداوم تفکر بعثي در عراق است. گرچه رژيم صدام ساقط شده و بعثيها ظاهرا تحت تعقيبند اما ايدئولوژي بعثي در قالبهاي ديگر بازتوليد ميشود. نخبگان عرب عراقي در انتظار کوچکترين فرصتي براي حمله به کردستان و از بين بردن تجربه دولت کردياند. مطمئنا اگر اعراب عراق از درگيريهاي داخلي بين خود فارغ شوند، اولين کاري که خواهند کرد، لشکرکشي به کردستان خواهد بود و حتي تکرار فاجعه انفال دور از انتظار نيست.
حوزه نظري
شباهت فاشيسم خاورميانهاي به فاشيسم اروپايي چندان زياد است که نيازي به نظريهپردازي درباره آن نيست. اما اگر بخواهيم در سطح نظري پاسخ منتقدان اين نظريه را بدهيم، زحمت زيادي را متقبل نخواهيم شد. منتقدان چنين نظريهاي ميگويند که فاشيسم اروپايي پديدهاي مختص سرمايهداري صنعتي پيشرفته است که دچار بحران شده است و فرماسيون طبقاتي جوامع اروپايي که طبقه بورژوا نقشي اساسي در آن ايفا ميکند کاملا با جوامع عقبافتاده خاورميانهاي که بورژوازي در آن بسيار ضعيف است، متفاوت است.
در پاسخ بايد گفت که اولا نظريهپردازي بر اساس شباهتها صورت ميگيرد، نه بر اساس تفاوتها. تفاوتها را همه ميبينند اما شباهتها را فقط نظريهپردازان ميبيند. اصولا اگر نتوانيم شباهتهاي بين پديدههاي ظاهرا نامتجانس را مشاهده کنيم، هيچ نظريه قابل تعميمي توليد نخواهد شد. بديهي است که قابليت تعميم نظريه مهمترين خصوصيت آن است. اگر نظريهاي قابليت تعميم نداشته باشد، نميتوان هيچ تحليلي بر اساس آن ارائه داد. ثانيا طبقه بورژوا در خاورميانه هم وجود دارد (گرچه به صورت بورژوازي کمپرادور) و دولت مدرن اساسا براي حفظ منافع آن پديد آمده است. اما در خاورميانه شاهد «سرمايهداري دولتي» (به تعبير پل باران) هستيم. به عبارت ديگر، دولت و نخبگان دولتي نقش طبقه سرمايهدار را ايفا ميکنند يعني ارزش اضافي را استثمار ميکنند، مازاد اقتصادي را به کشورهاي مرکز سيستم جهاني سرمايهداري منتقل ميکنند و ايدئولوژي متناسب با آن را توليد و بازتوليد ميکنند. و براي استثمار ارزش اضافي در سرمايهداري عقبافتاده خاورميانه، چه ايدئولوژياي بهتر از فاشيسم؟!
په یوه ندی