- MOC.OOTAHAD
- selcitrA seidutS erutuF
- MOC.OOTAHAD
تزهایی درباب روشنفکر تیپیکال خرده بورژوا
تزهایی درباب روشنفکر تیپیکال خرده بورژوا
فؤاد حبیبی
1- خواننده ای جوان به علت بیماری جان می سپارد. کسی که در تقاطع تأثیر گسترده ی صدا وسیما، شبکه های اجتماعی، امکان برگزاری کنسرت در سراسر ایران و سپهرافکنی فراگیر فرهنگ عامه در مراسمی پرشور و کم نظیر به خاک سپرده می شود. درباب درس های چنین ماجرایی باید اندیشید و بحث کرد اما هرچه باشد نتیجه چندان نمی تواند غیرمنتظره و آنگونه که رایج شده است پیچیده باشد که نیاز به خلق و ابداع ایده های نوین داشته باشد.
2-مراسمی درباره ی خواننده ی مذکور برگزار می شود و یوسف اباذری طبق معمول برخلاف موج شنا می کند و به همه –از خواننده ی متوفی تا تمامی مردم- می تازد و همه را ابله و مسخره و مبتذل می خواند. این نیز برای آنانکه وی را از نزدیک می شناسند نباید چندان مایه ی شگفتی شود. اگرچه شاید خشم نهفته در سخنان وی و شدت و حدت آن حقایقی شخصی درباب اباذری را به ما بیاموزد که به باور من در این حقیقت که وی روند ویرانی و فروپاشی اخلاقی را با سرعتی سریعتر طی می کند فایده ای چندانی –دست کم برای مخاطبان عمومی این بحث- نهفته نیست.
3-این نیز که گویی همگان – از جمله من- در اینباره به تئوری پردازی و تحلیل دست یازیده ایم نیز شاید از مزایا/مضرات فضای مجازی نفرین شده ای است که همگان در نقد و دلبستگی همزمان بدان شریک و سهیم اند. فردی در جایگاهی نمادین چون اباذری خواننده ی متوفای جوان و محبوبی را با تندترین واژگان ممکن مورد هتاکی قرار داده و مردم را ابله می خواند و دولت اعتدال را متمایل به فاشیسم؛ شاید وسوسه ی تحلیل اباذری نه اهمیت سخنان وی و بدیع بودن آنان که همان رویه ی مهم زمانه ی معاصر است یعنی پروکاسیون و رادیکالیسم افراطی که گویی تنها چیزی است که می تواند بر رخوت و بی حالی موجودات عصر وفور اخبار و تفسیر غلبه کند و آنان را به موضع گیری وادار کند. هرقدر ورژن های خارجی این کالای رایج پست مدرن–از فمن تا ژیژک- در مقابل داعیه های پر سر و صدای خویش عقیم و ناتوان است؛ بی شک نسخه ی داخلی آن طبق معمول ثابت می کند که حتا نمی تواند کپی درجه چندمی از همین مد رایج باشد، خواه این کپی کاری شاهین نجفی باشد و برهنگی تا مرز زیرشلواری مامان دوزش و چه اباذری باشد و نقدش به یک خواننده ی فوت شده و دولتی چون دولت روحانی که تاختن بدان در بافت سیاست معاصر ایران هیچ نشانی از رادیکالیسم در خود ندارد.
4-کسی که می گوید "هنر یا حقیقت می گوید یا دروغ" پیشاپیش همگان را دعوت به نقد خویش بر همین اساس می کند و بی شک اباذری بیش از خواننده ی مذکور در جایگاه سوژه ی دروغگو نشسته است. بی شک پاشایی یک خواننده ی موسیقی پاپ بود. گمان نمی کنم او خود را چیزی غیر این می دانسته و یا ادای چیزی فراتر از این را درآورده است؛ اما گمان می کنم اباذری در حالی که چیزی بیش از یک روشنفکر متزلزل خرده بورژوا نیست ژست دروغین سوژه ی انقلابی و رادیکال را اتخاذ می کند. اما در این باب مهم لحن توهین آمیز وی علیه پاشایی و حتا مردم نیست، حتا مسئله صرف حمایت وی از خاتمی و اصلاحطلبان و تعلق وی به گفتمان و کلیت دولتی نیست که اکنون بنای حمله به محصولات و پیامدهای منطقی سیاست ورزی آنان را برداشته است؛ بلکه مسئله زمانی برما آشکار می شود که اباذری را در ترازوی بیرحم نقد قرار دهیم و اظهارات وی را فراسوی مرده باد و زنده بادهای مرسوم ارزیابی کنیم.
5-اباذری با نقد بی توجهی به سیستان و بلوچستان سخنان خویش را آغاز می کند که در سایه ی توجه به مرگ پاشایی فراموش شده است. اولین سخنان وی اولین و آغاز دروغ های او نیز هستند. محرومیت و رسیدن بر آستانه های فاجعه در بلوچستان به هر چیزی ربط داشته باشد – از جمله دوران رئیس جمهور محبوب وی سید محمد خاتمی- به مراسم تشییع جنازه ی پاشایی مرتبط نیست، مسئلهای که قدمتی آنقدر دیرینه دارد که به جای فحاشی به جوانان هوادار پاشایی شایسته ی نقدی جدی از سوی انسانی جدی است؛ چیزی که رگ گردن باد کرده و صدای خشمگین علیه دانشجویان منتقد در جلسه – به جای پرداختن به مسئله ی اقلیت های ملی و مکانیزم های طرد رایج در ایران- وی را هیچگاه درخور چنین عنوانی نخواهد کرد. پرداختن به اینکه چه میزان از همین بلوچ های محروم همانند اباذری شوئنبرگ گوش می دهند -و بنابراین ابله نیستند- اگرچه نکته ای فراتر از یک مچ گیری صرف خواهد بود، اما از کنار آن می گذریم.
6-"افلاس مردم" را به ورود هنرمندان و ورزشکاران به سیاست تقلیل دادن و حذف سیاست را در همین حد فهمیدن، اباذری را بیش از هر چیز کاندیدای دریافت عنوان بدترین کاربر ترمینولوژی سیاست رادیکال می کند. اینکه افراد مذکور جانشین اصلاحطلبان محبوب اباذری شده اند و "سیاستمداران واقعی" دیگر در مجلس و شورای شهر نیستند در رادیکال ترین حالت خود نوعی پروپاگاندای انتخاباتی و به استقبال انتخابات مجلس سال بعد رفتن می تواند باشد، و نه فهم ریشه های افلاس مردم و وضعیت کنونی امور و یا ارائه نقدی رادیکال از حذف و طرد سیاست. آنها که از ظن خود اباذری را منتقد شجاع و نترس وضعیت موجود می دانند حق دارند "بادی گارد دکتر جمشیدی ها"–رئیس دانشکده علوم اجتماعی که اباذری تمام قد از وی درست زمانی دفاع کرد که او یکی از دانشجویان دختر را مورد حمله قرار داده بود- نشناسند؛ اما آیا نمی توانند با جستجویی ساده در اینترنت تعریف وی را از سیاست رادیکال بفهمند؟ : "با تغییر کوچکی در قانون انتخابات میتوان این وضعیت را خاتمه داد، وضعیتی که با الهام از گفتههای دکتر ربیعی میتوان مدعی شد دولت بر ملت تحمیل میکند. کل آن جریان ناسزا گفتن به ملت ایران هم خاتمه میپذیرد: با اصلاح قانون، انتخابات را دو مرحلهای کنید. در مرحله اول، احزاب در انتخابات شرکت کنند و مردم به احزاب رای دهند. در مرحله دوم فقط دو حزب اول و دومی که بیشترین رای را آوردهاند میتوانند در انتخابات شرکت کنند و نماینده معرفی کنند. این دو حزب محقاند در همه حوزههای انتخابی نماینده معرفی کنند. در صورتی که شورای نگهبان صلاحیت کاندیدایی از این دو حزب را رد کند، حزب میتواند کس دیگری را به جای او تعیین کند." (مقاله ی گارد قدیم گارد جدید،تابستان 1392)
7-در همین جا باید یادآور شویم که کشیدن پای ساختار و اینکه "منظورشان کس خاصی نیست" حتا شایسته آن نیست که به نام نوعی نظریه ساختارگرایانه و ضدعاملیت انسان نقد شود؛ قضیه همان محافظهکاری همیشگی است که در اوج رادیکالیسم دروغین باید چاشنی کار شود، کاری که نمونه تیپیکالی چون اباذری همواره به خوبی آن را فهم کرده و انجام داده است.
8-اینکه "باید به این ملت توهین بشه تا بره بفهمه و بتهون گوش بده" احتمالا یکی از آخرین ایستگاه های حیات فکری روشنفکر برج عاج نشینی است که دچار انواع و اقسام مشکلات تیپیکال طبقاتی و فکری خاص خویش است. اگر در مقابل ادعای تربیت مردم زمانی به درستی گفته شده تربیت کننده خود کجا و چسان تربیت شده است، اکنون اباذری توهین را ابزار فهم و تربیت توده ها اعلام می کند. نمی دانم چه میزان از فهم خود ایشان اینگونه حادث شده است اما احتمالا این شیوه ی قرون وسطایی و پدرسالارانه ی تربیتی جز سوژه هایی حقیر و ستایشگر ارباب و استاد که به نیابت از آنان می فهمد و تصمیم می گیرد خلق نخواهد کرد. سوژه هایی که بی بروبرگرد همواره ارباب را مدح و ستایش می کنند و لابد تصور می کنند به صرف بله احسنت گفتن به وی از زمره ی شمول مصادیق ابلهان مورد اشاره ی ارباب خارج می شوند! همچنین اینکه برخی از هواداران و مریدان وی از این راه به فهم و ستایش ابدی استاد رسیده اند به جای آنکه مجوزی بر تعمیم این روش تربیتی به توده های مردم باشد، تنها می تواند نشانه ای باشد از کارکتر و ویژگی های شاگردان و مریدان ایشان.
9-آیا برای انسان آگاه از خصایل فکری و سیاسی آکادمیسین هایِ رادیکال نمایِ همدست وضعیت موجود جای شگفتی است که روشنفکر خرده بورژوای تیپیکالی چون اباذری براساس عواملی چون خلق و خوی شخصی، میزان غنایم و منافعی که از دولت به وی می رسد و میزان علاقه به چهره شدن دست به تحلیل و موضع گیری ببرد؟ خوب وی که امروزه به "دولت سیاست زدای روحانی" می تازد مگر در نوشتار گارد قدیم وگارد جدیدش در اوایل دوران دولت روحانی ننوشته بود: "مسئله تنشزدایی منطقهای یکی از مهمترین کارهای پیشروی دولت است. دیگر مسئله سیاست خارجی مسئله مذاکرات اتمی با غرب است که پیش روی دکتر روحانی قرار دارد. این مذاکرات به رغم هیاهوی چند سال گذشته، بنا به دلایل بسیار و شهادت دکتر ولایتی و خود دکتر روحانی قابل حل است، آنهم به نفع ایران." اینکه اکنون چرا همین دولت که موفق به انجام چنین مهمی از دید اباذری مدل 1392 شده است چنین مورد هجمه ی اباذری 1393 قرار می گیرد، البته جز با داشتن اطلاعاتی شخصی از زندگی وی در طی این مدت اخیر به دست نخواهد آمد و همین حقیقت خود نشانگر جایگاه نمادین این تیپ فکری و سیاست است.
10- مردم و سوژگی آنان در میدان سیاست امروزه لق لقه ی دهان اغلب هواداران احیاء سیاست مردمی است. اگر زیاد نخواهیم بر سر این مسئله به بحث بنشینیم و این سوژگی را تنها به معنای توجه به اهمیت و تعیین کنندگی کنش جمعی برای دست یابی به هر تغییر راستین و بنیادینی بدانیم، باید دید که چگونه اباذری در بهترین حالت در عین درآوردن ادای منتقدی رادیکال با چرخشی به اندازه ی چندین دهه از تمامی آموزه های سیاسی جهان معاصر به دامان آموزه های برج عاج روشنفکران آکادمیک ضد مردم می خزد. برخی از مریدان و هواداران اباذری با گره زدن زلف اباذری به شانه ی شکسته ی مکتب فرانکفورتی ها در پی آنند که یا استاد را از تیغ انتقادهای اخلاقی رها سازند و یا اینکه برای فوران هیجانات شخصی/طبقاتی یک روشنفکر تیپیکال خرده بورژوا معانی ژرف و تئوریک بیابند، اما جدا از سست بودن بنای چنین توجیهاتی - و یادآوری رابطه بس نزدیکتر سخنان اباذری به موضع روشنفکران مرتجع و محافظه کاری چون متیو آرنولد و اف.آر لیویس- در مقابل اینان باید این سخنان را به درستی نقل کرد: « این همان چیزی است که بورژوازی ایران، خاصه دانشمندان سیاسی و اجتماعی و فرهنگی برای حصول به آن آسمان و ریسمان را به هم بافتهاند. آنان بعد از جنگ آرام آرام افسانههای بورژوازی و سویههای مردمستیز آن را حکایت کردند: مردم ایران احساساتی هستند، منافع خود را تشخیص نمیدهند، در دام ایدئولوژیهای جورواجور گرفتار آمدهاند، از اقتصاد جهانی چیزی نمیدانند، فلسفه جان لاک ـفیلسوفی که ناگهان از اعماق قرون ماضی به وسط معرکه پرتاب شدـ را نمیفهمند، واقعا سخت است فهم این عبارت کلیدی او: من مالکام پس هستم؛ آنها نمیدانند مالکیت خصوصی منشا آزادی است، آنان تودهاند، پوپولاساند، از لیبرالیسم چیزی نمیدانند، نمیدانند که بازرگان مرحوم لیبرالی تنها بود، تنهای تنها، خیلی تنها. از نظر آنها هر شب لیبرالی میمیرد دنیا رنگ غم میگیرد. به نظر آقایان، مردم از منافع گروهی خود درک درستی ندارند، آنان سرکش و بیمهابا دنبال منافع خود نیستند و جز آن. هرکس با اتکا به رشته و سواد خود اندرزگوی مردمی «احساساتی» شد که انقلاب 57 یکی از بزرگترین انقلابهای آزادایخواهانه و عدالتطلبانه قرن گذشته را با شجاعت به موفقیت رساندند و یگانه کسانی شدند که بعد از دوران نادر تن به «پفیوزی» ندادند و حتی یک وجب از خاک خود را از دست ندادند...آرام آرام همین مردم بدل به کودکانی بازیگوش و شرور و سر بههوا شدند که آقایان میبایست راه و رسم ادب جهانی را به آنها بیاموزند. قاشق و چنگال دست آنها بدهند، راه و رسم فین کردن را به آنها بیاموزند. یادشان بدهند که چگونه دوش بگیرند و ناخن خود را به موقع بگیرند و دستشان را بشویند میکروب نگیرند... از زمان مشروطیت تا کنون علما و دانشمندان ملت ایران را نکوهش کردهاند چون احساساتی هستند، جامعه مدنی بلد نیستند، دمدمیمزاجاند، نمیدانند چه میخواهند. آنان به جامعه ایران تاختهاند چون کلنگی است، نهاد ندارد، کوتاهمدت است و جز آن. ناسزاهای آکادمیک دیگر یادم نمیآید. آنان در عینحال غرب را ستودهاند زیرا که تحولاتی درونی و ذاتی در آن روی داده است. جامعه مدنی دارد، نهاد دارد، حزب دارد و جز آن. ناسزاهایی را که نثار مردم ایران شده است کنار میگذارم. دکتر علی ربیعی در کنفرانسی که انجمن جامعهشناسی چند روز بعد از انتخابات ریاستجمهوری برگزار کرد، با تاکید بر مقولاتی مهم که اکنون جای بحث درباره آنها نیست، مدعی شد که از دوم خرداد به بعد، مردم ایران بر مبنای الگویی ثابت رای دادهاند. این الگوی ثابت همان چیزی است که این آکادمیسین یا آن آکادمیسین با تکیه بر برند اندیشه خود ـاستبداد شرقی، خصوصیات ایرانی، دمدمی مزاجی، پوپولیسم، کوتاهمدت، احساساتی بودن و جز آنـ آن را رد کرده است. » (یوسف اباذری، تابستان 1392، گارد قدیم گارد جدید). اینکه وی احتمالا دیگر با وزرای دولت روحانی روابط نزدیکی ندارد که از آنان رفرنس بیاورد چه میزان در میزان خشم وی و احساس خطر از اوج گیری فاشیسم نقش داشته است بر من پوشیده است، اما ایشان باید عجالتا "ابلهانی نیازمند فحاشی" را به ناسزاهای آکادمیکی که حتما به یاد دارد بیفزایند.
11-اگر فرمول ایدئولوژیک "محبوب من همیشه بر سر قرار حاضر می شود وگرنه او محبوب من نیست" بخواهد مابه ازایی در ساحت نظریه داشته باشد، نظرات یوسف اباذری بهترین نمونه ی بیان چنین حکم ایدئولوژیکی است. مردم ابله و شایسته ی توهین وی همان مردمی اند که زمانی نه چندان دور وی در رثای آنان چنین گفته بود: « می گویند و حتی اصلاح طلبان نیز با این گفته موافقند که مردم در دوم خرداد به سبب رویگردانی از طرف مقابل به سید محمد خاتمی رای دادند و نمی بینند که علی اکبر ناطق نوری در عقلانیت و کشورداری از کسی چیزی کم ندارد. مردم آن زمان این امر را می دانستند و اکنون نیز می دانند. مردم از کسی رویگردان نشدند، آنان به سید محمد خاتمی رای دادند.»
په یوه ندی