- MOC.OOTAHAD
- selcitrA seidutS erutuF
- MOC.OOTAHAD
هیس: *نقد و بررسی فیلم هیس...دختران فریاد نمی زنند!*
هیس
*نقد و بررسی فیلم هیس...دختران فریاد نمی زنند!*
فیلمی از پوران درخشنده: کارگردان کرمانشاهی
نویسنده: باسط مرادی
*من هستم و حق دارم* و چون حق دارم،هستم. همانگونه که تو-با... هستی، و حق...داری، بنابراین برای من،زندگی شاید چیزی نباشد جز نوشتن
که حق من و وجود من است و بعلاوه همانگونه که کافکا می گوید نوشتن، بیرون
جهیدن است از صف مردگان.به عبارتی من می نویسم تا باشم.
و فیلم هیس...دختران فریاد نمی زنند چون برای هست
شدن ساخته شده است بنابراین از یک حق برخوردار است و این حق، به مثابه
ی وجود اوست و تضمیِن ماندگاری ووجود او نیز بی گمان همانا یک حق است...حق اکران.
اما این فیلم برای چه ساخته شده است؟ منظور از
وجودش و یا بهتر آنکه بگوییم علت التزام وجودیش چیست؟ آیا فیلم پرورش دهنده ی خود
فیلم است و یا به منظور خاصی ساخته شده است؟ این ها پرسش هایی است که از فیلم
می شود اما در هرحال هیس...به نوعی و یا آنگونه که در تصویر، نور و حرکت و متن فیلم مشاهده می شود فیلمی رئالیستی است و در سینمای واقع گرا جای دارد و
همچنین جریانی است که ازقلمروهای اجتماعی و سیاسی و فرهنگی می گذرد تا به
موضوعی حقوقی بپردازد.
سینمای واقع گرا :
و اما نظریات سینمایی واقع گرا نیز به
کاملترین صورت توسط دو تن که سینما ازنظرشان هدفی ورای عمل مستقیم سیاسی داشته، شکل
گرفته است. این دو تن، «زیگفریدکراکوئر» و «آندره بازن»،هستند که با آنکه به هیچ
وجه از نظر سیاسی بی تفاوت نبودند،اما سینما را در زمینه ی بسیار گسترده ای می
دیدند که سیاست را شامل میشد ولی مغلوب آن نمی شد. مهمترین وابستگی این دو
نظریه پرداز به"واقعیت"بود وهدف اصلی در نظریه هایشان هماهنگ کردن بشر با
واقعیت از طریق سینما.از نظر این دو،هدف سینما عبارت از نوسازی جامعه است اما این
هدف باید تابع رابطه ی راستین بشر با طبیعت باشد،نه آنکه آن را تحت شعاع قرار
دهد.این رابطه در صورت تحقق،درک انسانی را زندگی تازه ای می بخشد که این
خود نتیجه ی سینمای متوازن وزندگی بخش است.بنابراین فیلم هیس فیلمی است واقع
گرا با زبانی انتقادی که هدفش شاید نوسازی و اصلاحات در دستگاه قضایی و قانون
مجازات اسلامی در ایران.
پوران درخشنده:
فیلم هیس...دختران فریاد نمی زنند!در سال 2013 و
توسط پوران درخشنده، نویسنده، تهیه
کننده و کارگردان کرمانشاهی ساخته شده است.وی عضو انجمن های فیلمسازان زن امریکا، کارگردانان مستقل امریکا، و مرکز
بین المللی فیلم کودکان و نوجوانان یونسکو است. از فیلم های بلند
داستانی وی نیز می توان به فیلم های خوابهای دنباله دار(88)رویای خیس(84)زمان
از دست رفته(68)عبور ازغبار(68) و...و فیلمی تحت عنوان طاعون که درباره ی
طاعون سال 1328 در کردستان است،اشاره کرد.از جدی ترین فیلمی که از ایشان اکران
شده و بر روی پرده های سینما قرار گرفته فیلمی است که طبق معمول به آسیب
های اجتماعی می پردازد.بااین تفاوت که ساخته ی اخیر ایشان«هیس...»دارای
موضوعیتی حقوقی و روانی وصدالبته اجتماعی است که به نوعی در صدد به چالش
کشاندن دستگاه قضایی و به ویژه
قانون مجازات اسلامی ایران است.
چیزی که در این فیلم بسیار تکان دهنده است و بیننده
را تا پایان به نشستن وتماشای آن وامی دارد قالب ماجرایی فیلم به ویژه
وجود قتلی است که در همان سکانس نخست متوجه بیننده می شود.در طول فیلم شاهد
هستیم که فردی بهنام«مراد»32 ساله شاگرد مغازه لباس عروس فروشی است
و صاحب مغازه که زنی علاقه مند به کسب و کارش است بدون توجه به خواسته های
دخترک 8ساله اش«شیرین» او راهمبازی مراد می کند تا جاییکه در یکی از سکانس ها
به مراد می گوید:"شیرین رابه خانه ببر تا من بیایم!"مراد شیرین کوچولو را به پارک می برد، با او همبازی
می شود و هنگام رسیدن به خانه به دلیل بارش باران هر دو خیس می شوند...و
هنگامی که به منزل می رسندمجبور به درآوردن لباس های خیس!حضور مراد تنها با دخترک 8ساله در خانه آغاز تولد
افکار بیمارگونه ی مراد است تا به آزار و اذیت دخترک پرداخته و از وی سواستفاده
جنسی کند و از وی عکس بگیرد.این سکانس های فیلم بخشی از خاطرات بازگو
نشده ی دخترک بعد از 20 سال درجریان بازپرسی است.شیرین که در کودکی مورد
سواستفاده و آسیب جنسی بس عظیمی قرار گرفته، درست در شب عروسی اش متوجه آزار و اذیت
جنسی یک سرایدار(به نام سیروس)با دختر بچه ی همسایه می شود و او نیز به
دلیل زنده شدن خاطره های وحشتناک ایام کودکی خود به عبارتی تحت تاثیر
نیروهای نهفته ی درونی اش یا تحت پیامدهای تجاوزی که از کودکی تا به حال در او رشد
کرده است اینک مجبور می شودتاب چنین صحنه ی هولناکی را نیاورده و بلافاصله و
در حالیکه تنها چند ساعت باخوشبختی فاصله دارد(عروسی اش)دست به جنایت بزند و
سرایدار را به قتل برساند،قتلی که این سرایدار یا بهتر که بگوییم این
بیمار روانی مستحق آن نبود!روز خوشبختی شیرین درست همراه است با روزی که
هیچوقت انتظار آن را نداشته است،روز قتل، روزیکه لباس سفید عروسی او
غرق در خون می شود و سند محکمی جهت بازداشت و زندانی شدنش.حکمی که دادگاه برای وی معین
کرده بدون شک قصاص است.نکته ی مهمی که در اینجا باید به آن پرداخت این
است که در قانون مجازات اسلامی ایران همانگونه که در ماده 205 آن مقرر
داشته: کیفر هر نوع قتلی که عمداصورت گیرد، قصاص است.به عبارتی اگر کسی
عمدا دیگری را به قتل برساند،پس ازاثبات جرم و در صورتی که اولیاءدم رضایت ندهند، کشته
خواهد شد.
قتل عمد، در قانون مجازات اسلامی ایران:
لازم به ذکر است که قانون جزایی ایران در مواد
205،206،207،208و266نیز صریحابه این موضوع پرداخته است. در ماده 206قانون مجازات
اسلامی که مصوبه سال 1370است،قتل در موارد زیر عمدی محسوب خواهد شد:
الف. مواردی که قاتل با انجام کاری قصد کشتن شخص
معین یا فرد یا افرادی غیرمعین از یک جمع را دارد خواه آن کار نوعا کشنده
باشد خواه نباشد ولی در عمل سبب قتل شود.
ب.مواردی که قاتل عمدا کاری را انجام دهد که نوعا
کشنده باشد هر چند قصد کشتن شخص را نداشته باشد.
ج. مواردی که قاتل قصد کشتن را ندارد و کاری را که
انجام می دهد نوعا کشنده نیست ولی نسبت به طرف بر اثر بیماری و یا پیری یا
ناتوانی یا کودکی و امثال آنها نوعا کشنده باشد و قاتل نیز به آن آگاه باشد.
هیس:
حال به فیلم برگردیم.و تو را دعوت می کنم به دیدن
دوباره ی سکانس های آخرفیلم.به برهوت فیلم راه بیاب. جایی که در واقع شاید اوج
فیلم باشد. جایی که نفس تو در آن حبس می شود. سکانس هایی که می تواند بیش
از همه بر تو تاثیرگذار باشد.همان هایی که در دادگاه فیلمبرداری شده،به عبارتی
سکانس هایی که بی گمان این فرصت را به بیننده می دهد و تماشاگر را رو به فضایی
ترغیب می کند که بتواندتفاسیر، تحلیل، نقد و نظرهای خود را بر قوانین خشک و وحشتناکی که
می تواند به راحتی به جان انسان ها بیافتند و جان آنها را
بگیرند دست کم بیان و حداقل نزدخود به آن ایمان و علیه آن قیام کنند، این
مکان(دادگاه)مهم جایی است آکنده ازبرای مباحث و مسائل روانی و اجتماعی و سیاسی و
مهمتر از همه فرهنگی،و دریچه ای کاملا گشوده جهت تاویل های چندگانه از حکمِ از پیش
تعیین شده ای که ناعادلانه
و با صورتی بوروکراتیک در فیلم(هم برای شیرین و هم
برای مراد یعنی همان شخص بیماری که در کودکی به آو آسیب رسانده)رقم می خورد.
«پیش از آنکه به بررسی و موشکافی این پرونده بپردازم می خواهم
ازت بپرسم به نظرت بهتر نیست که ابتدا قبل از هرچیز با تصویری از
زندگی شیرین و چگونگی قتلی که او مرتکب می شود آغاز کنیم؟
من اما می خواهم به این موضوع بپردازم. و تو اگر
نمی خواهی می توانی از قسمت"روزدادگاهی"دنباله را بگیری».
باید توجه داشته باشیم که همانگونه که پرونده ی هر
قاتلی مخصوص و ویژه ی فقط خود قاتل است،بنابراین هر حکمی نیز که برای او صادر
می شود باید قبل از هر چیزتمام جوانب زندگی آن یک قاتل را در نظر گرفته باشد،
این مهم را رعایت کند،زندگانی قاتل را بررسی کرده و سیروجریان پرونده
را به قلمروهای گوناگون تاریخ، فلسفه، روانشناختی، جامعه شناختی و...فردکشانده باشد تا
بتواند از منظرهای گوناگون به آن بپردازد و ابعاد گوناگون زندگی وی را
در نظر بگیرد و این مهم رابا عرف و اخلاق جامعه اشتباه نگیرد و جانب عدالت را
رعایت کرده باشد تا هرحکمی بر اساس فقط یک ماده ی خشک، بی روح، تاسف بار و وحشتناکی(که حکم هر قتل عمدی قصاص است!)صادر نشود.درست همانند اتفاقی که
قرار است برای شیرین بیافتد.
زندگی شیرین:
تکرار:
شیرین کودک 8ساله است.او در اثر بی توجهی پدر
ومادرش به شخصی به نام مراد(خدمتکارشان)سپرده می شود.مراد 32 ساله شاگرد
مغازه لباس عروس فروشی است و
صاحب مغازه که زنی علاقه مند به کسب و کارش است
بدون توجه به خواسته های دخترک
8ساله اش«شیرین» او را همبازی مراد می کند تا جاییکه در یکی از
سکانس ها به مراد می گوید:"شیرین را به خانه ببر تا من
بیایم!" مراد شیرین کوچولو را به پارک می برد،با او همبازی می شود و هنگام رسیدن به
خانه به دلیل بارش باران هردو خیس می شوند...و هنگامی که به منزل می رسند
مجبور به درآوردن لباس های خیس!حضور مراد تنها با دخترک 8ساله در خانه آغاز تولد
افکار بیمارگونه ی مراد است تا به آزار و اذیت دخترک پرداخته و از وی سواستفاده
جنسی کند و از وی عکس بگیرد.و هربار که شیرین کوچولو می خواهد از دست
مراد فرار کند وی با خشونت اورا تهدید می کند و مدام می گوید:-آبروتو می
برم...آبروتو می برم... . و بازهربار که شیرین می خواهد این موضوع را با مامانش
درمیان بگذارد،مادرش هربار به او بی توجهی می کند و به حرفهای دختر کوچولویش
اعتنایی نمی کند و باز شیرین را
به زور به مراد می سپارد.و شیرین حتی اصرار می کند
که: مامان من دیگه نمی خوام
برم مدرسه...او حتی می خواهد با معلمش صحبت کند اما
معلمش نیز به او توجهی نمی
کند.
شیرین تنها و بی اعتنا باقی می ماند.و از اینجاست
که شعله های خشم و نفرت دردرونش می رود تا روزبه روز بیشتر و بیشتر گُر
بگیرد.البته هر چند بعدها که بزرگتر شده و به قول خودش بارها خواسته به این
موضوع فکر نکند(سواستفاده جنسی در دوره ی کودکیش)،اما مراد باز با عکسهایی که
دردست گرفته او را مدام تهدیدمی کند.بار نخست که شیرین می خواهد ازدواج کند مراد
تلفنی با او تماس می گیردو صحبت نمی کند و مدام فوفوفوفو می کند و این موجب
گریز و فرار شیرین از خانه می شود،درست در روز خواستگاریش،چون او می ترسد.او
می گریزد تا خواستگاریش کنسل شود.بار دوم نیز که رضایت به ازدواج می دهد،درست در
روز مراسم عقدش مراد راپشت سر شوهر آینده اش می بیند...و اینبار از ترس و
لرز بلافاصله دست به خودکشی و رگ خود را می زند.
شیرین بعدها نیز در اثر فشارها و ترس هایش در
بیمارستان روان درمانی مدتی بستری می شود.خوابهایش همیشه با کابوس همراه می
شود،کابوس تجاوز هر لحظه او رامی آزارد...تا اینکه روز ازدواجش فرا می رسد و دستش
به خون آلوده می شود!"-(دردادگاه با گریه و نفرت می گوید):اونروز وقتی تو
آسانسور اومدم بیرون یهو اون مردو دیدم:داشت یه دختر بچه رو دنبال خودش می کشید
دختره رو می کشید دختره جیغ می زد فریاد می زد هیشکی صداشو نمیشنید و صدای اون
مرد هی میگفت هیس...دختراکه فریاد نمی زنن...نتونستم نتونستم...می خواستم
برم پیش مردی که دوسش داشتم،عاشقش شده بودم زندگیمو بکنم...برا یکبار فقط
برا یکبارطعم خوشبختی روبچشم...ولی نتونستم...من نتونستم این بچه رو ول کنم."
شیرین بازداشت می شود.و زمانیکه به زندان منتقل می
شود مدتها در زندان سکوت می کند و زمانی که برای تکمیل پرونده از او عکس می
گیرند همزمان با فلش دادنِ دوربینِ مامورین وحشت ایامی که مراد از او عکس می
گرفته برایش زنده می شود...او می ترسد،او می لرزد. او احساس می کند که
مراد باز دارد از او عکس می گیرد.برای اولین بار وارد چیزی به نام بند می شود و
با محیط زندان روبرو می شود.دراینجا مشخص است که در حالت طبیعی برای هر
شخصی که نخستین بار وارد زندان می شود بی گمان بسیار سخت و دردناک می نماید،اما
شیرین چنان عکس العملی از خودنشان نمی دهد،چرا که تاثیر تجاوز اینک به حدی در او
نفوذ کرده که زیاد متوجه محیط زندان نمی شود...او با کسی صحبت نمی کند...چرا
که هیچ کس،هیچوقت به حرفهای او اعتنایی نکرده است...نه مادر، نه معلم،نه
پدر...(و آخر سر نه قانون)
روز دادگاهی:
دادستان:خانم شیرین نعیمی، متهم است به ارتکاب قتل
عمدی مرحوم سیروس آشوری سرایدار مجتمع بهار.با توجه به دلایل موجود،گزارش
مامورین انتظامی، شهادت شهود،گواهی پزشکی قانونی،اقرار به اعتراف و صریح
متهم و کشف واقعیت در مراحل تحقیق،و نیز شکایت دادستان،طبق مواد 205 206 207
208 و 266 قانون مجازات اسلامی نامبرده گناهکار بوده و تقاضای اشد مجازات
را از آن دادگاه محترم برای وی دارم.رئیس دادگاه:خانم شیرین نعیمی،اظهارات نماینده ی
دادستان را شنیدید.جوابی دارید؟شرین سکوت را می شکند و با بغض می گوید:من هیچ
دفاعی از خودم ندارم،من ازکی دفاع کنم؟از یه جسد؟من کشته شدم، وقتی هش سالم
بود کشته شدم،اما هیچ کس دنبال قاتل من نگشت،هیچ کس، چون هیچ کس منو ندید، هیچ
کس صدامو نشنید،هیچ کس،حالا من چی دارم بگم،همه زندگی من پر از شک و
ترس و نفرت بود،نفرت«با بغض می گوید»از همه ی مردم بدم میاد، انقد که تصمیم
گرفتم ازدواج نکنم.
بخش مهم فیلم از دیدگاه حقوقی دقیقا در همین سکانس
است.در قانون مجازات اسلامی ایران تنها یک دیدگاه مورد پذیرش و به مرحله ی اجرا
درمی آید و آن اینکه شیرین به خاطر قتلی که مرتکب آن شده است و بر اساس مواد
205و206و...باید قصاص بشودکه در اینجا می توان گفت که این نوع دیدگاه ها پرده
های خودخواهی ها و کج فهمی ها و تعصبات مختلف بر دیدگان خویش کشیده است و حتی
اگر چنین دادگاه هایی درک متفاوتی از مسئله ی جرم و جنایت داشته باشند در یک
چیز باز با یکدیگرمشترکند،و آن نگاه سطحی به مشکلات جامعه و احساس
عدم نیاز به موشکافی بیشتر وریشه یابی بزهکاری های اجتماعی است که دست آخر راحت
ترین راه برای حل مسئله پاک کردن صورت مسئله و فرستادن مجرم بر پای چوبه ی
دار است. چنین دادگاه هایی بدون در نظر گرفتن و چگونگی و رخ دادن قتل،بی پروا
و بدون در نظر گرفتن گونه های گوناگون قتل از قبیل قتل حرفه ای(برنامه ریزی
شده)و قتل اتفاقی حکم را
صادر و قاتل را ساقط می کنند.همانگونه که می دانیم
و متعارف است جرم،یک عملی است
که یکی از ارزشهای اجتماع را زیر پا می گذارد و هر
چقدر این ارزش مهم تر،وزنه جرم و مجازات نیز سنگین تر.اما جالب اینجاست که ما
انسانها گرفتن حیات انسانی را جرم می دانیم،از این جهت که حیات انسانی را یک
ارزش در جامعه می دانیم،به همین خاطر قتل انسان دم مرگ را هم قتل محسوب می
کنیم، اما از طرفی دیگر و درست بر خلاف باور انسانی خود از طریق یک سری هنجارها و
با توجه به قدرتی که از قبل به قوانین تفویض می کنیم اراده و اختیار کشتار
انسانها را به ابزاری که قوانین نام دارد موکول می کنیم.به عبارتی چنین موادی(205 و
206و ...)که غیر مستقیم حامل حکم صادره از سوی مردم است،شیرین را به قصاص
محکوم می کند.هر چند ازدیدگاه دیگری نیز می توان گفت که با توجه به قدرتی
که زمامداران در دست دارندمی توانند نسبت به ارزش ها و باورهای جامعه بی توجه
بمانند و به میل خود عمل کنند و به اصطلاح مجرم را ابزارگونه ببیند و آنچه
خود می خواهند و مطابق باایدئولوژی خود می دانند،انجام دهند.اما با تاملی
بیشتر می توان ریشه ای تر به این موضوع نگریست و دریافت که اساس، بنیان و ایجاد
هر چیزی خود انسان است،حال این بنیان دولت باشد یا قوانین، که این دولت و
قوانین نیز بدون اراده،خواست وقبول و رضایت مردم(حال چه به صورت مستقیم و چه
غیرمستقیم، چه به صورت ناآگاهانه و چه به صورت بردگی)،شکل نخواهد گرفت. به عبارتی تا
زمانیکه جامعه در این زمینه موافق نباشد و اُکَی را نگفته باشد چیزی رخ نمی
دهد.حال در اینجا بایستی پرسیدکه با توجه به اینکه حق حافظ انسانیت انسان می باشد
آیا حقوق انسانی برای ارزش های اجتماعی ارجح هستند؟از طرفی ما ادعا می کنیم که
جامعه ای انسانی هستیم،اگرارزشها حقوق ما را از ما بگیرند از ویژگی انسانیت
این جامعه چه باقی خواهدماند؟مگر نه اینکه ما ارزشها را برای نیک زیستی
ایجاد کرده ایم، پس چرا ازارزشها به قصد کشتار همدیگر استفاده می کنیم؟این ها
پرسشهایی هستند که فیلم هیس در برابر ما می گذارند.به هر حال شیرین به قصاص
محکوم می شود.اما در فیلم به اشتباه اینگونه عنوان شده که اگر مقتول اولیاءدم
نداشته باشد قطعا قصاص می شود در حالیکه قانون می گوید اگر مقتول ولی دم
نداشته باشد یا به اولیاءدم دسترسی نباشد ولی امر مسلمین ولی دم محسوب شده و
رئیس قوه قضائیه با استیضان از ولی امر اختیار قصاص یا تقاضای دیه از متهم را
دارد.اما با توجه به پایان فیلم و آنگونه که فیلم متوجه بیننده می شود گویا
شیرین دست آخر قصاص می شود وفیلم به پایان می رسدکه این نیز نشانه ای از بی
توجهی رئیس دادگاه و قاضی نسبت به جان یک انسان و خاتمه دادن فوری و سریع به چنین
پرونده ای است.و از سویی دیگر در قوانین کیفری و مجازات اسلامی آمده که عنصر
قتل یا انگیزه قتل مهمترین نکته در تشخیص قاضی برای حکم نهایی است،اگر
قاتل مقتول را مستحق قتل بداند قصاص نمی شود و در ماده ی 295 در صورتی که
کسی شخصی را به اعتقاد قصاص یا به اعتقاد قتل قاتل بودن بکشد و این امر به
دادگاه ثابت بشود و بعدا معلوم گردد که مجنی علیه مورد قصاص یا مهدورالدم نبوده
است قتل به منزله ی خفای شبه عمد است که در فیلم شیرین با توجه به مدارک و شواهد
موجود مستحق قصاص نیست.بنابراین همانگونه که گفته شد شیرین قصاص می
شود چون شخصی را(به نام سیروس)که تا زمان کشته شدنش مرتکب بیش از 20 مورد
تجاوز و کودک آزاری جنسی بوده است و یک بیمار روانی محسوب است را به قتل
رسانده است شخصی که تداعی کننده ی مراد یعنی همان شخصی بوده که او را در
کودکی مورد سوآستفاده جنسی قرارداده است.
روانکاوی فیلم:
در اینجا قبل از هر چیز بایستی گفته شود که در
هرحال چیزی که می تواند امروزه
بیشترین تاثیر را در دادگاهها داشته باشد و از همه
مهمتر زوایای ژرف تر و
اساسی تری را جهت کشف حقیقت جلوی دیدگان ما بگذارد
جوانب روانشناسی و روانکاوی
جرم و مجرم است.در ادامه به طور مختصر به بررسی
شخصیت مراد و سیروس می
پردازیم.با تکیه بر تئوری های فروید و لاکان از
بزرگترین متفکران روانکاوی و
سعی خواهیم کرد چهره ای حقیقی تر از آنچه دادگاه ها
از چنین بیمارانی به دست
گرفته اند،نشان بدهیم.از بیمارانی که نه تنها نباید
مجرم شناخته شوند و زندانی
بشوند و با محیطی بدتر از فضای ذهنی خود روبرو شوند
بلکه بایستی با انسانی
ترین روش با آنها رفتار شود و انسانی ترین ابزارها
را برای مداوای چنین افرادی
به کار گرفت، از مراقبت ها و مراکز درمانی ها گرفته
تا تامین کامل سایر ابزارها
و مراحل های نوین درمانی،تا هم وجود چنین پدیده
هایی در جامعه ریشه کن شود و
هم اینکه به کرامت انسانی احترام گذارده شود.نه
اینکه چنان که هر روزه در
دادگاه ها مشاهده می شود...
بیمارانی مانند مراد و سیروس را می توان از بسیاری
جهات بررسی کرد اما در اینجا
تنها از دیدگاه روانشناختی و به تئوری های فروید و لاکان بسنده
خواهیم
کرد.برای بررسی و روانکاوی شخصیت مراد و غیرمستقیم
سیروس و تاحدی هم شیرین
نخست به تئوری های فروید و تحلیل شخصیت مراد و دست
آخر به نظریه های لاکان
اشاره خواهد شد.ذکر این نکته در مورد لاکان نیز
لازم است که وی تلاش میکند تا
با استفاده از روش دیالکتیکی هگل و زبانشناسی
فردیناند دو سوسور، آرای زیگموند
فروید یعنی پدر روانکاوی جهان را به نحوی بازنویسی
کند که روانکاوی، در تحلیل
تمام عرصههای حضور انسان مشارکت و همکاری داشته
باشد.بهزبانی ساده لاکان بر
خلاف فروید اعلام می کند که روان انسان نیز همانند
زبان دارای ساختار است.او
به نحوی اینکار را انجام میدهد و شکل میبخشد که
به شکل شگرفی، مرزهای رشته
ی خود یعنی روانکاوی را پشت سر گذاشته و روانکاوی
را با
سیاست،فلسفه،ادبیات،علم،مذهب و تقریبا تمام دیگر
رشتههای آموزشی درمیآمیزد.به
همین خاطر است که آثار لکان که عمدتا به شکل
سخنرانی هستند،بسیار صعب و
سخت مینمایند
و از جناسهای غامض و کنایههای مبهم سرشارند و
همگان نیز بر این اذعان دارند
که آثار او بسیار سختخوان هستند.او رسیدن به آنچه
از روانکاوی میخواهد و
انتظار دارد، اقدام به پیریزی سه نظم یا بنیان میکند
که عبارتند از: امر
خیالی، امر نمادین و امر واقعی که در ذیل به آنها
خواهیم پرداخت.
»زیگموند فروید در مورد مراد چه می گوید؟«
فروید سعی می کرد که ناهنجاری های روانی را توضیح
دهد و همچنین می گفت که این
ناهنجاری ها تصادفی نیستند.او همچنین اعتقاد داشت
که همه ی انسان ها دچار
ناهنجاری های رفتاری هستند.فروید معتقد بود روان
انسان از دو بخش خودآگاه و
ناخودآگاه تشکیل شده است که بخش اعظم آن(در
حدود80درصد)ناخودآگاه است. برای
توضیح این مطلب مثال کوه یخی را عنوان می کند که آن
قسمت اعظم زیر آب همان
ناخودآگاه است و بخش کوچک بیرون از آب خودآگاه است.
او می گوید واقعیت آن چیزی
است که ما نمی بینیم.(چیزی که اصل است از دیده
پنهان مانده است).این روانکاو
بزرگ اعتقاد داشت که ناخودآگاه مجموعه ای از
آرزوها، اشتیاق ها، امیدها و ترس
های سرکوب شده است. به عبارتی دیگر مسائلی که توسط
جامعه، قانون، نظام آموزشی،
مذهب، و اطرافیان منع می شوند هیچ کدام از بین نمی
روند بلکه در ناخودآگاه
انبار می شوند.فروید همچنین سه بخش مجزا را برای
ذهن و روان و حدفاصل با دنیای
بیرون توصیف می کند که در ذیل به آن پرداختیم.
(این سه بخش یکی
نهاد.خود و ابرمن است)
1-(نهاد)((id
بخش *غریزی و* *لذت جو* و ضد عقلانی در روان انسان
است (بخش حیوانی درون روان
انسان). این بخش روان منشاء نیروی جنسی (libido) است و انبار
سرخوردگی ها ست.
به اعتقاد فروید نیروی محرک رفتارهای انسانی، نیروی
جنسی است. اگر این بخش بیش
از حد فعّال شود و از سوی «خود» و یا «ابرخود»
کنترل نشود، شخص مبتلا به نوعی
بیماری روانی می شود و به فردی بوالهوس و بی بند و
بار در جامعه بدل می گرد.
2-(خود)
((ego
بخش *عقلانی* روان (راهنمای عقلانی) انسان است.این بخش از روان
انسان کنترل و
نه سرکوب «نهاد» را عهده دار است و حد فاصل دنیای
درون و دنیای برون می
باشد.این بخش نقش تعادل را در روان انسان ایفا می
کند. سلامتی روان هنگامی
اتفاق می افتد که بخش «خود»بتواند به شکل سازنده
تقاضاهای بخش های «نهاد» و
«ابرخود» را بپذیرد و آن ها را به صورت تعادلی تغییر شکل
دهد.بدین صورت بخش
«خود» روان انسان را از خطر دور می کند.
)-3ابرمن و یا
ابرخود :(superego)(
فروید این بخش روان را *وجدانیات* نام گذاری می کند و کار آن را سرکوب
تقاضاهای بخش نهاد می داند.این سرکوب ها به عقیده ی
فروید از بین نمی روند و
در دنیای درون روان انسان نهادینه می شوند. این بخش
از بدو تولد وجود ندارد و
پس از تولد با سرکوب های جامعه و عواملی دیگر است
که شکل می گیرد.همچنین اگر
این بخش از روان بیش از حد فعّال شود فرد دچار نوعی
بیماری روانی می شود،به
عبارت دیگر احساس گناه پیدا می کند.
فروید همچنین اعتقاد دارد شکل گیری روان یک انسان
هم عرض و یا نظیر رشد جسمی و
رشد بدن اوست.او همچنین سه مرحله ی دهانی (oral)، مقعدی (anal)، و
تناسلی
(genital) را برای شکل گیری روان انسان تعریف می کند و برخی از بیماری های
روانی را حاصل عدم تکامل و شکل گیری صحیح یکی از
این مراحل می داند.برای مثال
بیان می کند که یک شخص معتاد به دخانیات ممکن است
در مرحله ی دهانی خود مشکل
داشته باشد که ممکن است مربوط به دوره ی شیرخوارگی
او بوده باشد(رشد دهانی
برای این شخص به شکل درست صورت نگرفته است.)این
روانکاو بزرگ معتقد است آن
بخشی از وجود فرد که به آن آگاه است (خودآگاه)،
قسمت اندکی از وجود اوست و بیش
از هشتاد درصد از اعمال و رفتارهای هر شخص به صورت
ناخودآگاه اتفاق می افتد و
لحظه ی درمان لحظه ای است که شخص از ناخودآگاه خویش
آگاهی پیدا کند.او همچنین
می افزاید تمام رفتارهای انسانی به تحریک میل جنسی(libido)صورت می
گیرد.فروید
معتقد است زبانِ ناخودآگاه انسان در دو حوزه خود را
آشکار می کند: *الف)خواب و
ب) هنر*. از منظر فروید هنر و رویا (خواب) شبیه
یکدیگر عمل می کنند زیرا هر دو
برای روایت کردن روان انسان از نماد استفاده می
کنند.فروید اعتقاد دارد که
آرزوها، سرکوب ها و ترس ها از بین نمی روند بلکه به
صورت نمادین در خواب و هنر
ارضا می شوند (هر گونه ترس و اشتیاق که سرکوب شود
از بین نمی رود و سپس به
شکلی دیگر فوران می کند).و در پایان او دو عقده به
نام های عقده ی اودیپ (Oedipus
complex) در پسران و عقده ی الکترا در دختران
(Electra complex) را تعریف می
کند.او معتقد است که پسر در حدود سن پنج سالگی(بین
سه تا شش سالگی)به تفاوت
جنسی خویش با مادرش پی می برد و عاشق مادرش می شود
و چون پدر را رقیبی سرسخت
می بیند که نمی تواند او را از بین ببرد،در او عقده
ی اودیپ شکل می گیرد.در
دختر نیز وضعیت مشابه است.دختر در حدود سن پنج سالگی
عاشق پدرش می شود و چون
نمی تواند مادر را به عنوان رقیبی قوی کنار بزند
عقده ی الکترا در او شکل می
گیرد.کودک پسر و یا دختر وقتی که بزرگتر می شود
رشدی کامل و طبیعی در او صورت می
گیرد که تصمیم می گیرد در بزرگسالی با جنس مخالف
خویش ازدواج کند و اگر این رشد
مسیر طبیعی را طی نکند واضح است که انحرافات جنسی در او بوجود
می آید.
)بخشی که بتواند جذاب باشد و تا حدودی چیزهای پنهانی را از شخصیت
مراد برایت
روشن سازد از اینجا شروع می شود(.
اگر به خاطر داشته باشی تصویرهای نخست فیلم یک نوع
حالت عادی و یک زندگی
معمولی از یک زن یا یک مادر فروشنده را در یک روز
روشن نشان می دهد که به دلیل
فعالیت زیاد و سرشلوغی اش دختر کوچولویش را به مراد
می سپارد تا او را به خانه
ببرد.سکانس ها با کلی سروصدا و شلوغی نیز همراه
است.از سویی زندگانی خوش و
آرام یک دختر کوچلو را نیز نمایش می دهد که
معصومانه به مراد سپرده می شود تا
اینکه دست آخر فیلم جلوتر می رود و با حرکت به سوی
انتهای فیلم و شروع پی در
پی اتفاقات و مسئله ی صدورحکم برای شیرین، کم کم
سروصداها خاموش و سکوت و
تاریکی نیز به قدری حاکم می شود که تماشاگر بی
نَفَس و به اصطلاح خفه و به
عبارتی فیلم از روشنایی به تاریکی ختم می شود.نکته
ی واضح و روشن دیگر در جای
جای فیلم درگیری"خود"های از هم گسیخته یا
همان«نهاد»،«خود»و«ابرمن» است.در
ابتدای فیلم در گیر و دار این خودهای از هم گسیخته
در روان مراد این «نهاد»
است که در کشمکش درونی پیروز می شود زیرا وی از
مسئولیتش سر باز می زند و به
کودک 8 ساله سوءاستفاده ی جنسی می کند.به عبارتی
دیگر مراد نمی تواند با
عقلانیت و نیز با وجدانیت خویش،«نهاد»و یا ذات خویش
را کنترل کند(نمی تواند از
سوءاستفاده ی جنسی منصرف شود).این قضیه برای شیرین
نیز صادق است چرا که او هم
نمی تواند با دیدن دختر بچه ای که توسط سیروس به
زیرزمین برده می شود تا از او
سواستفاده ی جنسی شود و به نوعی تداعی کننده ی
روزهای شوم است،تعادل عقلانی
برقرار کند،بنابراین او نیز تحت فرمان نهاد خویش
شخصی(سیروس)را که می خواهد
عمل مراد را تکرار کند در عملی غیرعقلانی و درست در
روز عروسیش به قتل می
رساند.در صحنه ای از فیلم ما به عنوان تماشاگر و یا
به عبارتی خواننده ی متن
می توانیم به آرزوها، احساسات، رویاها و اعمال آن
ها به عنوان شخصیت های اصلی
اثر پی ببریم.گویا هرکدام از آن ها به گونه ای
ناخودآگاه به بیان آرزوها و
رویاهای از دست رفته ی خودشان می پردازند و به شکلی
روشن ذهن و روان آن ها
برای ما آشکار می شود.در واقع هر دو شخصیت(شیرین و
مراد)بیمارانی روانی
هستند(که البته شیرین به خاطر مراد، و مراد نیز به
دلایلی که فیلم آن را روشن
نمی سازد و می تواند دلایل مختلفی دربرداشته
باشد)که هیچ کدام نتوانسته اند با
عقلانیت خویش تعادل روانی را برقرار کنند.دیگر مطلب
قابل تامل آپارتمان و محل
زندگی شیرین است که ساختار روان و به ویژه
ناخودآگاه را در ذهن انسان تداعی می
کند.به بیانی روشن تر شیرین هنگامی که در خانه و از
نظر موقعیت مکانی در طبقه
های بالای آپارتمان قرار دارد(نماد لایه های بالای
روان انسانی شیرین)رفتاری
نسبتا عقلانی دارد و در کشمکش بین عقلانیت،وجدانیات
و ذات خویش،روان پریشان
خود را به نمایش می گذارد و هنگامی که سروصدای آن
بچه را که توسط سیروس به زور
به زیرزمین برده می شود را می شنود به موقعیت مکانی
پایین تری(از آپارتمان)می
رود و مرتکب قتل می شود.ارتکاب قتل ها در طبقه ی
زیرین جایگاه «نهاد» در ذهن
را یادآور می شود که در پایین ترین و تاریک ترین
نقطه ی ذهن و روان بشر قرار
دارد. توجه به این ساختار و دکوراسیون ویژه در فیلم
سبب می شود که بتوان به
رابطه ی بین معنا و ساختار فیلم دقیق شد که
تاثیریبسیار به یادماندنی در ذهن
مخاطب می گذارد.
به طور حتم بارزترین و تاثیرگذارترین جنبه ی فرویدی
در اثر عقده ی اودیپ در
مراد است.به احتمال قوی مراد از دوران کودکی بسیار
به مادرش وابسته بوده است و
پس از مرگ پدر و مادرش(او در فیلم شخصی است که تنها
زندگی می کند)این وابستگی
در او دوچندان می شود.او که در فیلم معلوم نیست از
چه زمانی مادرش را از دست
داده است احساس تنهایی و وابستگی می کند و با توجه
به شرایط کاری با دختر
خردسالی همبازی می شود که این دختر خردسال نیز حکم
مادر را برایش پیدا می کند
که وی از او عکس می گیرد تا آن ها را نزد خود نگه
دارد و به محض اینکه می فهد
که این دختر خردسال مادر واقعی اش نیست در اقدامی
جنون آمیزدست به آزار و اذیت
و سوءاستفاده ی جنسی کودک می زند تا جاییکه به قدری
به جستجوی مادر واقعی می
افتد که به بیش از 20 کودک خردسال دیگر نیز
سوءاستفاده جنسی می کند.همان طور
که دیدیم نقد و بررسی این فیلم و هر اثر هنری دیگر
با توجه به نظریه های روان
شناختی سبب می شود تا با لایه های زیرین آن آشنا
شویم و به فهمی عمیق تر از آن
دست پیدا کنیم. بررسی نظریات روان کاوانه ی فروید
در فیلم «هیس...»این مقدمه
را فراهم می کند که حال به نقد و بررسی این فیلم از
دیدگاه تئوری های ژاک
لاکان بپردازیم.
ژاک لاکان در مورد مراد چه می گوید؟
ژاک لاکان روان کاو و روان پزشک فرانسوی متولد 13
آپریل 1901 است که کمک های
شایانی به پیشرفت روان کاوی، فلسفه و نظریه ادبی
کرده است.وی تاثیرگذارترین
دانشمند فرانسوی در دهه های 60و70 میلادی به شمار
می رود که بیشترین تاثیرات
را در حوزه ی فلسفه ی پساساختگرایی داشته است.لاکان
نیز همانند فروید برای
روان انسان دوره ی تکامل روانی و حرکتی نسبتا مشابه
را در نظر می گیرد.فروید
بیشتر بر جنبه های منفی ذهن و روان تکیه داشته است
و آن را همانند دیگی جوشان
فاقد نظم می دانسته است.اما در عوض لاکان سعی در
توصیف ساختار ذهن دارد.به
عبارتی دیگر همانگونه که گفته شد لاکان معتقد است
که روان انسانهمانند زبان
دارای نظم و ساختار می باشد.در اوایل قرن بیستم
اعتقادی پدید آمد که بر اساس
آن بیان می کردند که زبان فکر و ذهن را کنترل می
کند،لاکان از آن ها یک قدم
فراتر می رود و اعلام می کند که ناخودآگاه نیز تحت
تاثیر زبان استوهم انند آن ساختاری نظام مند دارد. یکی دیگر از اشتباهات فروید
برداشت های مردانه ی او از روان زنان
است که از اطلاعات کم او از روان زنان ناشی می شده
است.لاکان سعی در تعدیل این
نظریات را داشت و بر همین اساس است که امروزه نوشته
ها و نظریات روان کاوی لاکان
در نقد ادبی در مقایسه با نظریات فروید از اهمیّت و
ارزش بیشتری برخوردار هستند
.
لاکان معتقد است که روان انسان بر اساس یک الگوی سه
گانه شکل می گیرد.توضیح
این سه مرحله و موارد مربوط به آن ها نظریات عمده ی
ژاک لاکان را در بر می
گیرد.
»این سه مرحله یکی امر خیالی،یکی امر نمادین و دیگری امر واقعی
است «
الف- امر خیالی(آیینه ای،تصویری)
* Imaginary Order*
لاکان در این مرحله معتقد است کودکی که به دنیا می
آید تا سن شش ماهگی خود را
در وحدت با مادر می داند و تفاوتی میان بدن خویش و
بدن مادر قائل نیست.سپس بین
شش تا هیجده ماهگی اولین مرحله ی جدایی از مادر
اتفاق می افتد. در این سن کودک
تصویر خویش را در آینه می بیند(ممکن است تنها آیینه
نباشد و به جای آن به طور
مثال سایه اش و یا انعکاسش در شیء دیگر باشد). این
نخستین مرحله ی جدایی یک گذر
است که لاکان آن را مرحله ی آیینه (mirror stage) می نامد.دومین
نشانه ی جدایی از
مادر اصطلاح «شیء کوچک»
(object petit a) است که لاکان آن را بدین
گونه توضیح
می دهد: کودک در این مرحله متوجه می شود که می
تواند از بدن خود ادرار و مدفوع
را به عنوان اشیاء کوچک خارج کند. این اشیاء کوچک
نماد چیزهایی می شوند که تا
ابد برای او فقدان می مانند. کودک در این مرحله
همچنین قادر است که صدای خودش
را از صدای مادرش تشخیص دهد و مجزا بودن جسم خویش
از مادر برای او ایجاد یک
فقدان می کند که مقدمه ی فقدانی ابدی در اوست. به
بیانی دیگر کودک با نگاه
کردن به یک سری تصاویر و اشیاءدنیای اطرافش را درک
می کند. در این دوره حسرت
برای بازگشت به دوره قبل از شش ماهگی پدید می آید.
در این دوره که دوره ای پیش
زبانی است، مادر حکمران اصلی است.
ب-( امر نمادین)
* (Symbolic Order)*
در این مرحله پدر به جای مادر بر مسند قدرت می
نشیند. در این مرحله کودک زبان
را می آموزد و از طریق زبان منطق پدر را یاد می
گیرد. لاکان در این مرحله
مطالعات روان شناختی خویش را تحت تاثیر زبان شناسی
ساختارگرایان و به ویژه
فردیناند دوسوسور دنبال می کند و این گونه عنوان می
کند که ناخودآگاه همانند زبان
ساختار منظم دارد. در این مرحله کودک جدایی را به
شکل نمادین یاد می گیرد.لاکان
بر عقده ی اودیپِ فروید اتکا می کند، بر آن بسیار
تاکید می کند، و سعی در بازبینی
آن به کمک علم زبان شناسی را دارد. لاکان اعلام می
کند در این مرحله کودک از
طریق دیگری به تفاوت جنسی مذکر و مونث پی می برد و
از لحاظ اجتماعی در
دوره ی نمادین
کودک یاد می گیرد که کدام یک از این دو را اخذ
کند(تعریف لاکان از اخذ جنسیت
در اینجا بیولوژیک نیست.منظور او جنسیت اجتماعی است
که از طرف زبان و اجتماع بر
هر شخصی تحمیل می شود).به گفته ی لاکان جنسیت را
پدر تعریف می کند که لاکان آن را
قانون «نامِ پدر» (nom
du pére) نام گذاری می کند. پدر مسئول تحمیل هویت جنسی است.
برای مثال دختر بچه یاد می گیرد که باید با عروسک
بازی کند و خودش را برای اینکه
مادر خوبی شود آماده کند و در مقابل پسربچه یاد می
گیرد که با ماشین و تفنگ بازی
کند و مثل دخترها نباید گریه کند چون او مرد است و
یک مرد نباید گریه
کند! پدر نماد
قوانین و هنجارهاست و نقش مانع میان کودک و مادر را
بازی می کند. به عبارتی دیگر
این مرحله دومین مرحله ی دور شدن از مادر به حساب
می آید.
ج-(امرواقع)
* (Real Order)*
این مرحله موقعیتی است که همگی ما در آن قرار
داریم. امر واقع یعنی وحدت با
جهانی را که در آن زندگی می کنیم، میسّر نیست.این
مرحله، دوره ی حسرتِ بازگشت
به مادر است امّا این بازگشت هیچ گاه اتفاق نمی
افتد و این مطلب همان تعریف امر
واقع است. این دوره نماد تمام چیزهایی است که نمی
توانیم به آن ها دسترسی
پیدا کنیم.
لاکان اعلام می کند در این مرحله که نماد جدایی
ابدی ما از مادر است، از فقدان
ابدی آگاه می شویم. لاکان همچنین اضافه می کند که
دلیل اصلی اینکه نمی توانیم با
جهان فیزیکی بیرون یکی شویم «زبان» است.او زبان را
به عنوان یک مانع می داند که
همیشه بین ما و جهان قرار دارد و همچنین زبان را به عنوان دیگری
با حرف بزرگ
(Other) می دهند. این دوره، مرحله ی حسرتِ بازگشت به دوره ی نخست (امر
خیالی(تصویری) یا دوره ی پیشا زبانی) با انجام دادن
کارهای نمادین مثل نقاشی،
نوشتن، موسیقی و یا به طور کلی هنر است. لاکان
اعتقاد دارد که هنر و ادبیات با
برانگیختن یک سری احساسات ابزارهای قدرتمندی هستند
که دوره ی تصویری را به ما
یادآور می شوند، امّا در عین حال این یادآوری به
طور *موقت* در ذهن ما تداعی
می شود.به عقیده ی لاکان حتی عشق هم نمی تواند جای
مادر را بگیرد، عشق و فقدان
همیشه همراه یکدیگر می شوند،و هیچ گاه از طریق عشق
نیز بازگشت به مادر صورت
نمی گیرد. به بیانی دیگر معشوق نیز به طور موقت و
مصنوعی جای مادر نشسته
است.در ادامه می توان این گونه دنبال کرد تا با
استفاده از نظریات ژاک لاکان و
با توجه به گزاره های اساسی زیر و با تمرکز بر روی
این گزاره های لاکانی
بتوانیم فیلم را به نحو موثری روشن سازیم:
1- خود یا من (ego) هویتی گسسته و
چند پاره دارد و یا به عبارتی وحدت و تمامیتی
ندارد.
2-ناخودآگاه ساختاری
شبیه زبان دارد.
3-زبان ناخودآگاه را
شکل می دهد. مفهوم من (I) معنایی ساختاری دارد و بر اساس
تفاوت با دیگری
(other) شکل می گیرد.
4-روان انسان بر
اساس الگوهای سه گانه شکل می گیرد: الف) امر تصویری، ب) امر
نمادین و ج) امر واقع.
5-ادبیات و هنر قدرت
ایجاد لذّت (jouissance)، وحشت، آرزو و هوس *موقتی* رادارد
که می تواند همان برگشت موقتی به مادر و یا «امر
تصویری» باشد.
6- فرایند
ساخت خود، مثل فرایند ساختن چیزی است که در جهان همزاد پنداری دارد.
فرایند خیالی ساختن خود (self)
به همراه همزاد پنداری با دیگری (other) در
جهان است. به عبارتی ساده تر، خود از طریق همزاد
پنداری با دیگری شکل می گیرد
تعریف خود با توجه به دیگری.
7- امر
نمادین دوره ی قبول تفاوت است. امر نمادین دوره ی پذیرش هویت جنسی و
دوره ی غیاب مادر است.
8- دانسته
های ما محصول نادانسته های ماست. ما خود را بر اساس دیگری می شناسیم
من حاصل تفاوت با دیگری
9-هنگامی که در
بزرگسالی (امر واقع) خود را با دیگری یکی بپنداریم، دوره ی امر
تصویری را می خواهیم دوباره تجربه کنیم که به طور
حتم بازگشت همیشگی، دست
نیافتنی است. آرزوی بازگشت به اصل (بازگشت به مادر
بدون واسطه) هیچ گاه صورت
نمی گیرد که لاکان در یک کلمه آن را آرزو (Desire) می نامد.
با توجه به موارد ذکرشده و قبل از هرچیز این نیز
باید گفته شود که فيلم هیس با
اینکه فیلمی حقوقی است اما درواقع بیشتر جنبه های
روانشناختی آن است که قابل
تامل است.به معنایی می توان اساس فیلم را اینگونه
پنداشت و همین باعث می شود
که فیلم به موضوعی حقوقی ختم شود.فیلم هیس دربارهي
ناخودآگاه شخصيتها خصوصاً
مراد است و تلاش ميكند تا با عناصر مختلف به مسئلهي
آرزوي يكي شدن با مادر و
يا بازگشت به امر تصويري بپردازد.آرزویی که هیچ گاه
به معنای تمام و کمال آن
میسر نمی شود.اين«آرزو»از ابتداي ورود شخصيت مراد
به داستان به زبان تصوير
كشيده ميشود.در صحنه ای از فیلم زمانیکه مراد به
زور به دادگاه آورده می شود
او در گفتو با قاضی و رئیس پلیس زباني ساختار
نيافته دارد كه در هنگام صحبت
كردن با آنها مدام مِن مِن ميكند و مكثها و شيوهي
بيان او در اینجا روان
بیمار او را برای بیینده آشکار می سازد.مراد
زمانیکه شیرین را به خانه می برد
و با او تنها می ماند،با او همبازی می شود و به
نوعی لذت ایام کودکی برایش
زنده می شود و شیرین را با مادر اشتباه می گیرد و
احساس می کند که این مادرش
است که با او همبازی شده است.به معنایی او در دوره
ی امر خیالی قرار می گیرد و
می خواهد با شیرین-مادرش یکی شود که ناخودآگاه خود
را برملا ميسازد و عقدهي
اوديپ و آرزوي پيوستن به مادر در او نمايان ميشود
و عمق فاجعه ی روان پریشی
مراد برای مخاطب اثر تکان دهنده خواهد بود.صحنه ی
دیگری که عقده ی ادیپ را در
روان مراد برای خواننده آشکار می سازد این است که
او با اینکه احساس می کند که
شیرین مادرش نیست و به آزار و اذیتش می پردازد اما
همچنان اصرار دارد که از
شیرین عکس بگیرد(از20کودک عکس می گیرد)و مدام او را
تهدید می کند که آبروتو می
برم...آبروتو می برم و درست در روزهای خواستگاری و
عقد و ازدواج شیرین به سراغ
او می رود تا او را با عکسهایی که دردست دارد تهدید
کند و او را به نوعی از
خواستگاری با تازه داماد که به نوعی حکم ناپدری اش
را دارد و قرار است
شیرین-مادرش را از او بگیرد بازدارد.به عبارتی به
محض فهمیدن ورود مرد
غریبه(تازه داماد)در زندگي اش(زندگی خود با شیرین-مادرش)گويي
در مرحلهي امر
نمادين قرار می گیرد که جدایی از مادر را به شکلی
محسوس لمس می کند و به اين
مسئله پي می برد كه وجودي جدا از مادر-شیرین دارد و
به همین خاطر با تهدید
کردن شیرین مانع از ازدواج مادرش-شیرین می شود و با
این روش سعي می کند كه از
اين واقعیت (قرار گرفتن در مرحله امر نمادین)فرار
كند.برای مراد سوءاستفاده
جنسی از شیرین به مثابه یک بازی می ماند تا جاییکه
او بعد از ناکامی از روابطش
با شیرین متعاقبا رو به گزینه های دیگری نیز می
آورد تا بلکه به مادرش برسد که
گويي اين دخترها جايگزيني برای مادرش شدهاند که در
اینجا می توان گفت که او
در این مرحله در امر واقع قرار می گیرد كه نماد از
بين رفتن آرزوي بازگشت به
امر تصويري است تا جاییکه او همواره براي فرار از
اين مرحله نيز مجدداً دست
به آزار و اذیت و سوءاستفاده جنسی دخترهاي دیگری ميزند
و می خواهد با
دختران-مادرش یکی شود.به نوعی که بیننده احساس می
کند که مراد واقعا نیز عاشق
این دخترها بوده است.این مطلب یادآور تعریف لاکان
از عشق است که می گوید عشق
نیز نمی تواند به طور کامل اتفاق بیفتد و بازگشت به
مرحله ی امر تصویری با
عاشق شدن نیز محال است،بنابراین هیچ معشوقی نمی
تواند جای مادر را برای مراد
بگیرد.به هر حال در جاي جاي فيلم و توسط صحنههاي
مختلف آرزوي بازگشت به مادر
و امر تصويري متبلور ميشود. شخصيتها گويي از اين
مسئله با خبرهستند و معتقد
هستند كه «خودشان را در تلههايي گير انداختهاند»
كه از بدو تولد همراه آنهاست.
این تله همان تله ی زبان است که به طور ناخواسته و
ناخودآگاه پس از مرحله ی امر
تصویری (مرحله ی نمادین) در آن گیر افتاده اند، تله
ای که در ابتدا حاکم آن قانون
«نام پدر» وپس از آن زبان است. تله ای که حاصل آن جدایی ابدی از
مادر وفقدانی
همیشگی است که لاکان از آن به عنوان «آرزو» (desire) یاد می کند.در
هر
حال با برملا
شدن ماجراي آزار و اذیت و سوءاستفاده جنسی توسط
سیروس و مراد گويي فيلم
به اين مسئله
ميپردازد كه يكي شدن با مادر و بازگشت به امر
تصويري امری محال است و در فيلم
با صحنهي دستگیری مراد توسط نیروی انتظامی گويي
سندي برای جدايی مادر و فرزند
از يكديگر است. هنگامي كه مراد در دادگاه است،
نجواي درون او را ميشنويم كه
گويي در ناخودآگاه با مادر يكي شده است. اما هنگامي
كه ديگري در فيلم براي او
پيدا ميشود گويي توسط گفتگو با او به وسيلهي
واسطهاي به نام زبان (Other) كه
بزرگ ترين مانع براي او محسوب ميشود، يكي شدن با
مادر تنها براي او به شكلي
كه ميتوان آن را آرزوي محال
(desire) ناميد باقي ماند.در پایان می توان این
گونه عنوان کرد که روان مراد از چندین هویت گسسته و
پاره پاره تشکیل شده است.
هویت و ذهن او به شکلی ناصحیح و روان پریش توسط
همزاد پنداری های غلط شکل
گرفته است. جایی برای دیگری در ذهن او باقی نمانده
است و به محض ورود آن ها به
قلمروش سعی در سوءاستفاده جنسی و آزار و اذیت آنها
را دارد زیرا آن ها را
تصوری باطل و مانعی برای یکی شدن با مادر می
پندارد.مراد نمی تواند به طور
صحیح به دیگری نگریسته و توسط آن روان خویش را
بسازد به خاطر اینکه به شکلی
دیوانه وار به دنیای مادر پناه برده است که پایانی
جز نابودی برای او ندارد.
منابع:
1- اسلاوی ژیژک،فتاح محمدی،وحشت از اشک های واقعی: کریستف
کیسلوفسکی بین نظریه
و مابعد نظریه،نشر هزاره سوم،90
2- اسلاوی ژیژک،فتاح محمدی، لاکان به روایت ژیژک،نشر هزاره سوم،92
3-اسلاوی ژیژک،مازیار اسلامی،لاکان-هیچکاک،ققنوس،92
4-مایکل مکانوبل،وینگ هونگ چویی،نادر هوشمندیار،روش تحقیق در
حقوق،نشر هزاره
سوم،90
5-جوان هالووز،مارک یانکوویج،نظریه ی فیلم عامه پسند،ثالث،91
6-ارغنون،نظریه ی فیلم،مجموعه مقالات،93
7-شیرین عبادی،تاریخچه و اسناد حقوق بشر در ایران،روشنگران و
مطالعات زنان،86
8-ژان پل سارتر، احمد سعادت نژاد،روانکاوی وجودی،پرسش،84
9-مکتب لکان: روانکاوی در قرن بیست و یکم، میترا کدیور،اطلاعات،94
10-زیگموند فروید،مراد فرهادپور،حسین پاینده،ارغنون،روانکاوی(1)
مجموعه
مقالات،93
11-زیگموند فروید،اسلاوی ژیژک،حسین پاینده،مازیار
اسلامی،ارغنون،روانکاوی(2)
مجموعه مقالات،93
12- سایت ویکیپدیا
په یوه ندی