Loading...

  • MOC.OOTAHAD
  • selcitrA seidutS erutuF
  • MOC.OOTAHAD

«بنیادگرایی» و «اخلاق گفتگو»


«بنیادگرایی» و «اخلاق گفتگو»

 عبدالله امینی

چکیده

سده­ ی کنونی به­ لحاظ جنبش­ها و تحرکات سیاسی یکی از برهه ­های بسیار حساس تاریخ بشری است. آن­چه پیداست هر روز گروه­ های خاصی با توسل به برخی آموزه­ ها و گزاره­ هایی خاص در صدد تحکیم و تثبیت گفتمان خود به­ عنوان یگانه تفسیر ممکن بر صحنه­ی سیاسی هستند. به­ جرأت می­توان گفت که غالب گرایش ­ها و خوانش ­هایی که در طی چند دهه­ ی اخیر در کشورهای موسوم به «جهان سوم» قد عَلَم کرده­اند، با بازگشت به تاریخ و با توسل به برخی آموزه­ های دینی به­ ظاهر مدعی تفسیری راست­کیشانه از دین هستند، اما در باطن می­توان ردپای منافع سیاسی و اقتصادی­ای را مشاهده کرد که از سوی «سوژه»ی برتر سرمایه­داری غرب آگاهانه هدایت می­شود. گرچه در عین حال نبایستی این امکان را نادیده گرفت که از حیث نظری و تاریخی در درون تاریخ اجتماعی، فرهنگی و دینی خود کشورهای جهان سوم امکان ­هایی برای جولان و دستکاری وجود دارد که نیازمند بازخوانی و تحلیل تاریخیِ عمیق است. امروزه پدیده­ای چون «بنیادگرایی» و تمامی رهیافت­ های مرتبط با آن، مصداق بارز این مسأله هستند. ما در این نوشتار به­ نحو مختصر به واکاوی «منطق» حاکم بر این نوع ایدئولوژیهای تمامیت­ طلب و افراطی و نسبت آن­ها با سرمایه­داری جهانی پرداخته ­ایم.

کلیدواژه­ها: بنیادگرایی، داعش، سرمایه ­داری، اخلاق گفتگو، جهان سوم، ایدئولوژی تمامیت­ طلب

مقدمه

این نخستین بار نیست که در تاریخْ بشر به اسم دین آدم می­کشد. در چنین وضعی از یک­سو وجهه­ی یک دین یا آیین زشت و منفور می­گردد (چون غالباً اَعمال زشت بانیان آن خواه ناخواه به حساب دین و برآمده از آموزه­های آن گذاشته می­شود) و از سوی دیگر سیاست به امری دل بخواهی و بدون مرز بدل می­شود که برای تحقق و تحکیم قدرت دست به هر اَعمالی (هرچند غیراخلاقی و غیردینی باشد) می­زند. اما گویی تقدیر این است که نه جنگ به­نحو عام (این «بلاهت بشری» به تعبیر ارنست همینگوی) پایانی داشته باشد و نه جنگ در ردای دین به ­نحو خاص. این مسأله بیش از پیش در عصر حاضر نمود پیدا کرده است. هم اکنون کم نیستند مکاتب و گروه ­هایی که در لباس دین برای تصاحب قدرت و تثبیت سرمایه روز به روز از دل جوامع در حال گذار سر بر می­آورند. بانیان و تشنگان قدرت هر روز با جلوه­ ای و هر بار با تفسیری به­ ظاهر نوین این «بلاهت بشری» را در ردای دین توجیه می­کنند و به آن انگ مقدس می­زنند. آن­چه امروزه در قالب اصطلاح رایج «بنیادگرایی» (همراه با تمامی مصادیقی که ذیل آن می­گنجد) در موقعیت استراتژیک خاورمیانه بروز پیدا کرده است، مصداق دقیقی از این امر است- فدا کردن هرگونه الگوی اخلاقی و انسانی، کشتن و تجاوز به بی­رحمانه ­ترین شکل ممکن صرفاً برای استقرار ایدئولوژی اسطوره­ای خود. چه نوع ایدئولوژی­ (از هر سنخی که می­خواهد باشد) یارای این را دارد که برای گسترش و تثبیت اهداف خود قتل عام و تجاوز و خلاصه کلیه­ی اَعمال ناشایست و غیرانسانی را توجیه کند و انگ مقدس بر آن بزند؟

گروه­های افراطی بنیادگرا هر روز با عناوین و الگوهای نظریِ به­ظاهر متفاوت اما در باطن واحد، خود را بر اذهان و افکار مردم منطقه تحمیل کرده و همچون «حشاشیّون» دست به ترفندهایی (عمدتاً با محوریت دینی) می­زنند تا افراد را وادار به کشتن و بی­خانمان کردن آدم­های بی­گناه بکنند و قدرت خود را روز به روز هرچه بیش­تر تحکیم بخشند. یقیناً گرچه میان «دین» و «سیاست» رابطه­ای تنگاتنگ و دیرینه وجود دارد، اما در این میان نمی­توان به­سهولت نقش اقتصاد را نادیده گرفت- به­ویژه در دوره­ی مدرن ردپای منافع اقتصادی را می­توان در پسِ بسیاری از جنبش­ها و تحرکات سیاسی مشاهده کرد. این­جاست که پای «ابرقدرت­ها» و منافع سیاسی- اقتصادی آن­ها در برافروختن آتش جنگ و ناآرامی­ها در کشورهای موسوم به «جهان سوم» در میان است.

بدیهی است که موقعیت استراتژیک و حساس خاورمیانه (از حیث درهم­تنیدگی سیاست، اقتصاد و دین) در سده­ی کنونی و نیز وضعیت شکننده و «غیردموکراتیک» برخی از نظام ­های سیاسی منطقه، مستلزم تحلیل و توجه هرچه بیش­تر به ­نحوه­ی شکل­گیری، زمینه­های تاریخی، عوامل داخلی و خارجی دخیل در شکل­گیری این گروه­های افراطی و تمامیت ­طلب و نیز علل گرایش برخی افراد به آن­ ها است.


داعش و «وضعیت استثنا»

یکی از ویژگی­های محوری ایدئولوژیهای توتالیتر و تمامیت­ خواه این است که نگاهی «حداکثری» به جامعه دارند. به بیان دیگر، آن­ها می­خواهند تک تک آحاد جامعه را به بهشت ببرند (یا «آرمان­شهری» برای آن­ها بسازند) و در عین حال این رسالت را مختص خود می­دانند و بدون هیچ توجیهی این حق را به خود می­دهند که در مورد «سعادت» دیگران و حوزه­ی خصوصی آنان به­راحتی تصمیم بگیرند. آن­ها خود را به ­عنوان بانیان و سازندگان «نظام احسن» (ابن­سینا) معرفی می­کنند و سعی دارند تا این انگاره را به­ یاری تبلیغ همه­ جانبه در رسانه ­های وابسته در ذهن مردم جا بیاندازند. من مایلم چنین ایدئولوژی­هایی را «گفتمان حقیقت­محور» بنامم. ایدئولوژی­ هایی از این دست که عمدتاً از طریق قدرت ­های سیاسی- اقتصادی حمایت می­شوند، در عمل به «لویاتان» (هابز) یا «زندان سراسربین»ی[1] (فوکو) بدل می­شوند که در جزئی­ترین مسائل خصوصی افراد سرک می­کشند. البته بانیان چنین ایدئولوژی­ های توتالیتری چندان درگیر این نیستند که افراد واقعاً و «بالذات» همان چیزی باشند که آن­ها می­خواهند، بلکه صرف «نمایش» و حفظ ظاهر کفایت می­کند (البته خود همین «وانموده»[2] (بودریار) در عمل واقعی­تر از واقعی می­شود). این­که آدمیان در نهان چه مسلک و عقیده­ای دارند چندان مهم نیست، مسأله بر سر این است که در ظاهر چنان وانمود کنند که موافق الگوهای از پیش تعیین شده باشد.

آیا با سیطره­ی گروه­های بنیادگرای بی­باور به «اخلاق گفتگو»، «عقلانیت ارتباطی»[3] (هابرماس)[4] و فهم متقابل در کشورهای موسوم به «جهان سوم» یا «در حال توسعه» همه­ی ما در «وضعیت استثنا» (کارل اشمیت) قرار نداریم؟[5] زیرا «وضعیت استثنا» وضعیتی است که در آن حاکمیت «قانون» تعلیق می­شود و «حاکم» بیرون از چارچوب قانون خود به­طور مستقل تصمیم می­گیرد. در چنین ساختاری تمییز میان حاکمیت قانون و «وضعیت استثنا» دشوار است. زیرا ما دیگر با الگوی «دولت- ملت» سروکار نداریم تا قوانین مصوب و وضع شده را ملاک رعایت قانون یا عدم رعایت آن قرار دهیم و کردار «حاکم» را بر اساس آن بسنجیم. ما حتی افزون بر این، با مفهوم سیاسی «کشور» در معنای متعارف هم مواجه نیستیم، بلکه سروکار مان با پدیده­ای است که «مرز» یا تعریف از پیش معینی ندارد. به­عنوان مثال، در باب گروه افراطی داعش می­توان گفت این ایدئولوژی در هیأت مفاهیم مدرن با خوانشی نوستالوژیک و البته سراسر سیاسی به گذشته مدعی «دولت عراق و شام» است. بدیهی است که انجام اعمال «غیر بشردوستانه» جهت استقرار و بازآفرینی چنین «دولت» به­ظاهر دینی اما در باطن به منظور سوءاستفاده سیاسی و اقتصادی از آن، به ­هیچ وجه از حیث اخلاقی و دینی توجیهی نخواهد داشت.

آیا آن­چه ایدئولوژی توتالیتر داعش و گروه ­های مشابه آن در نظر و عمل انجام می­دهند، تفاوتی با «اردوگاه» (آگامبن) دارد؟ «وضعیت استثنا» روی دیگر همان «اردوگاه» است، زیرا «اردوگاه» نیز همان جایی است که قانون به­طور کامل تعلیق شده است. به تعبیر آگامبن «اردوگاهْ مکانی است که هنگامی گشوده می­شود که وضعیت استثنا رفته رفته به قاعده بدل می­گردد.»[6] در چنین مکانی این امکان همواره افراد را تهدید می­کند که به یک­ باره به طعمه بدل شوند. اگر اردوگاه مکانی است که «مطلق­ترین وضعیت غیرانسانی»[7] بر آن حاکم است، چه ضمانتی هست که افراد از هر قشری و با هر ایده و مسلکی و در هر جایگاهی از تهدیدها و جنایت­های آن در امان بمانند؟ همین جهان­شمولی جنایات و تعلیق قانون است که همه­ی ما را بر آن می­دارد تا به­شیوه­ی گفتگویی و بر پایه­ی «منطق پرسش و پاسخ» (گادامر) در مورد تحلیل دقیق و احیاناً ساقط کردن شالوده­های نظری و ایدئولوژیک (و البته کاملاً اسطوره­ای) گروه ­های بنیادگرا به امکان­ها و راه­ های مسالمت­آمیز و بشردوستانه­ی دیگری بیاندیشیم. هم اکنون زمان آن فرارسیده که یکبار دیگر به واکاوی و بازخوانی دقیق سرگذشت «روح» (هگل) خویش و جلوه­های آن در تاریخ بیاندیشیم تا برای مسائل و معضلات کنونی پاسخی درخور بیابیم. بدیهی است چنین بازگشتی به گذشته تنها توسط یک متفکر خاص میسر نیست، بلکه می­طلبد که متفکران متعدد از جنبه­های مختلف و با رهیافت­های گوناگون همدیگر را در چنین امر خطیری یاری رسانند.

داعش: ایدئولوژی جهان­شمول و مقدس!

معمولاً هر ساختار یا ایدئولوژی سیاسی جهت تحکیم و گسترش قدرت و نیز مشروعیت خود همواره در گام نخست مدعی دفاع از «حقوق» و منافع مردم و حتی تشخیص صلاحیت و سعادت آن­هاست. به درازای تاریخ «مدلول­های استعلایی»ای[8] (دریدا)[9] چون آزادی، عدالت، دموکراسی، برابری، حقوق بشر و ... دستاویز خوبی برای بانیان قدرت و اغوای اذهان مردم عادی بوده است. اما عمدتاً آن­چه در عمل  به بار  نشسته چیزی خلاف آن دعاوی «زیبایی­شناسانه» بوده است. به تعبیر یکی از متفکران، عمدتاً کسانی که برای دفاع از یک انگاره سرسختانه به نکوهش انگاره­های مقابل آن می­پردازند، در نهایت همان چیزی را از کف می­دهند که قصد دفاع از آن را داشتند.[10] این نکته را به­روشنی می­توان در مورد گروه ­های افراطی بنیادگرایی چون القاعده، داعش، جندالاسلام، جبهة­النصره، الشباب و ... دید؛ آن­هایی که به­ظاهر مدعی دفاعی راست­کیشانه و تفسیری معتبر و اصیل از اسلام «ناب» و آموزه­های آن هستند و در پی ساختن بهشتی برای آدمیان­اند و بدین منظور کل جلوه­های فرهنگی و بشری را به­عنوان نمادهای «کفر» نابود می­سازند، اما در عمل محیط زندگی مردمان را به دوزخی برای آن­ها بدل کرده­اند- که نه تنها هیچ سنخیتی با آموزه­های دینی ندارد، بلکه ابعاد غیرانسانی و ضداخلاقی آن با هیچ عقلانیتی سازگار نیست.

علاوه بر مسأله­ی فوق، داعش و گروه­های هم­کیش آن می­خواهند «گفتمان» یا ایدئولوژیی جهان­شمول در لباسی مقدس باشند. این گروه­های تندرو و مدعی جهان­ شمولی نه تنها بر آن­اند  تا بر کل ابعاد حیات افراد سیطره داشته باشند، بلکه افزون بر آن به هیچ ایدئولوژی دیگری امکان ظهور و خودنمایی نمی­دهند. آن­ها وجود هیچ­گونه «تفاوت» (دلوز) یا «دیگری» (لویناس) (تفکر یا ایده­ی دیگر، ایدئولوژی یا موضع دیگر و ...) را تحت هیچ شرایطی برنمی­تابند، در عوض خود می­خواهند حرف اول و آخر را بزنند و همگان با همه­ی تفاوت­هایشان بر اساس الگوهای مورد تأیید آن­ها بیاندیشند و کنش سیاسی داشته باشند. «منطق» حاکم بر چنین گفتمان­هایی نه «منطق گفتگویی» که منطق صفر و یک است و هیچ امکان محتمل و میانه­ی دیگری در کار نیست. لذا معیار «مؤمن»بودن و «کافر»بودن هم طبق همین منطق از پیش مشخص است و بر اساس آن میزان اعتقاد افراد را تعیین می­کنند- یعنی دیگران یا با من هستند یا علیه من. به همین جهت است که هیچ­کدام از گروه­های بنیادگرا و تندرو وجود سایر گروه­ها و نحوه­ی تفسیر آن­ها را در کنار خود تحت هیچ شرایطی نمی­پذیرد و تنها بر خط­مشی خود به­مثابه تنها تفسیر ممکن و معتبر اصرار می­ورزد.[11] چنین ساختارها یا گفتمان­هایی را می­توان «خودارجاع» خواند. هر کدام تفسیر و نحوه­ی عمل خودش را بهترین و درست­ترین نوع تفسیر و یگانه عمل ممکن می­داند.

بدیهی است چنین ساختاری هیچ­گونه امکانی برای «گفتگو» و «کنش ارتباطی» باقی نمی­گذارد.  در چنین حالتی  می­توان مدعی شد که برخلاف تلقی هرمنوتیکی گادامر[12] و هابرماس[13] گفتگو با ایدئولوژی­ هایی از این دست در مقام یک «تو» یا یک «دیگری» در همان گام نخست محکوم به شکست است. زیرا توأمان از حیث نظری و عملی تمامی آداب گفتگو را زیر پا می­گذارند. تفسیری که می­خواهد تفسیر منحصر به فرد و نهایی­ترین و در عین حال درست­ترین تفسیر باشد، هیچ­گاه به سایر تفسیرها به­عنوان امکان­های متفاوت و خواش­های «دیگر» از یک «متن» راه نمی­دهد. انکار نمی­توان کرد که هر تفسیری به هر اندازه که می­خواهد تفسیری مطلق، نهایی و جامع از یک «متن» یا یک مسأله باشد، به همان اندازه در اشتباه است و در عرصه­ی سیاسی و اجتماعی به امری سرکوبگر، غیرتاریخمند و غیرانسانی  بدل می­شود.

به هر حال این نوع تفسیرْ تفسیر، «من» یا «دال اعظم»ی[14] (لاکان) است که «دیگری» یا «تو» را تحت هیچ شرایطی (جز در راستای تحکیم، تثبیت و مشروعیت ­بخشی به قدرت خود) «به رسمیت نمی­شناسد»؛ مگر در مقام یک «پناهنده» (آگامبن) یا «برده» که فاقد هرگونه «حق» یا «خودآگاهی» است.[15] زیرا یک «اراده­ی معطوف به قدرت» (نیچه) محضی آن را هدایت می­کند که هرگونه تعامل با آن تنها در قالب اسلحه و خون و جنایات غیربشری ممکن است. در برابر چنین گفتمان «غیرگفتگویی» زبان موقتاً تعلیق می­شود.

زمانی داستایوفسکی نوشت: «اگر خدا نباشد همه چیز مجاز است.»[16] به­نظر می­رسد مورد داعش و گروه­های بنیادگرای تندرو مصداق بارزی از این امر باشند. از آن­جا که ایدئولوژی داعش به «خدا» به­مثابه یک «دال اعظم» یا یک «مدلول استعلایی» باور ندارد (به­رغم اظهارات متعدد آن­ها) هر کاری را در جهت تثبیت ایدئولوژی و سلطه­ی خود مجاز می­دانند. در این زمینه گذشته از صحنه­های وخیم کشت و کشتار و سربریدن­های بی­شمار به اسم دین، به­عنوان نمونه می­توان به مسأله­ی شوم «جهاد نکاح» اشاره کرد که ملبس به لباس دین می­گردد و مشروع جلوه داده می­شود. در چنین حالتی «زن» نه همچون یک «غایت فی­نفسه» (کانت)، بلکه درست به­منزله­ی یک «ابزار» صرف نگریسته می­شود.

پیامدهای جنایات «غیربشری» داعش و گروه­های بنیادگرا به­قدری عمیق است که برای «روح قومی» همچون یک «تروما»ی روحی است که سال­ها طول می­کشد تا ما از این اغمای روحی رها شده و آگاهانه به این فاجعه بیاندیشیم. والتر بنیامین زمانی در مورد رخداد هولناک «آشویتس» نوشت که پس از این فاجعه نوشتن و فکر کردن همچون سابق غیرممکن است.[17] به تأسی از بنیامین می­توان گفت پس از تجربه­ی زنده­ی جنایت­های هولناک داعش و گروه­های افراطی در برخی کشورهای «جهان سوم» (به­ویژه در شهرهایی چون کوبانی، شنگال و ...) نوشتن و فکر کردن مثل گذشته غیرممکن است. ژرفای این فاجعه آن­قدر سهمگین است که هر متفکری را تا مدتی طولانی در حالت «کُما» فرو می­برد (یا بایستی ببرد) و پس از آن متفکران می­بایست به تاریخ و وضعیت خویش به گونه­ای دیگر بیاندیشند.

سرمایه ­داری و نسبت آن با بنیادگرایی

آیا با توجه به وضعیت پیش آمده در خاورمیانه و بروز گروه­های افراطیِ پی در پی بایستی به وجود نوعی «اراده­ی کور» (شوپنهاور) قائل شد که در پسِ این جلوه­ها دست­اندرکار است؟ بدون این­که نگاهی تقدیرگرایانه به تاریخ داشته باشیم، به­رغم این­که می­توان به وجود نوعی «ناعقلانیت» در این تحرکات قائل شد، از جهتی نبایستی سرمایه­داری و منطق حاکم بر آن در برآمدن این جنبش­ها را نادیده گرفت (گرچه این سخن به­هیچ وجه به معنی تقویت انگاره­ی «تئوری توطئه» نیست). نویسنده در این­جا این برنهاد اسلاوی ژیژک را می­پذیرد[18] که سرمایه­داری جهانی و بنیادگرایی نه دو امر متضاد، بلکه دو روی یک سکه هستند. به بیان دیگر، بنیادگرایی فرزند خلف سرمایه­داری و منطق حاکم بر آن است. به تعبیری هگلی سرمایه­داری «وحدتی دیالکتیکی» از خود و دیگری خودش است. به همین جهت، می­توان گفت که «تروریسم» و «جنگ علیه تروریسم» (به­عنوان شعار مشهور ابرقدرت­ها) متعلق به گفتمان واحدی هستند.[19]

اما پرسشی که همواره مفسران و تحلیل­گران از نظر دور می­دارند یا کمتر به آن می­پردازند، این است که اگر «بنیادگرایی» برآمده از منطق سرمایه­داری و ترفندی ضروری جهت تثبیت و تداوم آن است، پس چرا این سیاست در این جغرافیای خاص امکان بروز پیدا می­کند و نه در جایی دیگر؟ به بیان دیگر، آن شرایطی که امکان ظهور چنین جنبش­های سیاسی- اقتصادی در ردای دینی را در کشورهای «جهان سوم» و به­ویژه در خاورمیانه میسر می­سازند، چیستند؟ آیا این امکان­ها تاریخی و فرهنگی هستند یا صرفاً اقتصادی و مادی (مثلاً وجود «طلای سیاه»)؟

یقیناً گرچه نقش پررنگ اقتصاد و به تبع آن منافع سیاسی ابرقدرت­های برآمده از سرمایه­داری را نمی­توان در شکل­گیری این تحرکات سیاسی نادیده گرفت،[20] اما گذشته از وضعیت ژئوپولتیکی، هم به ­لحاظ نظری و هم به ­لحاظ تاریخی در این جغرافیای خاص برخی امکان­ ها هستند که تحقق چنین خوانش­های ایدئولوژیک و افراطی را رقم می­زنند. لازم به ذکر است که در این نوشتارکوتاه و با شتابزدگی نمی­توان به تحلیل و برشماری این امکان­های نظری و تاریخی پرداخت، بلکه مستلزم مطالعه و بررسی دقیق و همه­جانبه است. بدیهی است که یکی از طرق نیل به «خودآگاهی» بازخوانی و واکاوی نظری دقیق برخی آموزه­های فرهنگی، دینی، تاریخی و ... مشترک میان اقوام و ملیت­های ساکن منطقه­ی استراتژیک خاورمیانه است. هرچند این نکته را نبایستی از نظر دور داشت که برآمدن و گسترش چنین جنبش­های تمامیت­ خواه به ­هیچ وجه «سنتی» نیستند، بلکه امری اساساً مدرن و چه­بسا «پست مدرن» هستند.

آن­چه امروزه مسلم است این است که ما ساکنان «جهان سوم» و به­ویژه خاورمیانه بدل به ابزار «ژوئیسانس/ کیف» (لاکان) «دیگری بزرگ» (صاحبان قدرت و سرمایه یا «ابرقدرت­ها») شده­ایم که از «انسانیت» خود محروم گشته­ایم. به بیان دیگر، ما به «هوموساکر»انی[21] (آگامبن) بدل شده­ایم که از جماعت انسانی بیرون گذاشته شده­ایم و در مقام «ناشهروندان» یا «پناهنده»گانی هستیم که می­توانند هرگونه که بخواهند ما را سلاخی کنند و به ما بی­حرمتی روا دارند، بدون آن­که «به­لحاظ قانونی» مجرم شناخته شوند.[22]

خلاصه­ ی بحث:

آن­ چه در طی این نوشتار مورد بحث قرار گرفت، را می­توان در قالب چند نکته­ی کلیدی به شرح زیر خلاصه کرد:

«بنیادگرایی» با تمام مصداق­ ها و خوانش ­های گوناگونش، همگی در الگوی تمامیت­ طلبی و ادعای جهان­شمولی گزاره­ هایشان مشترکند. هر یک در اصل می­خواهد یگانه طریق ممکن و نیز نهایی­ترین و درست­ترین خوانش یا تفسیر باشد.

با عنایت به نکته­ی فوق، می­توان گفت چنین ایدئولوژی­ها یا گفتمان­هایی که با توسل به آموزه­ های دینی در صدد مشروعیت ­بخشی به گزاره­های «کلی» و «ضروری» خود هستند، اساساً با هر گونه اخلاق مبتنی بر گفتگو در تضادند و به­سهولت قواعد گفتگو را زیر پا می­گذارند.

توسل این گروه­های بنیادگرا و تندرو به آموزه­های دینی جهت مشروعیت ­بخشی گزاره­ های خود و نیز جهت کشیدن نقابی مقدس بر ظاهر آن­ها، در عمل به تخریب وجهه­ی گفتمان دینی و آموزه­های آن می­انجامد.

لذا در پسِ جنبش­ های «مدرن»ی از این دست می­توان به اهداف سیاسی و منافع اقتصادی ابرقدرت­ها و نقش آن­ها در شکل­گیری این تحرکات پی برد و بر این اساس می­توان گفت که «بنیادگرایی» فرزند خلف سرمایه­داری و حیله­ای برای تداوم و تحکیم آن است.

اما هم­چنان این مسأله باقی می­ماند که انتساب برآمدن این جنبش­ها به منطق سرمایه­داری غرب نبایستی ما را از توجه به برخی زمینه ­های تاریخی، دینی، فرهنگی و ... دخیل در شکل­گیری این گروه ­ها در کشورهای «جهان سوم» باز دارد.





[1] . panopticon

[2]. simulacrum

[3] . communicative rationality

[4]. یورگن هابرماس اصل «اخلاق گفتگو» را این­گونه تشریح می­کند: «فقط هنجارهایی می­توانند ادعای اعتبار داشته باشند که مورد پذیرش (یا بتوانند مورد پذیرش) همگان، یعنی تمام کسانی که توانایی مشارکت در بحث و گفتگوی عملی را دارند، قرار بگیرند؟» به نقل از: هاو، ال. ای.، 1387، هابرماس، ترجمه جمال محمدی، تهران، انتشارات گام نو، ص 62.

[5]. جهت آگاهی بیش­تر از تعبیر «وضعیت استثنا» نزد کارل اشمیت و اهمیت آن در گفتمان سیاسی معاصر بنگرید به: اشمیت، کارل، 1390، الهیات سیاسی، تهران، نشر نگاه معاصر، بخش اول.

[6]. آگامبن، جورجو، 1390، وسایل بی­هدف: یادداشت­هایی در باب سیاست، ترجمه امید مهرگان و صالح نجفی، تهران، نشر چشمه، چاپ دوم، ص47.

[7]. همان، ص45.

[8]. transcendental signified

[9]. بنگرید به: دریدا، ژاک، 1381، مواضع، ترجمه پیام یزدانجو، تهران، نشر مرکز،  صص 9-38.

[10]. بنگرید به: ژیژک، اسلاوی، 1390، به برهوت حقیقت خوش آمدید، ترجمه فتاح محمدی، زنجان، نشر هزاره سوم، چاپ سوم، صص 2-102.

[11]. آلبر کامو در رمان «طاعون» از زبان یکی از شخصیت­های رمان می­گوید: «فاسدترین آدم­ها کسانی هستند که نادانند اما گمان می­کنند همه چیز را می­دانند، آن وقت به خودشان اجازه می­دهند  دیگران را بکشند.» کامو، آلبر، 1391، طاعون، ترجمه پرویز شهدی، تهران، انتشارات مجید، چاپ دوم،  ص147.

[12] . See: Gadamer, Hans-Georg, 2004, Truth and Method, Trans. and Translation revised by Joel Weinsheimer and Donald G. Marshall, London and New York, Continuum, part 3.

[13]. بنگرید به: هاو، ال.، ای.، 1387، هابرماس، ترجمه جمال محمدی، تهران، انتشارات گام نو،  صص 65-52.

[14]. master signifier

[15]. بنگرید به: هگل، گئورگ ویلهلم فردریش، 1390، پدیدارشناسی جان، ترجمه باقر پرهام، تهران، نشر کندوکاو، صص 53-242.

[16]. به نقل از: شایگان، داریوش، 1386، آسیا در برابر غرب، تهران، انتشارات امیر کبیر، چاپ پنجم، ص 35.

[17]. بنگرید به: آگامبن، جورجو، 1390، وسایل بی­هدف: یادداشت­هایی در باب سیاست، ترجمه امید مهرگان و صالح نجفی، تهران، نشر چشمه، ص 84.

[18]. بنگرید به: ژیژک، اسلاوی، 1390، به برهوت حقیقت خوش آمدید، ترجمه فتاح محمدی، زنجان، نشر هزاره سوم، چاپ سوم ، صص 3-62.

[19]. همان، ص 62.

[20]. بی­ جهت نیست که یکی از مفسران بر این نقش غالب اقتصاد در آشوب­های فضای سیاسی «جهان سوم» تأکید دارد: «به­جای تحلیل­های بی­پایان درباره­ی عدم تسامح «بنیادگرایی» اسلامی در مقابل جوامع لیبرال ما، و دیگر موضوعات مربوط به «برخورد تمدن­ها»، باید توجه خود را دوباره به پس­زمینه­ی اقتصادی این منازعه- برخورد منافع اقتصادی، و برخورد منافع ژئوپولتیکی خود آمریکا ... معطوف کنیم.» ژیژک، اسلاوی، 1390، به برهوت حقیقت خوش آمدید، ترجمه فتاح محمدی، زنجان، نشر هزاره سوم، چاپ سوم، ص 52. به بیان دیگر، بایستی «جهان سوم»ی به­عنوان یک «دیگری» از هر حیث ضعیف وجود داشته باشد تا منافع «سوژه» یا «من» برتر غربی تأمین شود.

[21]. homo sacer

[22]. در مورد تلقی آگامبن از اصطلاح «هوموساکر» و استفاده­ی او از این مفهوم در جهت تبیین سیاست معاصر، بنگرید به: آگامبن، جورجو، 1387، وسایل بی­هدف: یادداشت­هایی در باب سیاست، ترجمه صالح نجفی و همکار، تهران ­، . ژیژک، اسلاوی، 1390، به برهوت حقیقت خوش آمدید، ترجمه فتاح محمدی، زنجان، نشر هزاره سوم، چاپ سوم، ص 12-109. به­طور خلاصه با توجه به قانون باستانی رومی «هوموساکر» انسانی است که به­لحاظ آیینی نمی­توان او را قربانی کرد (چون ارزش قربانی کردن ندارد)، اما می­توان بدون این­که متهم به قتل شد او را به قتل رساند. در عرصه­ی سیاسی محاکمه، شکنجه و حتی قتل چنین آدمی «جرم» و امری خلاف «قانون» محسوب نمی­شود، چون از دایره­ی قانون بیرون گذاشته شده است.


په یوه ندی


Copyright © 2019 کپی کردن مطالب با ذکر منبع بلامانع است