- MOC.OOTAHAD
- selcitrA seidutS erutuF
- MOC.OOTAHAD
«بنیادگرایی» و «اخلاق گفتگو»
«بنیادگرایی» و «اخلاق گفتگو»
عبدالله امینی
چکیده
سده ی کنونی به لحاظ جنبشها و تحرکات سیاسی یکی از برهه های بسیار حساس تاریخ بشری است. آنچه پیداست هر روز گروه های خاصی با توسل به برخی آموزه ها و گزاره هایی خاص در صدد تحکیم و تثبیت گفتمان خود به عنوان یگانه تفسیر ممکن بر صحنهی سیاسی هستند. به جرأت میتوان گفت که غالب گرایش ها و خوانش هایی که در طی چند دهه ی اخیر در کشورهای موسوم به «جهان سوم» قد عَلَم کردهاند، با بازگشت به تاریخ و با توسل به برخی آموزه های دینی به ظاهر مدعی تفسیری راستکیشانه از دین هستند، اما در باطن میتوان ردپای منافع سیاسی و اقتصادیای را مشاهده کرد که از سوی «سوژه»ی برتر سرمایهداری غرب آگاهانه هدایت میشود. گرچه در عین حال نبایستی این امکان را نادیده گرفت که از حیث نظری و تاریخی در درون تاریخ اجتماعی، فرهنگی و دینی خود کشورهای جهان سوم امکان هایی برای جولان و دستکاری وجود دارد که نیازمند بازخوانی و تحلیل تاریخیِ عمیق است. امروزه پدیدهای چون «بنیادگرایی» و تمامی رهیافت های مرتبط با آن، مصداق بارز این مسأله هستند. ما در این نوشتار به نحو مختصر به واکاوی «منطق» حاکم بر این نوع ایدئولوژیهای تمامیت طلب و افراطی و نسبت آنها با سرمایهداری جهانی پرداخته ایم.
کلیدواژهها: بنیادگرایی، داعش، سرمایه داری، اخلاق گفتگو، جهان سوم، ایدئولوژی تمامیت طلب
مقدمه
این نخستین بار نیست که در تاریخْ بشر به اسم دین آدم میکشد. در چنین وضعی از یکسو وجههی یک دین یا آیین زشت و منفور میگردد (چون غالباً اَعمال زشت بانیان آن خواه ناخواه به حساب دین و برآمده از آموزههای آن گذاشته میشود) و از سوی دیگر سیاست به امری دل بخواهی و بدون مرز بدل میشود که برای تحقق و تحکیم قدرت دست به هر اَعمالی (هرچند غیراخلاقی و غیردینی باشد) میزند. اما گویی تقدیر این است که نه جنگ بهنحو عام (این «بلاهت بشری» به تعبیر ارنست همینگوی) پایانی داشته باشد و نه جنگ در ردای دین به نحو خاص. این مسأله بیش از پیش در عصر حاضر نمود پیدا کرده است. هم اکنون کم نیستند مکاتب و گروه هایی که در لباس دین برای تصاحب قدرت و تثبیت سرمایه روز به روز از دل جوامع در حال گذار سر بر میآورند. بانیان و تشنگان قدرت هر روز با جلوه ای و هر بار با تفسیری به ظاهر نوین این «بلاهت بشری» را در ردای دین توجیه میکنند و به آن انگ مقدس میزنند. آنچه امروزه در قالب اصطلاح رایج «بنیادگرایی» (همراه با تمامی مصادیقی که ذیل آن میگنجد) در موقعیت استراتژیک خاورمیانه بروز پیدا کرده است، مصداق دقیقی از این امر است- فدا کردن هرگونه الگوی اخلاقی و انسانی، کشتن و تجاوز به بیرحمانه ترین شکل ممکن صرفاً برای استقرار ایدئولوژی اسطورهای خود. چه نوع ایدئولوژی (از هر سنخی که میخواهد باشد) یارای این را دارد که برای گسترش و تثبیت اهداف خود قتل عام و تجاوز و خلاصه کلیهی اَعمال ناشایست و غیرانسانی را توجیه کند و انگ مقدس بر آن بزند؟
گروههای افراطی بنیادگرا هر روز با عناوین و الگوهای نظریِ بهظاهر متفاوت اما در باطن واحد، خود را بر اذهان و افکار مردم منطقه تحمیل کرده و همچون «حشاشیّون» دست به ترفندهایی (عمدتاً با محوریت دینی) میزنند تا افراد را وادار به کشتن و بیخانمان کردن آدمهای بیگناه بکنند و قدرت خود را روز به روز هرچه بیشتر تحکیم بخشند. یقیناً گرچه میان «دین» و «سیاست» رابطهای تنگاتنگ و دیرینه وجود دارد، اما در این میان نمیتوان بهسهولت نقش اقتصاد را نادیده گرفت- بهویژه در دورهی مدرن ردپای منافع اقتصادی را میتوان در پسِ بسیاری از جنبشها و تحرکات سیاسی مشاهده کرد. اینجاست که پای «ابرقدرتها» و منافع سیاسی- اقتصادی آنها در برافروختن آتش جنگ و ناآرامیها در کشورهای موسوم به «جهان سوم» در میان است.
بدیهی است که موقعیت استراتژیک و حساس خاورمیانه (از حیث درهمتنیدگی سیاست، اقتصاد و دین) در سدهی کنونی و نیز وضعیت شکننده و «غیردموکراتیک» برخی از نظام های سیاسی منطقه، مستلزم تحلیل و توجه هرچه بیشتر به نحوهی شکلگیری، زمینههای تاریخی، عوامل داخلی و خارجی دخیل در شکلگیری این گروههای افراطی و تمامیت طلب و نیز علل گرایش برخی افراد به آن ها است.
داعش و «وضعیت استثنا»
یکی از ویژگیهای محوری ایدئولوژیهای توتالیتر و تمامیت خواه این است که نگاهی «حداکثری» به جامعه دارند. به بیان دیگر، آنها میخواهند تک تک آحاد جامعه را به بهشت ببرند (یا «آرمانشهری» برای آنها بسازند) و در عین حال این رسالت را مختص خود میدانند و بدون هیچ توجیهی این حق را به خود میدهند که در مورد «سعادت» دیگران و حوزهی خصوصی آنان بهراحتی تصمیم بگیرند. آنها خود را به عنوان بانیان و سازندگان «نظام احسن» (ابنسینا) معرفی میکنند و سعی دارند تا این انگاره را به یاری تبلیغ همه جانبه در رسانه های وابسته در ذهن مردم جا بیاندازند. من مایلم چنین ایدئولوژیهایی را «گفتمان حقیقتمحور» بنامم. ایدئولوژی هایی از این دست که عمدتاً از طریق قدرت های سیاسی- اقتصادی حمایت میشوند، در عمل به «لویاتان» (هابز) یا «زندان سراسربین»ی[1] (فوکو) بدل میشوند که در جزئیترین مسائل خصوصی افراد سرک میکشند. البته بانیان چنین ایدئولوژی های توتالیتری چندان درگیر این نیستند که افراد واقعاً و «بالذات» همان چیزی باشند که آنها میخواهند، بلکه صرف «نمایش» و حفظ ظاهر کفایت میکند (البته خود همین «وانموده»[2] (بودریار) در عمل واقعیتر از واقعی میشود). اینکه آدمیان در نهان چه مسلک و عقیدهای دارند چندان مهم نیست، مسأله بر سر این است که در ظاهر چنان وانمود کنند که موافق الگوهای از پیش تعیین شده باشد.
آیا با سیطرهی گروههای بنیادگرای بیباور به «اخلاق گفتگو»، «عقلانیت ارتباطی»[3] (هابرماس)[4] و فهم متقابل در کشورهای موسوم به «جهان سوم» یا «در حال توسعه» همهی ما در «وضعیت استثنا» (کارل اشمیت) قرار نداریم؟[5] زیرا «وضعیت استثنا» وضعیتی است که در آن حاکمیت «قانون» تعلیق میشود و «حاکم» بیرون از چارچوب قانون خود بهطور مستقل تصمیم میگیرد. در چنین ساختاری تمییز میان حاکمیت قانون و «وضعیت استثنا» دشوار است. زیرا ما دیگر با الگوی «دولت- ملت» سروکار نداریم تا قوانین مصوب و وضع شده را ملاک رعایت قانون یا عدم رعایت آن قرار دهیم و کردار «حاکم» را بر اساس آن بسنجیم. ما حتی افزون بر این، با مفهوم سیاسی «کشور» در معنای متعارف هم مواجه نیستیم، بلکه سروکار مان با پدیدهای است که «مرز» یا تعریف از پیش معینی ندارد. بهعنوان مثال، در باب گروه افراطی داعش میتوان گفت این ایدئولوژی در هیأت مفاهیم مدرن با خوانشی نوستالوژیک و البته سراسر سیاسی به گذشته مدعی «دولت عراق و شام» است. بدیهی است که انجام اعمال «غیر بشردوستانه» جهت استقرار و بازآفرینی چنین «دولت» بهظاهر دینی اما در باطن به منظور سوءاستفاده سیاسی و اقتصادی از آن، به هیچ وجه از حیث اخلاقی و دینی توجیهی نخواهد داشت.
آیا آنچه ایدئولوژی توتالیتر داعش و گروه های مشابه آن در نظر و عمل انجام میدهند، تفاوتی با «اردوگاه» (آگامبن) دارد؟ «وضعیت استثنا» روی دیگر همان «اردوگاه» است، زیرا «اردوگاه» نیز همان جایی است که قانون بهطور کامل تعلیق شده است. به تعبیر آگامبن «اردوگاهْ مکانی است که هنگامی گشوده میشود که وضعیت استثنا رفته رفته به قاعده بدل میگردد.»[6] در چنین مکانی این امکان همواره افراد را تهدید میکند که به یک باره به طعمه بدل شوند. اگر اردوگاه مکانی است که «مطلقترین وضعیت غیرانسانی»[7] بر آن حاکم است، چه ضمانتی هست که افراد از هر قشری و با هر ایده و مسلکی و در هر جایگاهی از تهدیدها و جنایتهای آن در امان بمانند؟ همین جهانشمولی جنایات و تعلیق قانون است که همهی ما را بر آن میدارد تا بهشیوهی گفتگویی و بر پایهی «منطق پرسش و پاسخ» (گادامر) در مورد تحلیل دقیق و احیاناً ساقط کردن شالودههای نظری و ایدئولوژیک (و البته کاملاً اسطورهای) گروه های بنیادگرا به امکانها و راه های مسالمتآمیز و بشردوستانهی دیگری بیاندیشیم. هم اکنون زمان آن فرارسیده که یکبار دیگر به واکاوی و بازخوانی دقیق سرگذشت «روح» (هگل) خویش و جلوههای آن در تاریخ بیاندیشیم تا برای مسائل و معضلات کنونی پاسخی درخور بیابیم. بدیهی است چنین بازگشتی به گذشته تنها توسط یک متفکر خاص میسر نیست، بلکه میطلبد که متفکران متعدد از جنبههای مختلف و با رهیافتهای گوناگون همدیگر را در چنین امر خطیری یاری رسانند.
داعش: ایدئولوژی جهانشمول و مقدس!
معمولاً هر ساختار یا ایدئولوژی سیاسی جهت تحکیم و گسترش قدرت و نیز مشروعیت خود همواره در گام نخست مدعی دفاع از «حقوق» و منافع مردم و حتی تشخیص صلاحیت و سعادت آنهاست. به درازای تاریخ «مدلولهای استعلایی»ای[8] (دریدا)[9] چون آزادی، عدالت، دموکراسی، برابری، حقوق بشر و ... دستاویز خوبی برای بانیان قدرت و اغوای اذهان مردم عادی بوده است. اما عمدتاً آنچه در عمل به بار نشسته چیزی خلاف آن دعاوی «زیباییشناسانه» بوده است. به تعبیر یکی از متفکران، عمدتاً کسانی که برای دفاع از یک انگاره سرسختانه به نکوهش انگارههای مقابل آن میپردازند، در نهایت همان چیزی را از کف میدهند که قصد دفاع از آن را داشتند.[10] این نکته را بهروشنی میتوان در مورد گروه های افراطی بنیادگرایی چون القاعده، داعش، جندالاسلام، جبهةالنصره، الشباب و ... دید؛ آنهایی که بهظاهر مدعی دفاعی راستکیشانه و تفسیری معتبر و اصیل از اسلام «ناب» و آموزههای آن هستند و در پی ساختن بهشتی برای آدمیاناند و بدین منظور کل جلوههای فرهنگی و بشری را بهعنوان نمادهای «کفر» نابود میسازند، اما در عمل محیط زندگی مردمان را به دوزخی برای آنها بدل کردهاند- که نه تنها هیچ سنخیتی با آموزههای دینی ندارد، بلکه ابعاد غیرانسانی و ضداخلاقی آن با هیچ عقلانیتی سازگار نیست.
علاوه بر مسألهی فوق، داعش و گروههای همکیش آن میخواهند «گفتمان» یا ایدئولوژیی جهانشمول در لباسی مقدس باشند. این گروههای تندرو و مدعی جهان شمولی نه تنها بر آناند تا بر کل ابعاد حیات افراد سیطره داشته باشند، بلکه افزون بر آن به هیچ ایدئولوژی دیگری امکان ظهور و خودنمایی نمیدهند. آنها وجود هیچگونه «تفاوت» (دلوز) یا «دیگری» (لویناس) (تفکر یا ایدهی دیگر، ایدئولوژی یا موضع دیگر و ...) را تحت هیچ شرایطی برنمیتابند، در عوض خود میخواهند حرف اول و آخر را بزنند و همگان با همهی تفاوتهایشان بر اساس الگوهای مورد تأیید آنها بیاندیشند و کنش سیاسی داشته باشند. «منطق» حاکم بر چنین گفتمانهایی نه «منطق گفتگویی» که منطق صفر و یک است و هیچ امکان محتمل و میانهی دیگری در کار نیست. لذا معیار «مؤمن»بودن و «کافر»بودن هم طبق همین منطق از پیش مشخص است و بر اساس آن میزان اعتقاد افراد را تعیین میکنند- یعنی دیگران یا با من هستند یا علیه من. به همین جهت است که هیچکدام از گروههای بنیادگرا و تندرو وجود سایر گروهها و نحوهی تفسیر آنها را در کنار خود تحت هیچ شرایطی نمیپذیرد و تنها بر خطمشی خود بهمثابه تنها تفسیر ممکن و معتبر اصرار میورزد.[11] چنین ساختارها یا گفتمانهایی را میتوان «خودارجاع» خواند. هر کدام تفسیر و نحوهی عمل خودش را بهترین و درستترین نوع تفسیر و یگانه عمل ممکن میداند.
بدیهی است چنین ساختاری هیچگونه امکانی برای «گفتگو» و «کنش ارتباطی» باقی نمیگذارد. در چنین حالتی میتوان مدعی شد که برخلاف تلقی هرمنوتیکی گادامر[12] و هابرماس[13] گفتگو با ایدئولوژی هایی از این دست در مقام یک «تو» یا یک «دیگری» در همان گام نخست محکوم به شکست است. زیرا توأمان از حیث نظری و عملی تمامی آداب گفتگو را زیر پا میگذارند. تفسیری که میخواهد تفسیر منحصر به فرد و نهاییترین و در عین حال درستترین تفسیر باشد، هیچگاه به سایر تفسیرها بهعنوان امکانهای متفاوت و خواشهای «دیگر» از یک «متن» راه نمیدهد. انکار نمیتوان کرد که هر تفسیری به هر اندازه که میخواهد تفسیری مطلق، نهایی و جامع از یک «متن» یا یک مسأله باشد، به همان اندازه در اشتباه است و در عرصهی سیاسی و اجتماعی به امری سرکوبگر، غیرتاریخمند و غیرانسانی بدل میشود.
به هر حال این نوع تفسیرْ تفسیر، «من» یا «دال اعظم»ی[14] (لاکان) است که «دیگری» یا «تو» را تحت هیچ شرایطی (جز در راستای تحکیم، تثبیت و مشروعیت بخشی به قدرت خود) «به رسمیت نمیشناسد»؛ مگر در مقام یک «پناهنده» (آگامبن) یا «برده» که فاقد هرگونه «حق» یا «خودآگاهی» است.[15] زیرا یک «ارادهی معطوف به قدرت» (نیچه) محضی آن را هدایت میکند که هرگونه تعامل با آن تنها در قالب اسلحه و خون و جنایات غیربشری ممکن است. در برابر چنین گفتمان «غیرگفتگویی» زبان موقتاً تعلیق میشود.
زمانی داستایوفسکی نوشت: «اگر خدا نباشد همه چیز مجاز است.»[16] بهنظر میرسد مورد داعش و گروههای بنیادگرای تندرو مصداق بارزی از این امر باشند. از آنجا که ایدئولوژی داعش به «خدا» بهمثابه یک «دال اعظم» یا یک «مدلول استعلایی» باور ندارد (بهرغم اظهارات متعدد آنها) هر کاری را در جهت تثبیت ایدئولوژی و سلطهی خود مجاز میدانند. در این زمینه گذشته از صحنههای وخیم کشت و کشتار و سربریدنهای بیشمار به اسم دین، بهعنوان نمونه میتوان به مسألهی شوم «جهاد نکاح» اشاره کرد که ملبس به لباس دین میگردد و مشروع جلوه داده میشود. در چنین حالتی «زن» نه همچون یک «غایت فینفسه» (کانت)، بلکه درست بهمنزلهی یک «ابزار» صرف نگریسته میشود.
پیامدهای جنایات «غیربشری» داعش و گروههای بنیادگرا بهقدری عمیق است که برای «روح قومی» همچون یک «تروما»ی روحی است که سالها طول میکشد تا ما از این اغمای روحی رها شده و آگاهانه به این فاجعه بیاندیشیم. والتر بنیامین زمانی در مورد رخداد هولناک «آشویتس» نوشت که پس از این فاجعه نوشتن و فکر کردن همچون سابق غیرممکن است.[17] به تأسی از بنیامین میتوان گفت پس از تجربهی زندهی جنایتهای هولناک داعش و گروههای افراطی در برخی کشورهای «جهان سوم» (بهویژه در شهرهایی چون کوبانی، شنگال و ...) نوشتن و فکر کردن مثل گذشته غیرممکن است. ژرفای این فاجعه آنقدر سهمگین است که هر متفکری را تا مدتی طولانی در حالت «کُما» فرو میبرد (یا بایستی ببرد) و پس از آن متفکران میبایست به تاریخ و وضعیت خویش به گونهای دیگر بیاندیشند.
سرمایه داری و نسبت آن با بنیادگرایی
آیا با توجه به وضعیت پیش آمده در خاورمیانه و بروز گروههای افراطیِ پی در پی بایستی به وجود نوعی «ارادهی کور» (شوپنهاور) قائل شد که در پسِ این جلوهها دستاندرکار است؟ بدون اینکه نگاهی تقدیرگرایانه به تاریخ داشته باشیم، بهرغم اینکه میتوان به وجود نوعی «ناعقلانیت» در این تحرکات قائل شد، از جهتی نبایستی سرمایهداری و منطق حاکم بر آن در برآمدن این جنبشها را نادیده گرفت (گرچه این سخن بههیچ وجه به معنی تقویت انگارهی «تئوری توطئه» نیست). نویسنده در اینجا این برنهاد اسلاوی ژیژک را میپذیرد[18] که سرمایهداری جهانی و بنیادگرایی نه دو امر متضاد، بلکه دو روی یک سکه هستند. به بیان دیگر، بنیادگرایی فرزند خلف سرمایهداری و منطق حاکم بر آن است. به تعبیری هگلی سرمایهداری «وحدتی دیالکتیکی» از خود و دیگری خودش است. به همین جهت، میتوان گفت که «تروریسم» و «جنگ علیه تروریسم» (بهعنوان شعار مشهور ابرقدرتها) متعلق به گفتمان واحدی هستند.[19]
اما پرسشی که همواره مفسران و تحلیلگران از نظر دور میدارند یا کمتر به آن میپردازند، این است که اگر «بنیادگرایی» برآمده از منطق سرمایهداری و ترفندی ضروری جهت تثبیت و تداوم آن است، پس چرا این سیاست در این جغرافیای خاص امکان بروز پیدا میکند و نه در جایی دیگر؟ به بیان دیگر، آن شرایطی که امکان ظهور چنین جنبشهای سیاسی- اقتصادی در ردای دینی را در کشورهای «جهان سوم» و بهویژه در خاورمیانه میسر میسازند، چیستند؟ آیا این امکانها تاریخی و فرهنگی هستند یا صرفاً اقتصادی و مادی (مثلاً وجود «طلای سیاه»)؟
یقیناً گرچه نقش پررنگ اقتصاد و به تبع آن منافع سیاسی ابرقدرتهای برآمده از سرمایهداری را نمیتوان در شکلگیری این تحرکات سیاسی نادیده گرفت،[20] اما گذشته از وضعیت ژئوپولتیکی، هم به لحاظ نظری و هم به لحاظ تاریخی در این جغرافیای خاص برخی امکان ها هستند که تحقق چنین خوانشهای ایدئولوژیک و افراطی را رقم میزنند. لازم به ذکر است که در این نوشتارکوتاه و با شتابزدگی نمیتوان به تحلیل و برشماری این امکانهای نظری و تاریخی پرداخت، بلکه مستلزم مطالعه و بررسی دقیق و همهجانبه است. بدیهی است که یکی از طرق نیل به «خودآگاهی» بازخوانی و واکاوی نظری دقیق برخی آموزههای فرهنگی، دینی، تاریخی و ... مشترک میان اقوام و ملیتهای ساکن منطقهی استراتژیک خاورمیانه است. هرچند این نکته را نبایستی از نظر دور داشت که برآمدن و گسترش چنین جنبشهای تمامیت خواه به هیچ وجه «سنتی» نیستند، بلکه امری اساساً مدرن و چهبسا «پست مدرن» هستند.
آنچه امروزه مسلم است این است که ما ساکنان «جهان سوم» و بهویژه خاورمیانه بدل به ابزار «ژوئیسانس/ کیف» (لاکان) «دیگری بزرگ» (صاحبان قدرت و سرمایه یا «ابرقدرتها») شدهایم که از «انسانیت» خود محروم گشتهایم. به بیان دیگر، ما به «هوموساکر»انی[21] (آگامبن) بدل شدهایم که از جماعت انسانی بیرون گذاشته شدهایم و در مقام «ناشهروندان» یا «پناهنده»گانی هستیم که میتوانند هرگونه که بخواهند ما را سلاخی کنند و به ما بیحرمتی روا دارند، بدون آنکه «بهلحاظ قانونی» مجرم شناخته شوند.[22]
خلاصه ی بحث:
آن چه در طی این نوشتار مورد بحث قرار گرفت، را میتوان در قالب چند نکتهی کلیدی به شرح زیر خلاصه کرد:
«بنیادگرایی» با تمام مصداق ها و خوانش های گوناگونش، همگی در الگوی تمامیت طلبی و ادعای جهانشمولی گزاره هایشان مشترکند. هر یک در اصل میخواهد یگانه طریق ممکن و نیز نهاییترین و درستترین خوانش یا تفسیر باشد.
با عنایت به نکتهی فوق، میتوان گفت چنین ایدئولوژیها یا گفتمانهایی که با توسل به آموزه های دینی در صدد مشروعیت بخشی به گزارههای «کلی» و «ضروری» خود هستند، اساساً با هر گونه اخلاق مبتنی بر گفتگو در تضادند و بهسهولت قواعد گفتگو را زیر پا میگذارند.
توسل این گروههای بنیادگرا و تندرو به آموزههای دینی جهت مشروعیت بخشی گزاره های خود و نیز جهت کشیدن نقابی مقدس بر ظاهر آنها، در عمل به تخریب وجههی گفتمان دینی و آموزههای آن میانجامد.
لذا در پسِ جنبش های «مدرن»ی از این دست میتوان به اهداف سیاسی و منافع اقتصادی ابرقدرتها و نقش آنها در شکلگیری این تحرکات پی برد و بر این اساس میتوان گفت که «بنیادگرایی» فرزند خلف سرمایهداری و حیلهای برای تداوم و تحکیم آن است.
اما همچنان این مسأله باقی میماند که انتساب برآمدن این جنبشها به منطق سرمایهداری غرب نبایستی ما را از توجه به برخی زمینه های تاریخی، دینی، فرهنگی و ... دخیل در شکلگیری این گروه ها در کشورهای «جهان سوم» باز دارد.
[1] . panopticon
[2]. simulacrum
[3] . communicative rationality
[4]. یورگن هابرماس اصل «اخلاق گفتگو» را اینگونه تشریح میکند: «فقط هنجارهایی میتوانند ادعای اعتبار داشته باشند که مورد پذیرش (یا بتوانند مورد پذیرش) همگان، یعنی تمام کسانی که توانایی مشارکت در بحث و گفتگوی عملی را دارند، قرار بگیرند؟» به نقل از: هاو، ال. ای.، 1387، هابرماس، ترجمه جمال محمدی، تهران، انتشارات گام نو، ص 62.
[5]. جهت آگاهی بیشتر از تعبیر «وضعیت استثنا» نزد کارل اشمیت و اهمیت آن در گفتمان سیاسی معاصر بنگرید به: اشمیت، کارل، 1390، الهیات سیاسی، تهران، نشر نگاه معاصر، بخش اول.
[6]. آگامبن، جورجو، 1390، وسایل بیهدف: یادداشتهایی در باب سیاست، ترجمه امید مهرگان و صالح نجفی، تهران، نشر چشمه، چاپ دوم، ص47.
[7]. همان، ص45.
[8]. transcendental signified
[9]. بنگرید به: دریدا، ژاک، 1381، مواضع، ترجمه پیام یزدانجو، تهران، نشر مرکز، صص 9-38.
[10]. بنگرید به: ژیژک، اسلاوی، 1390، به برهوت حقیقت خوش آمدید، ترجمه فتاح محمدی، زنجان، نشر هزاره سوم، چاپ سوم، صص 2-102.
[11]. آلبر کامو در رمان «طاعون» از زبان یکی از شخصیتهای رمان میگوید: «فاسدترین آدمها کسانی هستند که نادانند اما گمان میکنند همه چیز را میدانند، آن وقت به خودشان اجازه میدهند دیگران را بکشند.» کامو، آلبر، 1391، طاعون، ترجمه پرویز شهدی، تهران، انتشارات مجید، چاپ دوم، ص147.
[12] . See: Gadamer, Hans-Georg,
2004, Truth and Method, Trans. and Translation revised by Joel
Weinsheimer and Donald G. Marshall,
[13]. بنگرید به: هاو، ال.، ای.، 1387، هابرماس، ترجمه جمال محمدی، تهران، انتشارات گام نو، صص 65-52.
[14]. master signifier
[15]. بنگرید به: هگل، گئورگ ویلهلم فردریش، 1390، پدیدارشناسی جان، ترجمه باقر پرهام، تهران، نشر کندوکاو، صص 53-242.
[16]. به نقل از: شایگان، داریوش، 1386، آسیا در برابر غرب، تهران، انتشارات امیر کبیر، چاپ پنجم، ص 35.
[17]. بنگرید به: آگامبن، جورجو، 1390، وسایل بیهدف: یادداشتهایی در باب سیاست، ترجمه امید مهرگان و صالح نجفی، تهران، نشر چشمه، ص 84.
[18]. بنگرید به: ژیژک، اسلاوی، 1390، به برهوت حقیقت خوش آمدید، ترجمه فتاح محمدی، زنجان، نشر هزاره سوم، چاپ سوم ، صص 3-62.
[19]. همان، ص 62.
[20]. بی جهت نیست که یکی از مفسران بر این نقش غالب اقتصاد در آشوبهای فضای سیاسی «جهان سوم» تأکید دارد: «بهجای تحلیلهای بیپایان دربارهی عدم تسامح «بنیادگرایی» اسلامی در مقابل جوامع لیبرال ما، و دیگر موضوعات مربوط به «برخورد تمدنها»، باید توجه خود را دوباره به پسزمینهی اقتصادی این منازعه- برخورد منافع اقتصادی، و برخورد منافع ژئوپولتیکی خود آمریکا ... معطوف کنیم.» ژیژک، اسلاوی، 1390، به برهوت حقیقت خوش آمدید، ترجمه فتاح محمدی، زنجان، نشر هزاره سوم، چاپ سوم، ص 52. به بیان دیگر، بایستی «جهان سوم»ی بهعنوان یک «دیگری» از هر حیث ضعیف وجود داشته باشد تا منافع «سوژه» یا «من» برتر غربی تأمین شود.
[21]. homo sacer
[22]. در مورد تلقی آگامبن از اصطلاح «هوموساکر» و استفادهی او از این مفهوم در جهت تبیین سیاست معاصر، بنگرید به: آگامبن، جورجو، 1387، وسایل بیهدف: یادداشتهایی در باب سیاست، ترجمه صالح نجفی و همکار، تهران ، . ژیژک، اسلاوی، 1390، به برهوت حقیقت خوش آمدید، ترجمه فتاح محمدی، زنجان، نشر هزاره سوم، چاپ سوم، ص 12-109. بهطور خلاصه با توجه به قانون باستانی رومی «هوموساکر» انسانی است که بهلحاظ آیینی نمیتوان او را قربانی کرد (چون ارزش قربانی کردن ندارد)، اما میتوان بدون اینکه متهم به قتل شد او را به قتل رساند. در عرصهی سیاسی محاکمه، شکنجه و حتی قتل چنین آدمی «جرم» و امری خلاف «قانون» محسوب نمیشود، چون از دایرهی قانون بیرون گذاشته شده است.
په یوه ندی